گالیور نقشه رو بده به من2

خلاصه ما سکه هامونو بر داشتیم و هر کدووم رفتیم بذاریمش پیش گنجهای شخصیمون.

اون سالها برادر من توی کار نویسندگی و انتشار کتابهای تخصصی رشته تحصیلی خودش بود. در نتیجه دفتر کارش نزدیک دانشگاه تهران بود و قضیه ول گشتن توی انقلاب ما هم به همون مربوطه.

 

 

یه مقدمه بگم اولش. این چیزی که میگم مربوط به تجربه شخصی منه و اونم اینه که پسرهای افراد نظامی مخصوصا" پسرهای اولشون برعکس خودشون که خیلی مقرراتی و خشک هستند، خیلی خونسرد و شوخ از آب درمیان. من تا به حال استثنایی در این رابطه ندیدم. از برادر خودم بگیرید تا سایر پسرهای فامیل(ما فامیلی هستیم که نظامی گری توش زیاده) تا همکارای بی خیالی که بعدا" کشف کردم پدرهای نظامی دارند.

این خونسردی و بی خیالیشون با یه مهربونی افراطی توشون ترکیب شده که 98 درصد مواقع آدمو حرص میده تا خوب باشه. این داستانم مربوط به 2 درصد باقیموندست.

باز هم طبق معمول ما در حال گشتن توی کتاب فروشیهای انقلاب بودیم دوتایی و پشت سر این و اون صفحه می ذاشتیم که یه دفه یه آقایی مثل هیولا(اغراق نمی کنم اینقدر گنده، پشمالو و بدصدا بود) از روبروی سینما بهمن شروع به عربده کشی کرد و مثل نینجا از روی ماشینها و لای اتوبوسها شروع کرد به دویدن به سمت ما. من که از خودم مطمئن بودم که توی عمرم با همچین موجودی در تماس نبوده ام بنابراین با من که کاری نداره ولی بیچاره اون بدبختی که این گودزیلا داره میاد سوراغش!!!!!!!!!!!!!!

کم کم دیدم این هیولا نزدیک و نزدیک تر شد تا رسید به ما و یه دفه پرید برادرمو گرفت. من که شجاعتم معرف حضورتون هست، دویدم توی یه کتاب فروشی و پشت دخل پشت سر فروشنده موضع گرفتم که اگر دعوا شد از اونجا بهتر بتونم دعوارو مدیریت کنم.

بعد دیدم نه دارن با هم صحبت می کنند و آقای گودزیلا یه ماچهای آبداری از صورت بنده خدا برادرم می کنه که حال هرکی رد میشه به هم می خوره.

خلاصه کاشف به عمل اومد دو سال قبل از این داستان، یه شب برادر من داشته برمی گشته خونه از محل کارش که این آقای گودزیلا توی تاکسی بوده. با حال نذار داشته تعریف می کرده که بچش موقع بازی با خودکار کرده توی چشمش و خودکار اون تو مونده. بچه رو که می برن بیمارستان چون پول نداشته بچه رو پذیرش نمی کنند و این بابا هم منگ راه افتاده توی شهر به هرکی که می رسیده رو می انداخته تا پول جور کنه. همه باهاش توی تاکسی همدردی می کنند ولی کاری نمی کنند، شما باشی اعتماد می کنی؟ من که نمی کنم.

ولی اون 2 درصد برادر من اینجا به کار میوفته و به آقاهه میگه پیاده بشن و برگردند دفتر. برادر من آقای گودزیلا رو می بره دفتر و از توی گاوصندوق اون سکه حاصل از اکتشافو بهش می ده و میگه همینو دارم خودت یه کاری بکن. اون سکه، سکه بزرگی بود اندازه 5 پهلوی و سنگین بود. خلاصه نه دیگه اون آقاهه رو می بینه، نه دیگه می فهمه چی شد، نه راجع به این قضیه با کسی حرف می زنه. چون من یکی بعد از اینکه آقاهه رو دیدم اولین چیزی که به ذهنم رسید که نترسیدی؟

