نظرسنجی

عکس های دنباله رو لطفا" نگاه کنید.


به ترتیبی که خوشتون میاد برام لیستش کنید توی نطرات. مثلا" عکس 1، عکس 5، عکس 2 و ...

اگر هم خوشتون نیومد هم بنویسید جواده یا رنگش بده و از این مدل نطرات


راستی بنویسید که کنسولشو دوست دارید یا نه یا کدوم طرفی به نظرتون جالب تره؟


فک کردید مفتیه میاید وبلاگ می خونید؟ می خواید مفتی مفتی برید؟ تازه از نظر شرعی هم پرسیدم اگر این پست رو بخونید و رای ندید اون دنیا زگیل درمیارید.

اینجا سر چهارراهِ رای بگیریه!!!!


 

ادامه مطلب ...

پست سرکار 7

آقا اینا که میگن طبق کتاب فلان کارهاتونو لیست کنید بعد بدترین شو اول انجام بده. همون قضیه قورباغه رو قورت بده.


یک کلام چرت می گند.


من الان یک برکه قورباغه دارم گه گیجه گرفتم کدومو قورت بدم. وسطش هم اومدم وبلاگ به روز می کنم!


شرمنده از ادبیات ولی واقعا" فقط همین عبارت شرح حال منه.

پست سرکاری 6

آقا ما چند روز پیش رفته بودیم توی یک جلسه ای از این اتاق جلسه ها که میکروفون روی میز داره و هرکی صحبت می کنه دوربین به سمتش می چرخه و از این حرفا (ببینید غربتی کم الکی نیستا!)

خوب ما از غربتستان اومدیم و توی روستای ما از این چیزا نیستش، از قضای روزگار هم بین دو نفری نشسته بودیم که از نظر محاسن و یاری اسلام کم نداشتند. نفر سمت راست هم از نظر سازمانی و هم سن و سال از نفر سمت چپ بزرگتر بود. وقتی نفر سمت راست شروع به صحبت کرد، توجه من به موضوع جلب شد و دیدم سیستم چه جوری کار می کنه هیچی دیگه یک دفعه اصلا" موضوع از دستم خارج شد و همش سعی می کردم بین دو مکالمه میکروفون بگیرم که یک دفعه هر دو طرف من، همزمان، با پا کوبیدن به من که شلوغ نکن. منم که انگار یک دفعه از خواب پریده باشم داد زدم "خوبببببببببببببببببببببببببببببببببب باششششششششششششه دست نمی زنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!"

این بندگان خدا تبدیل شدند به دو گوی قرمز رنگ با کلی ریش!


در همین جلسه موضوعی مطرح شد که از نظر زمان بندی تقریبا" غیرممکن بود و من دیدم به هیچ وجه قابل اجرا نیست ولی خوب موضوع این بود که مجبور بودیم یا اینکارو انجام بدیم یا اینکارو انجام بدیم (حواسم هست، جمله ام درسته). ملت افتادند به توجیه و استدلال و طرف درخواست کننده هم معلومه که وتو می کرد حرفای بقیه رو. من این وسط پرسیدم آقاجان این برنامه ای رو که می گید من باید از کی بگیرم. بگید بگیرم برم ردِ کارم. اون بابای وتو کننده یک دفعه بُل گرفت که ببینید دیدگاه غربتی رو! چقدر اجراییه بین شماها!

منم سریع گفتم اشتباه می کنید دیدگاه من اجرایی نیست مرده شوریه. من مرده شورم، فرقی برام نمی کنه بهم بگید کیو بشورم، من فقط می شورمش. حالا با این روش شما باید کفنش هم بکنم، ok کفنش هم می کنم ولی اگر وسط کار سر کفنو خوب نبستم مرده افتاد بیرون به من ربطی نداره!!!!

الان اسمم شده غربتیِ مرده شور!

