-
همزمانی
پنجشنبه 28 شهریور 1392 10:39
ببینید کلا" مملکت درگیر موضوع پست پریا و مهرهاشه !!!!!!!!!!!!!!!!! ولی خیلی ترسناکه ها، آدم یاد فیلمهای بیگانه میوفته.
-
خاطرات چند خطی11- نوه های خانواده چوبکی
چهارشنبه 27 شهریور 1392 18:33
خواهر دکتر چوبکی دو تا نوه داره. یکی از نوه ها که پسر 2 ساله ایه چند روز پیش با مادرش می رن سفره برای دعا و مناجات و سبک شدن روحی مادر. پسرک در تمام مدت وقتی داشته چیزی می خورده داد می زده " به سلامتی" یا " نوشششششششش" خانم جلسه ای آخرش شاکی شده و به مادر پسرک تذکر داده. پی نوشت1 : برای مادر بزرگ...
-
کانکس- کانکس کنترل خط شرکت واحد
چهارشنبه 27 شهریور 1392 17:15
تا به حال سوار اتوبوس های BRT شدید ؟ نشدید؟ مهم نیست. اصلا" از کنار خط BRT رد که شدید؟ نشدید؟ این دیگه مهمه. از این نظر مهمه چون کانکس های کنترل خط و بلیط فروشیشونو ما ساختیم. اینم عکساش: این اسکلتش که مثل تانک شده برای اینکه اگه یکی اشتباهی خواست با ماشین بره توش، اون بنده خدایی که توش نشسته زنده بمونه. البته...
-
خاطرات چند خطی10-پریا و مهره دماغ
سهشنبه 26 شهریور 1392 17:00
خوب داشتم می گفتم، مدل بعد از این ما که اینجا اسمش پریاست، تقریبا" هر روز خونه ما بود و اتاق و وسایل خودشو جور کرده بود و تاکید داشت که ظهرها تنهایی توی اتاق خودش بخوابه!!!!!!!!!!! یه بار که خونه ما بود خیلی دستشو توی دماغش می کرد و مادرم همش دعواش می کرد که تکرار نکنه. بعدش دیدیم فین فین می کنه ولی نه علایم...
-
تحلیل خاطرات چند خطی9- تحلیل پریا
یکشنبه 24 شهریور 1392 11:23
پست قبلی رو که گذاشتم به نظرم خنده دار بود و جالب ولی عکس العمل هایی که دیدم و صفت های عجیبی که به پریای کوچک قدیم ما زده شد یه ذره منو ترسوند. صفت های مثل فا..ه بین المللی، لعبتک روی خشت و ... اولش یه چیزی بگم. من وبلاگمو جوری می نویسم که خنده دار باشه، حتی اگر مثل پست پل کریمخان اندوخته 10 سال کار یک شبه از دست رفته...
-
خاطرات چند خطی9-پریای مدل
شنبه 23 شهریور 1392 18:08
خوب عزیزان من، من برگشتم. امروز یه Email از یکی از دوستام دریافت کردم که مدلهای جدید یه موسسه تبلیغاتی توی نیویورک رو معرفی کرده بود. توضیح موسسه این بود که این چهره ها جدید هستند و برای کار تبلیغات و promote کردن محصولات جدید مناسبند و اتفاقا" آمریکایی هم نیستند و اکثرا" مال استرالیا یا نیوزلند هستند و برای...
-
سرگرمی های کارگاهی یا دکتر چوبکی نگو بلا بگوی 5
چهارشنبه 20 شهریور 1392 11:29
این پست فنی نیست و راجع به خاطرات دکتر چوبکی در زمانی که توی تبریز داشت روی در هتل کار می کرده. اسم دکتر چوبکی با یکی از بازیکنای پرسپولیس یکیه، دقیقا" بدون کم و زیاد. اون موقعی که توی تبریز بودند اتفاقا" تیم پرسپولیس هم تبریز بازی داشته و این آقای بازیکن از دست دخترهای تبریزی فراری. من فقط دارم تعریف می کنم...
-
سرگرمی های کارگاهی یا دکتر چوبکی نگو بلا بگوی 4- ورودی هتل شهریار تبریز
چهارشنبه 20 شهریور 1392 10:41
الان افتادم روی دور تعریف از دکتر چوبکی. نخ سوزن که امروز مصادف با سالروز گهربار تولد ایشان می باشد و من این پست رو همینجوری (زگیل دربیاره هرکی شک کنه) و نه بخاطر پاچه خاری می نویسم. سال 90 بهمن ماه بود که قرار شد در ورودی سالن زرین هتل شهریار تبریز رو با چوبهای ماسیف شده تغییر بدن. خودشون چوبها رو خریدند و با واسطه...