این اینقدر گنده و زمخته که آدم می ترسه باهاش حرف بزنه بعد تو بعد از ساعت اداری بردی دفترت، نترسیدی خفت کنه و دفترتو خالی کنه؟

همین دیگه آقاهه تعریف می کرد که اونشب سکه رو جایی می فروشه و پول میگیره و بچه شو میبره بیمارستان، الان چشم بچش خوب خوب نیست ولی خطر تخلیه رفع شده. بعد از اون هم هی میومده دور و بر دانشگاه تهران دنبال دفتر برادرم ولی یادش نمیومده توی تاریکی شب کجا رفته بودند. این قضیه 2 سال طول کشیده بوده تا اون روز ما رو توی خیابون دیده بوده و از ترس اینکه دوباره برادرمو گم کنه اونجوری هوار می زده.

بعدا" که اوضاعش خوب شده بوده، رفته دوباره سکه رو خریده بوده و نگه داشته بوده تا برش گردونه که بلاخره تونسته بود و سکه رو برای برادرم پس آورد.


این بود انشای من. عین فیلمها شد.

نظرات 28 + ارسال نظر
بهار(spring) دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 18:32

اول

آفرین

استادجان!!! دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 19:47

راست می گفتی ، این خود فیلم هندیه!
چه راحت برادرت تصمیم گرفت به یه غریبه کمک کنه، خوش به حالش

من عمرا" از این اخلاقا داشته باشم.

تکتم دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 20:57

ایول داداشی !
راستی پسرهای دوم مردهای نظامی چطور میشن ؟! غربتی میشن آقای غربتی

بی مزه.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 21:50 http://gozashteha60.blogfa.com/

اول.

نخیر

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 22:09 http://gozashteha60.blogfa.com/

برعکس تجربه ی شخصیتون برادر بزرگ من اخلاقش عین بابامه.گفته بودم که بابای منم نظامی بود.
اینم یه استثنا

خوب دیگه اینم استثنا

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 22:13 http://gozashteha60.blogfa.com/

وای خدای من برادرتون چقدر خوش قلبه.خدا اندازه ی دلش بهش بده.و همچنین به شما.

شما میای وب منو می خونی برای برادرم دعا می کنی؟
فقط برای من دعا کن.

ثریا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 07:46

لازم به توضیح نیست که باز هم من اولم

نه به نظرم

ثریا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 07:52

یعنی یه لحظه یاد ژان والژان افتادم
چه برادر سخاوتمندی داشتی!
حالا از همه اینها گذشته بگو جانبعالی چقدر شجاع بودی و مرام داشتی!! واقعا" رفتی قایم شدی!!

پس چی؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 09:11

ای کاش می شد اعتماد کرد و چنین صحنه‌های زیبا و بکری را خلق کرد.
اما دریغ که که شاید 10 درصد کمک خواستن ها واقعی باشه.
آفرین بر برادرت
آفرین بر شجاعت شما

فقط شجاعت من!!!!!!!!!!!!!!

ثریا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 10:14

آقا قبول نیست! شب رفتی پست گذاشتی اون موقع من خواب ناز تشریف داشتم!!
میگم خدا رو شکر کردی که اولین کامنت ثریا نبود! دیگه داشتی آلرژی پیدا میکردی

شما لطف می کنید نظر می دهید.

آمنه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 10:24 http://gozashteha60.blogfa.com/

ثریا جان منم اول نشدم.
ثریا جواب کامنتتو خوندی تو وبم.
پیش ساخته جان خب برادرتون سکه شو داده باید برا شما دعا کنم؟جلل الخالق.چه حرفا چه چیزا آدم شاخ درمیاره.وااااااااااالا

نخیر، من دعا می خوام.

آمنه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 10:26 http://gozashteha60.blogfa.com/

ثریا جان کامنتاتو دیدم یاد زبل خان افتادم.باید بگیم ثریا اینجا ثریا اونجا ثریا هرجا.
آخه هم تو وب خودمی هم تو وب مهرداد هم تو وب پیش ساخته.بابا دمت گرم.