پست سرکاری5

اینو امروز برام Email کرده بودند:


عدم استفاده از فحش

 

با توجه به اینکه استفاده از فحش و عباراتی همچون "خفه شو" در کتاب ممنوع است و در وزارت ارشاد رد میشود، فرض کنید یک نویسنده ی رئالیست یک داستان می نویسه و در بخشی از داستانش یک دعوای خیابانی را به تصویر می کشه.
با رعایت مسائل ممیزی لابد می شود یک چنین چیزی:
نفر اول: دستت را بکش مرتیکه ای که شبیه آن جانور شاخدار هستی.
نفر دوم: به من گفتی جانور شاخدار مرتیکه ای که مسئول خانه ی فساد هستی؟
نفر اول: به من می گویی مسئول خانه ی فساد؟
من الان روابط نامشروعی با دو تن از اعضای خانواده ات برقرار می کنم.
نفر دوم: تو!!! رهایم کنید من هم اکنون بخشی از البسه ی همسرت را روی سرت می کشم. تو که ابوی واقعی ات شخصی غیر از ابوی ات است.
نفر اول: برو ای مرتیکه ای که روابط بدی با مردان دیگر داری!

پست سرکاری4


این پست رو خیلی سریع و بدون ادیت گذاشتم اگر جمله ها خوب درنیومده ببخشید.


خوب چند تا خبر به شما بدم.


یک و از همه مهمتر از چاله در اومدم. شاید یک روزی تعریف کنم چه کاری کرده بودم. بذارید نتیجه اخلاقی کارم رو به سمع و نظرتون برسونم. چکیده اش اینه که یک قرآن برای هر کاری یا موضوعی برای خودتون تعریف کنید و اول از همه خودتون به اون قرآن ایمان بیارید. من در مورد کارم قرآن دارم. اونم اینه هدفم از کار کردن پول درآوردنه. اگر کار خیر بخواهم بکنم خارج از محیط کار انجام می دهم. البته تبصره هم دارم مثلا" حاضر نیستم هر پولی رو بخورم حالا نه اینکه خیلی کارم درست باشه ها ولی به تعریف هام پابندم. یکیش این بود که مدت دو سال یک آقایی که توی باغهای شهریار بنزین پتروشیمی تولید می کرد به ما فشار می آورد که سازه پرتابلشو بسازیم. اولش ما نمی دونستیم قضیه چیه بعد از اینکه فهمیدیم کاربرد سازه چیه دیگه یک کله وایسادیم که نه. ما هر بلایی سر این ملت بدبخت درمیاریم برای خودمون کافیه دیگه ترجیح می دیم توی ناله نفرین سرطان مردم درگیر نشیم!

طرف کارشو بلد بودا. تونسته بود برج تقطیر به اون بلندی رو با روشهایی به 20 متر تقلیل بده اندازه یک ساختمون 7 طبقه و گر و گر هم بنزین تولید می کرد. خوراک سیستمش هم نفت عراق بود با تانکر نفت عراقو براش می آوردند و به جاش پلاستیک قابل سوختن در خودرو تولید می کرد!!!!!!!!!!!!!! البته واضح و مبرهن است که افراد دیگر کمک کردند و برای ایشان سازه اش را ساختند و تعداد قابل توجهی از باغدارهای شهریار هم سیستم رو ازش خردیدند و شدند تولید کننده بنزین! فکر کنم فقط در مملکت ماست که کسی که تا دیروز گلابی و آلبالو تولید می کرده از امروز بنزین تولید می کنه!

همه اینا رو گفتم که بگم یک خیلی کارم درسته دو اینکه از قرآنتون کوتاه نیاید. من یک مرحله کوتاه اومدم و کلا" 4 ماه درگیر شدم.




توی این هفته که خوردیم به تعطیلات من درگیر کارهای اداریم بودم به حمدالله هیچ کدوم به نتیجه نرسید. گواهینامه ام که یکسال بود از تاریخ انقضاش گذشته بود و من نفهمیده بودم. جالبیش اینه که در این مدت جریمه هم شده بودم و افسر گواهینامه ام رو دیده بود ولی دیده بود قیافه ام به درد کل کل نمی خوره بی خیال شده بود. خوب دکترها که از یکشنبه رفته بودند تعطیلات و نتونستم برم دکتر چشم.


باید معرفی نامه به پلیس می گرفتم برای کاری، پلیس بنده خدا تا ساعت 9 شب منتظر شد و گفت می مونه تا من معرفی نامه رو ببرم ولی اون بابایی که باید معرفی نامه رو امضا می کرد نیومد که نیومد. البته کمک بزرگی به فضای سبز تهران کرد چون زیر پلم علف سبز شد در حد سبزه عید.


توی خونه پدرم قمری ها می آیند و روی لبه در بالکن وقتی درو باز می کنیم می شینند و سر و صدای مسخرشونو در میارند. از بس هم خنگند هر روز آت و آشغال میارند و مثلا" لونه درست می کنند و شب هم که ما درو می بندیم لونشون خراب می شه. برای جلوگیری از این موضوع من چندتا روزنامه از محل تای روزنامه گذاشتم روی در. این پرندگان که میان سمت در وقتی با موضوع جدید برخورد می کنند یک مقداری معطل می کنند و بال می زنند چون بال می زنند روزنامه ها تکون می خورند و اینا می ترسند و در می روند. البته اگر شما فکر می کنید که این موضوع رو می فهمند اشتباه می کنید چون تا غروب آفتاب 500 باری این کارو می کنند و هر 500 بار هم می ترسند و هر دفعه یک خنگ بازی جدید در می آورند. می خورند به شیشه، می رن روی چرخ خیاطی مادرم می نشینند و ... این آخری ها دیدم روی کتابخونه یا لوستر نشسته اند و حتی آت و آشغال گذاشته اند که لونه بشود که پاکسازش شد. توی همین هفته که هی من مجبور بودم کارت ملی و شناسنامه اینور اونور کنم برای 5 دقیقه رفتم توی اتاق و شناسنامو گذاشتم روی دسته مبل تا برم گلاب به روتون دستشویی و برگردم برم رد کار خودم. وقتی برگشتم دیدم قمری روی جلد شناسنامه ام ر.ی.د.ه. من دیگه حرفی ندارم.


پی نوشت 1 : دکتر تکتم، email شما رو دیدم. یک کمی قدیمی بود. بذارید من دوباره به دوران ایده آلم برگردم 3000 تا Email  دارم که باید ارسال بشه. اونوقت اگر تونستید جواب غربتی رو بدهید.


پی نوشت 2 : مهندس بنفشه عزیز، بابا شرمنده کردید. اصلا" انتظار نداشتم کسی از دوستان وبلاگی تولدم رو بدونه! معلومه بجز ته دیگ درست کردن و جمعه به جمعه تمیزکاری اتاق فکر، خیلی کمالات دارید که رو نمی کنید. خیلی متشکرم.

پست سرکاری 3

داشتم پست فروشگاه مهرداد عزیز رو می خوندم در مورد یک قلم کالا، یاد یک خاطره دزدی از یکی از همکاران قدیم افتادم همون که توله سگ دوست پسرش کر بود.


ایشون یکبار رفته بوده قدیم ها داروخانه اون موقعی که تازه دوره اصلاحات بوده و همه چیز راحت وارد می شد و همه چیز همه جا بود. می بینه داروخانه کلی آدامس طعم دار آورده. کلی ذوق می کنه هی به فروشنده می گفته این طعمشو بده اون طعمشو بده. یک آقای پیری هم پشت سرش بوده معطل که این جنسشو بخره طرف داروخانه ایه جواب آقا پیررو بده. داروخانه ایه هم هی به نسترن می گفته طعم فلان هم داریم این بنده خدا هم هی ذوق می کرده و بلند داد می زده اِاِاِاِ من این طعمشم دوست دارم. خلاصه 10-12 تایی جعبه انتخاب می کنه. می ره پشت صندوق تا پول بده. نسترن تعریف می کرد که برام عجیب بود که آقا پیره خیلی کلافه بوده و هی غر می زده که خانم چه خبرته خوب هفته دیگه بیا باقیشو بخر مگه می خوای چی کار کنی؟ من پیره مرد برای دو قلم دوا معطل لوس بازی شما شدم.


جالبی قضیه این بوده که هیچ کس توی داروخانه حرفی نمی زده و نسترن هم اصلا" از کلمه آدامس استفاده نمی کرده فقط از طعمها اسم می برده و خیلی تاکید داشته که طعم ترش هم جز طعمها باشه.

آخر خریدش بوده که بر می گرده به داروخانه ایه می گه آقا اینا خاصیت درمانی هم دارند مثل اون قرصهای مکیدنی که برای گلو درد خوبه که یک دفعه داروخانه می ره روی هوا. طرف بهش می گه خانم شما هم هم خدا رو می خوای هم خرما اینا برای کاربرد دیگه ایه. تازه اینجا بوده که نسترن به جعبه ها نگاه می کنه و می فهمه آدامس نخریده همونایی که توی فروشگاه مهرداد عزیز کم شده خریده!

پست سرکاری 2

یه موضوع رو تندکی بگم.


راستش غربتی خیلی به تاثیر رسانه اعتقاد داره. برای همین خیلی راحت تلویزیون نگاه نمی کنه. می ترسم همین جوری پیش برم دیگه بلد نباشم با تلویزیون کار کنم.


برعکس من خانم والده به شدت وابسته به تلویزیون و تولیدات کشور دوست و برادر ترکیه هستند. چند روز پیش در گردهمایی خانواده غربتی مادرم به عروس غربتی اینا سفارش می کرد که یک چیزی توی تلویزیون دیده که یخ و نمک می ریزی توی یک مخزن و شیر و شکر و قهوه هم می ریزی توی یک مخزن دیگه و تکون می دی و می شه بستنی، حتما" بخرش برای شاخ پسرم بستنی درست کن!

از ما انکار از خانم والده اصرار که خودم دیدم تازه داده بودند دست بچه ها، می گفتش که بدید بچه ها همین که بالا پایین می پرند اینکارو انجام بدهند. کلی من و برادر غربتی با فرمول نشون دادیم که بابا با توجه به ظرفیت گرمایی آب و شیر و زمانی که می گی نمی شه. مادرمن علم می گه نمی شه (مثل اون قسمت big bang theory که شلدون به پنی ثابت می کرد یک آدم به وزن و هیکل اون نمی تونه یک گاوو تکون بده ولی پنی قبول نمی کرد، آخرش معلوم شد پنی در هنگام جابه جا کردن گاوه مست بوده و اونی که چپه شده پنی بوده نه گاوه). باز تکیه مادرم این بود که خودشون نشون می دادند من از خودم نمی گم. باز توضیح دادیم که مادر من برای یک فیلم 5 دقیقه ای شاید یک هفته کار بشه 100 بار کات دارند، نمی شه. بازم جواب ین بود که همینی که می گم نشون می داد و درسته. دیگه برادر غربتی قاط زد گفتش مادر من تلویزیون گودزیلا هم نشون می ده دلیل نداره که درست باشه.


نتیجه نهایی بحث : قرار شد عروس غربتی اینا یک دونه از اون وسیله ها بخره. بعدش عروس غربتی اینا اعلام کرد من اگر بستنی بخوام می رم از سر کوچه می خرم حوصله بستنی درست کردن ندارم ( بیخود نیست که با ما فامیل شده!)


پی نوشت برای پدرام عزیز : همینی که هست!


پی نوشت 2 : می خواستم از همین جا به کسی که با سرچ عبارت "اخه تا اینقدر حماقت" در Google ask به وبلاگ من رسیده بگم که خیلی بدی! من با این همه کمالات چرا حماقت؟