-
سرگرمی های کارگاهی یا دکتر چوبکی نگو بلا بگوی 3-آنتیک کردن چوب
سهشنبه 19 شهریور 1392 17:02
یکی از تکنیک های کار با چوب طبیعی اینه که چوب رو آنتیک می کنند. روشهای مختلفی وجود داره که یکی از راحتترین و طبیعی ترینشو ما از دکتر چوبکی یاد گرفتیم: این عکسها رو ببینید اینا مربوط به اون رستورانیه که پولمونو خورد. خوب کاری نداره. اولش روی چوب رو می سوزونیم. سطح چوب سریع می سوزه به اندازه 1 میلیمتر و تبدیل به ذغال...
-
گالیور نقشه رو بده به من2
یکشنبه 17 شهریور 1392 10:42
خلاصه ما سکه هامونو بر داشتیم و هر کدووم رفتیم بذاریمش پیش گنجهای شخصیمون. اون سالها برادر من توی کار نویسندگی و انتشار کتابهای تخصصی رشته تحصیلی خودش بود. در نتیجه دفتر کارش نزدیک دانشگاه تهران بود و قضیه ول گشتن توی انقلاب ما هم به همون مربوطه. یه مقدمه بگم اولش. این چیزی که میگم مربوط به تجربه شخصی منه و اونم اینه...
-
گالیور نقشه رو بده به من
یکشنبه 17 شهریور 1392 09:52
تا به حال شده گنج پیدا کنید. من و برادرم یه بار توی جوونیمون رفتیم دنبال گنج و پیداش کردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ما توی محله ای نسبتا" قدیمی زندگی می کنیم و خوب همسایه ها قدیما با هم عیاق تر از حالا بودند. از سمت حیاط یه همسایه داشتیم که یه خانم و آقای پیری بودند که بچه هاشون ایران نبودند و یه دختری داشتند که خانم...
-
گربه نوشت2
شنبه 16 شهریور 1392 15:07
الان دکتر تکتم دعوام میکنه ولی خوب من توی خاطراتم پر از گربه است چی کار کنم؟ دیدین بعضیها یه جور جاذبه دارن برای حیوانات؟ برادر من اینجور آدمیه. از سه کیلومتری گربه ها می بیننش. خیلی هم از اون آدما نیست که به گربه ها دست بزنه یا بخواد نوازششون کنه. باهاشون عین آدم گنده ها حرف می زنه. جالبیش اینه که وقتی گربه ها جوابشو...
-
خواننده مداری3- بسته بندی ماء الشعیر ماجو
شنبه 16 شهریور 1392 13:26
خوب دوتا از عکسهای مربوط به ایده های بسته بندی شامپاین "ماجو" رو براتون دزدیدم. لازم به توضیح نیست که اینا عکسهایی که ازش ایده گرفتند و عکسهای اصلو به من ندادند.
-
خواننده مداری2-خاطرات خاک بر سری
شنبه 16 شهریور 1392 11:32
پست مربوط به آقای خویی رو که نوشتم یه فکری به ذهنم رسید مربوط به خاطرات خاک بر سری. ما که روی پشت بوممون دیش ماهواره نداریم ولی یه بار که داشتم خونه همسایه کانال بی ناموسی نگاه می کردم. آقای روانشناس تاثیر خاک برسری بر افراد رو به سه دسته تقسیم کرد. گروه اصلی که 95 درصد افراد هستند که می خورند و از یه حدی بیشتر باعث...
-
خاطرات چند خطی8-خاطره مدرسه
پنجشنبه 14 شهریور 1392 12:42
نمی دونم زمان شما هم اینجوری بود یا نه؟ زمان ما فقط مادرم درگیر مدرسه رفتن ما بود و همه کارهای مربوط به ثبت نام و شهریه دادن یا ندادن یا مدرسه عوض کردن یا جلسه اولیا و مربیانو می رفت و پدرم کمتر (درستش اصلا") خودشو درگیر این موضوع نمی کرد. من فقط دو بار پدرمو در محیط مدرسه دیدم یا اظهار نظرشو در مورد درسم شنیدم....
-
از این شاخه به اون شاخه یا سازه خشک LSF4-اضافه اشکوب داخلی
پنجشنبه 14 شهریور 1392 11:57
اولش این بود. اینم یک قسمتی از همون جای قبلی که نمی تونم بگم (دقت کردید برای خودم دکون باز کردم با این secret بازیا!) اونجا همه قسمتها سقف 6 متری دارند و میشه راحت دوطبقه اش کرد. خوب اداره دولتی هم هست و نوه دایی این یکی و داماد اون یکی وقتی درسش تموم میشه باید بره سرکار یا نه؟ اینجا هم جایی نیست که من و شما بریم توش...
-
خواننده مداری-ماء الشعیر ماجو
چهارشنبه 13 شهریور 1392 12:30
آقای خویی که معرف حضورتون هستند؟ یکی از خریداران ویلای پیش ساخته ما. ایشون شریک تجاری و کارشناس یه برند نوشیدنی و ماءالشعیر جدید هستند که در پایان شهریورماه محصولاتشونو وارد بازار می کنند. آقای خویی که واسه خودش دکتریه و از این حرفا، به ما یه تعارف همینجوری زد که بریم از خط تولیدش دیدن کنیم. بقیه بچه ها رو نمی دونم...
-
خاطرات چند خطی7- فرار از مدرسه
سهشنبه 12 شهریور 1392 16:57
داشتم از مدرسه گرامی می گفتم. نمی دونم الان هم بچه ها از مدرسه در می رن، زمان ما که خیلی باب نبود یا اگر بود به عقل ما نمی رسید. اینقدر هم لی لی به لالای ما میزاشتن که اگر هم در می رفتیم چیزی نمی گفتن(البته شاید، من نمی دونم دقیق) یادمه یکی از همکارام تعریف می کرد که از مدرسه در می رفته با دوستش می رفتن خونه دوستش می...
-
پست بد
یکشنبه 10 شهریور 1392 17:21
امروز پسرک 10 ساله همسایه کارخونه فوت کرد. خیلی حالمون گرفته شد. اینقدر در سال گذشته درد کشیده بود از عوارض سرطان که وقتی فوت کرده بود، مادرش خوشحال بود که دیگه درد نداره و نگران درد کشیدنش نیست. خودش که می گفت یکماه آخر هر روز دعا می کرده که پسرکش زودتر خلاص بشه. مرگ بچه ها خیلی بده! من ظرفیتشو ندارم. یادم میاد وقتی...
-
سرگرمی های کارگاهی یا دکتر چوبکی نگو بلا بگوی 2- چرخ آبی موزه
یکشنبه 10 شهریور 1392 12:16
گفته بودم که دکتر چوبکی قبل از دکتر بودنش، نجاره و طبق گفته خودش اگر در حال حاضر سه تا نجار در ایران باشه اولیش خودشه، دومیش خودشه و سومیش هرکس دیگه ای که ادعاش میشه. صحت ادعا با مدعی، من فقط راوی هستم. یه بار ما داشتیم کار خودمونو انجام می دادیم که آقای مهندس لاغری پشت در کارخونه ظاهر شد و از اونجایی که در کارخونه...
-
خاطرات چند خطی6-آشپزی در کلاس
شنبه 9 شهریور 1392 12:16
همونجور که درافشانی می کردم، بچه های کلاس ما هم بچه های خوب و یک دستی بودن شاید کارهایی که ما می کردیم باب میل بعضیها نبود ولی مزاحمتی ایجاد نمی کردند و در نهایت ما می فهمیدیم که فلانی خیلی پایه شوخی قاطری نیست و خوب ما هم روانپریش نبودیم که از آزار کسی لذت ببریم، یه ذره شوخیهامونو ملایم می کردیم در مواجهه با اونها....
-
خاطرات چند خطی5-آش با جاش
پنجشنبه 7 شهریور 1392 13:25
خوب داشتم می گفتم ما متنبه شدیم و دیگه سعی کردیم ساندویچ دزدی نخوریم(سعی کردیم می فهمید، سعی) تا اینکه توی بوفه مدرسه در کنار ساندویچ و چیپس و اینجور خرت وپرتها آش هم عرضه شد. ما خیلی با آش سمپاتی نداشتیم و جز رژیم غذاییمون نبود. یه بار نشسته بودیم نزدیک بوفه و بر جسب اتفاق خیلی سنگین رنگین هیچ حرفی هم بینمون رد و بدل...
-
خاطرات چند خطی4- دزدی غذا
چهارشنبه 6 شهریور 1392 09:30
یه زنگ تفریح بذارم تا پستهای بعدی که می خوام فنی باشن حوصلتون سر نره. از اونجاییکه در زندگی غیرمجازی کسی نیست بهش پز بدم مجبورم به شما پز بدم. اون موقعی که ما دبیرستانی بودیم تازه دوره مدرسه غیرانتفاعی شروع شده بود و خوب چون برادرم یه مدرسه تقریبا" اونجوری می رفت (اگرچه تا سال آخرش هم یک قرون پول نداد) منم پامو...
-
از این شاخه به اون شاخه یا سازه خشک LSF3-سازه ترکیبی در باغ
سهشنبه 5 شهریور 1392 15:23
پارسال ما یه کار کمکی گرفتیم. کار کمکی یعنی یکی از همکارای ما یه کاریو شروع می کنه ولی وسطش یه هر دلیلی نمی تونه ادامه بده، بدون اینکه کارفرما بفهمه میاد به یه همکار دیگش میگه که کارو ادامه بده تا مشکلش حل بشه و برگرده سرکارش. ما از این کارا یکی دوتا توی سال به پستمون می خوره و چون خودمون هم ممکنه به این مسائل برخورد...
-
من هر مشکلی داشتم این یه قلمو نداشتم
دوشنبه 4 شهریور 1392 14:23
میگن فتحعلی شاه خوابش نمی برده، حکیمو می خوان، حکیم باشی سوال می پرسه، یکیش هم این بوده که قبله عالم موقع خواب ریششو روی پتو میذاره یا زیر پتو. قبله عالم هم سفارش های حکیمو گوش می ده تا انجام بده. فرداش حکیمو می خواد و میده حکیمو شلاق بزنن. می پرسن چرا میگه من هر مشکلی داشتم این یه قلم مشکل ریشو نداشتم. تا صبح داشتم...
-
از این شاخه به اون شاخه یا سازه خشک LSF2-اضافه اشکوب مدرسه لوشان
دوشنبه 4 شهریور 1392 11:17
اینم یه پست فنیه و طبیعتا" همه باید دوست داشته باشند! سال 89 یه مدرسه شبانه روزی توی لوشان داشتند می ساختند، ییهو فهمیدند که یه طبقه کم ساختند!!! یعنی نمازخونه و سالن اجتماعات یادشون رفته. مدیونید اگر فکر کنید قبلا" به ذهنشون نرسیده بوذه. خوب این باعث شد یه نونی هم توی سفره ما گذاشته بشه و ما بریم به روش...
-
امروز تعطیله
یکشنبه 3 شهریور 1392 11:36
امروز روز بهداشت در کارخانه است و باید محیط رو تمیز کنیم. برای همین امروز وبلاگ تعطیله! در ضمن هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم، هرگونه خدمات جاروکشی به شدت مورد تقدیر قرار خواهد گرفت.
-
گربه نوشت
شنبه 2 شهریور 1392 10:05
یه گربه کل کثیف خوشگلی توی محله ماست که تازگیها بچه دار شده، اونم 6 تا. 6 تا خیلی زیاده به نظرم. این گربه با اینکه خیابونیه ولی یه شخصیت خاصی برای خودش داره و می تونه تمام پیرمردهای محله رو خر کنه. مثلا" پدرم از کسی که زیاد سر و صدا می کنه یا توی دست و پاست خوشش نمیاد. این گربه هم خیلی ملو با پدرم حیاطو تقسیم...
-
سوتی های رسمی محل کار اول3- شکستن پا
چهارشنبه 30 مرداد 1392 10:32
خوب داشتم می گفتم. توی اون شرکت پول مفتی بود که تزریق می شد و باید یه جوری هدر می رفت. یکی از اون راه ها آموزش های صدمن یه غاز بود که من هم باید می رفتم. مرکز آموزش ما توی جاده دماوند بود. تو 2-3 ماه اول کارم هفته ای یکبار حداقل باید می رفتم سرکار(توی جاده کرج)، کارت می زدم، سوار ماشین می شدم، می رفتم آموزش توی جاده...
-
خاطرات چند خطی3-داستان مسواک
سهشنبه 29 مرداد 1392 12:11
بازم حال ندارم ولی یه خاطره کوچیک بگم: کوچیک که بودیم مسواک زدنمون سریالی بود واسه خودش. توی خونه دموکرات ما که همه باید فکرامونو می کردیم، بعدش می گفتیم "بله"، این یه قلم چیزی نبود که سرش چونه بزنیم و تا ساعت 8:30 باید مسواک زده بودیم. برای همین من و برادرم برای خودمون fun درست کرده بودیم و موقع مسواک زدن...