بهار(spring) سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 10:32

ای کاش شما هم مثه داداشتون بودید ، سکه رو میدادید به من !!!
خودتون که استفاده نمیکنید!!!
اما من بلدم ، ۳ ثانیه ای خرجش میکنم میره !!!!

من خودم سریع خاک بر سرش کردم.

مینا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 10:49

سلام من دیروز دفتر نبودم . آخه میدونی که شغل خوب شغلی نیست که لزوما پول خوبی توش باشه بلکه شغلی هست که صبح که پا میشی بگی امروز برم یا نه چه داداش خوبی داری من اگه بودم سرمم میرفت سکمو نمیدادم

منم عمرا" از این انسانیت ها انجام بدم.

ثریا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 12:16

آره دیگه آمنه جان من صبح که میام سر کار اولین کاری که میکنم میرم سراغ وبلاگ دوستان عزیز
من بر خلاف همه که وسطهای کار میرن نت! وسطهای نت گردی یه سری هم به کارم میزنم
جوابت هم خونده بودم اگه سایه بیاد پوستت کنده هست هه هه
آقا غربی جان این شامپاین چرا گرمه! یه خنکشو بیار اینجا

چشم

آمنه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 12:27 http://gozashteha60.blogfa.com/

خدایا پیش ساخته رو عین داداششون کن.اینم دعا.
ولی بچه ها خیلی سخت گرفتین چه میشه؟یعنی واقعا اینقدر عاشق مال دنیایید؟شعار نمیدم. من کم از این کارا ندیدم.خودمم تو موقعیتش بودم وهمین کارو کردم.

رفقای ما رو!!!!

ثریا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 13:23

قرار بود در مورد پیشنهاد بی شرمانه آقای خویی پست بذاری

باید تکمیل کنه تا بگم

ثریا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 13:25

همین الان این بلاگفا بخش پیامهاش مشکل پیدا کرده!!
دیگه مجبوریم با دوستان بیایم اینجا با هم حرف بزنیم

بفرما

آمنه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 13:33 http://gozashteha60.blogfa.com/

رفقای شما ماهن.

البته

آمنه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 13:35 http://gozashteha60.blogfa.com/

راستی پریا جان نترس آقا پیش ساخته هیچوقت وب من نمیاد تو راحت باش.

بهار(spring) سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 13:44

آهان فروختیش گذاشتیش رو پوله ماشین!!!
میدونستی با اون پول چقدر پاستیل میشه خرید ؟؟؟!!!!
آخه چرا حرومش کردی ؟؟!!!!!!

ثریا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 13:46

آقای محترم الان بین علما یه بحثی پیش اومده (من و آمنه خانم) که بخوایم با هم صحبت کنیم و ایضا" کمی غیبت! اسم شما رو چی خطاب کنیم !!
منتظر گزینه های شما هستیم

غربتی

تکتم سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 13:55

اعصاب نداری هان

هان؟

بنفشه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 14:30

ووووووی! چقدر عجیب و جالب موهای تنم سیخ شد!

خاک به سرم

آمنه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 14:43 http://gozashteha60.blogfa.com/

ثریا جان نیستی؟

آمنه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 14:49 http://gozashteha60.blogfa.com/

ثریا جان رفتی تو وب بچه های باشگاه.برگشتی بدون من رفتم گلم.برم یه کوچولو به زندگیم برسم.دوست دارم فراوون.
آقای غربتی(خودتون گفتید بگیم غربتی و شرمنده که اسم قشنگی نیست)ببخشید تو وبتون به ثریا کامنت دادم.

خیلی هم قشنگه

ثریا سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 15:04

ممنون آقای غربتی ما رو از سرگردانی نجات دادی!
راستی اینم آدرس یه وب خوبیه که آمنه جون پیدا کرده!
http://b-b-b.blogfa.com/
از همین جا به آمنه عزیز سلام میرسونم

آسمانه شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 12:32 http://asemaneh2007.blogfa.com

وااااااااااااای چه داداش مهربونو سخاوتمندی
آفرین به داداشتون
اشک تو چشام جمع شد

یعنی اصلا تو دعواها نباید رو غربتی حساب کردها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد