خاطره دزدی6- ولنتاین

داشتم وبلاگ فروشگاه رو می خوندم این خاطره یادم اومد. این خاطره هم دزدیه و عروس غربتی اینا برام تعریف کرده.


  ادامه مطلب ...

مراسم دهه فجر در دبیرستان

آقا یادتونه از مدرسه ام تعریف می کردم که بچه های پایه ای بودند. اینم از اون خاطره هاست که خودم توش کاره ای نبودم.

من توی دبیرستان، 3 بار مدرسه عوض کردم. یه بار که می خواستم مدرسه ام مثل مدرسه برادرم مطرح باشه، پامو کردم توی یه کفش که باید مدرسه مو عوض کنند، مدرسه دومی، اینقدر توش شرارت کرده بودم که اسممو ننوشت برای سال بعد. مدرسه سوم که دو سال آخر توش بودم. از نظر روانی و سالم بودن بچه ها و مدیر و معلمها واقعا" یکی از رویایی ترین جاهای دنیا بود. ناظم و مدیر، رضایت داده بودند که بچه ها درس بخونند و شرارت کنند ولی درگیر موضوعات دوران تین ایجری و بلوغ نشوند. برای همین خیلی خربازی ها رو با دید اغماض نگاه می کردند و تحمل می کردند.

خوب من سال سوم رفته بودم اون مدرسه و نمی دونستم قدیم چه جوری بودند ولی مثل اینکه بچه های همکلاسی خیلی خودشونو درگیر مراسم دهه فجر نمی کردند و بیخیال بودند. نه اینکه مشکلی با مساله داشته باشند، تنبل بودند.


  ادامه مطلب ...

دکتر چوبکی و خواهر بزرگه و مریضیشون

قبلا" گفته بودم که خواهر بزرگه دکتر چوبکی مریض شده و مجبور شده جراحی کنه. جدا از نگرانی و نارحتی دکتر نسبت به خواهرش، این دو تا خیلی رابطه جالبی با هم دارند. بعضی اوقات کسی که حرفاشونو گوش بده فکر می کنی دکتر چوبکی پسر خواهرشه، در صورتی که فقط 2 سال از خواهرش کوچکتره. بعضی اوقات هم برعکسه. مثلا" چند وقت پیش خواهر دکتر چوبکی نمی رفت یه آمپولی رو بزنه و دکتر چوبکی پشت تلفن یَک داد و بیدادی راه انداخت که ماها اینور سفید شده بودیم از ترس، شانس آوردم آذری نمی فهمم وگرنه غش کرده بودم. بعدش داماد خواهر دکتر زنگ زد که خواهر دکتر سریع رفته و آمپولشو زده!!!

انگار که بترسه و دوست داشته باشه کسی ترغیبش کنه.

خلاصه چند روزیه که دکتر می خواد برای تولد خواهرش یه مجسمه بسازه (نخندید، نه از اونایی که به معلمش داده!) کلی گشت اینور و اونور و بلاخره تونست چیزی رو که می خواست پیدا کنه. همگی بهش گفتند که چه کاریه و همین که به فکرش هستی یا کمک می کنی و چه و چه، کافیه. دکتر که نظر منو پرسید من گفتم که از چیزی که در مورد رابطه شما می دونم برعکس باید الان یه کادوی خاص به خواهرت بدی. الان اگر لوازم خونه یا لوازم دکوراسیون خونه بصورت چوبی بسازی و بدی دیگه اون حالت اختصاصی رو نداره و بعدش هم خواهر دکتر سن و سالی نداره که مادربزرگ شده و از الان به بعد باید به فکر خودش باشه.

دلیل دیگه ای که من با دکتر هم عقیده بودم که قدیما رو یادم میاد که الان می خوام براتون تعریف کنم.


 

ادامه مطلب ...

کمک عروسکی

یادتونه قدیما یه سری عروسک بود پارچه ای که توشو با خرت و پرت و بریده های ابر و فوم پر می کردند. مثلا" پشت و روی عروسک جوری بود که مثل بالش نرم بود و می شد گذاشت زیر سر. کلا" مناسب بچه ها بود. پارچه ای بودند و شکل لب و دهن و گردن و لباس و حتی کفش عروسک به صورت چاپی روی عروسک انداخته شده بود.

یه دونه از اونا داشتیم کوچیک که بودیم اسمش : محمود" بود. راستش یه مدته من و برادرم همش به این عروسک فکر می کنیم و راجع بهش حرف می زنیم. الان هم ازاین عروسکها هست؟ می دونید کجا می شه پیدا کرد؟ دوست دارم دوباره بخرمش. شاید هم دوتا خریدم یکیشو به برادرم دادم.

نصایح الغربتی فی اصول الاجتماعیه

خانمها و آقایون خواننده این روزا که سرده قبل از روشن کردن ماشینتون، چند تا ضربه به سپر جلو بزنید. موقعی که ماشینو خاموش می کنید، موتور که گرمه، بعضی گربه ها می رن توی محفظه موتور برای گرم شدن. بعدش که یه دفعه ماشینو روشن می کنید، گیر می کنند به فن و سایر قسمتهای چرخنده و خوب می میرند. امروز صبح یکی از گربه های کوچه بابای غربتی اینا اینجوری شد. طبق معمول که ما ها به گربه ها اهمیت می دیم. کلی حالمون بد شد. گربه بنده خدا جوری لت و پار شده بود که طبق گزارش غربتی به برادرش قابل بازیابی نبود و طبق دستورالعمل برادر غربتی پشت تلفن، دو تا بسته بروفن در یه ذره شیر حل شد و با سرنگ به گربه داده شد تا سریعتر بمیره و کمتر درد بکشه. حالم خیلی بده. گربه نکشته بودم که اونم به کمالاتم اضافه شد.
اصلا" می خواستم ادامه رو بنویسم چون دیشب اتفاق افتاده بود ولی گربه مرده حالمو از صبح گرفت.

 
ادامه مطلب ...

نسترن نامه

نوی پست قبلی چند جایی از یکی از همکارها به نام نسترن اسم بردم. گفتم یه غیبتی در اینجا ازش داشته باشیم دلمون باز بشه.


  ادامه مطلب ...

نمایش ترومن

جیم کری یه فیلم داره به اسم نمایش ترومن. توی فیلم کم کم معلوم می شه زندگی جیم کری از اول تا آخرش توسط یه شوی تلویزیونی خریده شده و لحظه به لحظه اش داره زنده از تلویزیون پخش می شه و همه افراد جامعه اینو می دونند بجز جیم کری.


 

ادامه مطلب ...

بِه

آقا دقت کردید وقتی بِه می خوری و خوب نمی جوی موقع قورت دادن چه مصیبتی می شه. کلی طول می کشه تا از مری آدم بره پایین؟!!

ولی وقتی می ره پایین چه مزه ای می ده. من از صبح 10 بار این تجربه رو انجام دادم.


پی نوشت : وقتی این پست رو نوشتم، فکر نمی کردم اینقدر feed back داشته باشه. اینجور شد که بگم، گلاب به روتون، آروغش هم خیلی خوش بوست!


اینم گوش بدید، مال میوه ممنوعه بود که همانا طبق روایتی که همین الان از خودم صادر کردم، بِه می باشد.

افاضات من در باب ادبیات

این ترانه علیرضا عصارو گوش کنید.

شعرش مال پروین اعتصامیه. دقت کنید سایر شعرهای پروین رو هم که بخونیم یه چیزی توشون مشترکه، از پندآموزی و تکنیک قصیده سراییو این چیزاش که بگذریم که یه ذره سوادشو ندارم. اینه که پروین، یه داستان کوتاه 2 دقیقه ای تعریف می کنه که تقریبا" همه چیز رو پوشش می ده. 

ببخشید امروز خیلی پرش فکر دارم. گفتم شاید اینو بنویسم، کمکی کنه. خیلی به بقیه مطالب وبلاگ نمی خونه.

آبروبری برادر غربتی 2-شب نشینی با پسرعمه

بازم یه مقدمه بگم.

آقا ما یه پسرعمه داریم. از دید هیتلری من، چکیده ژنتیک فامیله، اینجا اسمشو می ذاریم کیوان. هم پوست و مو و دندون خوبی داره. هم قد بلنده، هم خوش اخلاقه و هم از دید افراد فامیل خیلی قشنگه. این پسر عمه از کودکی با مشکل اضافه وزن مواجه بود، چاق نبود، اضافه وزن داشت. قدیما هم اینقدر بچه ها پای تلویزیون و کامپیوتر نبودند. یه بار هم گفتم که چه بازیهایی روتین ما بود. برای همین همگی لاغر بودیم. این بچه بنده خدا به چشم میومد. در صورتی که الان عکسای بچگی رو که نگاه می کنم، اصلا" در مقابل اندازه خیلی از بچه های الان به چشم نمیاد.

پسرعمه یه زمانی بعد از دانشگاه تصمیم گرفت لاغر بشه. لاغر شد و خودشو لاغر هم نگه داشت. جوری که ما اصلا" یادمون رفت که این بچه،کودکیش اضافه وزن داشته ولی یک کمی در مورد حرف زدن در مورد وزن و این حرفا حساس شد.

همه فامیل می دونند که من دید هیتلری دارم و خیلی نگران ژن و تداخلش با ژن معیوب و از این حرفا هستم. مثلا" یادمه دختر عموم بعد از 10 سال ازدواج بچه دار نشده بود. کسی هم جرات نداره دیگه توی این دور و زمونه در این موارد شخصی افراد دخالت کنه ولی من پررو، پررو بهش گیر می دادم که تو باید بچه دار بشی. تو و شوهرت (اگرچه من از قیافه اش خوشم نمیاد) چون خیلی باهوش هستید باید بچه دار بشید که ژنتون منتقل بشه. میانگین هوش ایرانی ها اومده پایین و کسایی مثل شما کمتر بچه دار می شن و این موضوع مساله رو تشدید کرده. دختر عموم که بچه دار شده بود به پدرش گفته بود وقتی جواب آزمایشو دیده گفته آخیش از دست ضِر، ضِر(یا زِِر زر مساله این است)های غربتی راحت شدیم. دیگه گیر بهمون نمی ده.

یعنی یه چیز افتضاحی بود، گیر دادن من.

حالا که با یکی از اخلاقای گند من آشنا شدید، ببینید چقدر افراد فامیل معذبند وقتی می خوان داماد یا عروسشونو به غربتی معرفی کنند. چون می ترسند یه حرف مفتی بزنه. قدیما اظهار نظرهام علنی بود. بعد دیدم چه کاریه، باز اگر کاره ای بودم یه چیزی. چه کاریه در مورد ژنتیک مردم که دست خودشون هم نیست بیام اظهارنظر کنم و ناراحتشون کنم. تازه یکیو لازم دارم بیاد اخلاقای گندمو به روی خودم بیاره، ژنتیک پیش کش.

برگردیم به پسرعمه.


 

ادامه مطلب ...

آبروبری برادر غربتی 1-خرید غذای خیریه

یادتونه یه پست گذاشته بودم در مورد بچگی برادرم و اینکه تا نفهمیده آمپولو کجای طرف زدند، ول کن قضیه نبوده. خوب اگر فکر کردید این رفتارشو ترک کرده اشتباه کردید. از اول هم ما دو تا خیلی با هم فرق می کردیم. از نظر قیافه و اندازه کامل متضاد همدیگر هستیم. مثلا" غربتی شبیه فامیل پدرشه و همه نوه ها شبیه هم هستند و هر کی ببینه می فهمه همگی تقریبا" یه خمیرو دارند و برادر غربتی کاملا" با بقیه فرق داره. برعکس غربتی در فامیل مادرش با تمام نوه ها فرق داره و غریبه که ببینه فکر می کنه غربتی رو توی جوق پیدا کردند و به فرزندی قبول کردند. این تفاوت قیافه ای. تفاوت خلقیمون هم این بوده که برادر غربتی از اولش خیلی وارسته و درسخون بود. یعنی یه حرمتی برای علم متصوره که ته نداره با اینکه کارش یه چیز دیگه ست هنوز هم که هنوزه مطالعات فیزیک و ریاضی داره و هر شب عین اینا که فردا امتحان دارند و در طول ترم درس نخوندند داره مساله حل می کنه و تمرین می کنه و افسوس می خوره که چرا علوم پایه نخونده و استعدادش هدر رفته. همین مدل فکر کردنش باعث شده خیلی متوجه ظرایف رفتاری نباشه (در اینجا باید اعتراف کنم که من خیلی متوجه این مسایل هستم، اهم) و بعضی اوقات از همون مدل سوتی ها که اولش گفتم می ده.

ما که ردش کردیم رفت ولی باعث می شه عروس غربتی اینا، حرص بخوره. یه خاطره در این مورد بگم.

 

ادامه مطلب ...

پست فنی-داخل ویلای پیش ساخته

امروز چند تا سوال داشتم در مورد داخل ویلا. لازم شد که یه پست بذارم به جای جواب دادن کامنت.


ببینید در کار ما، چون هزینه اصلی خرید ساختمان در مدت زمان کوتاهی از خریدار گرفته می شه، خریدار اگر آماده نباشه خیلی تحت فشار قرار می گیره. روشهای زیادی وجود داره که می شه این فشار رو کم کرد. یکی از روشها تحویل خونه یا ویلای پیش ساخته در مزحله دکوراسیونه.

ببینید، کار ما جوریه که هر کسی با هر سطح مهارتی می تونه بعد از ما کار رو ادامه بده. بنابراین مثلا" تیم ما سازه و نماهای داخلی و خارجی رو نصب می کنه که کار تخصصیه و خریدار پولشو می ده. بعد خریدار آروم آروم خونه رو تکمیل می کنه، مثلا" زنگ می زنه، اوس جعفر میاد کاغذ دیواری می کنه یا رنگ می کنه یا روکش خاصی که دوست داره رو نصب می کنه. عباس نجار میاد کابینتو وقتی دست خریدار باز شد، نصب می کنه. اگر خریدار نما رو بخواد رنگ خاصی بکنه، هر کسی می تونه نما رو رنگ کنه. چون تیم ما تخصصی کار می کنند، یک مقداری هم دستمزدهاشون زیاده. مثلا" اگر ما رنگ داخلی ساختمونو بزنیم، درصدی گرونتر از کسی می شه که کار اصلیش نقاشی ساختمونه.

یکی از دلایلی که من عکس از داخل ساختمان نگذاشته ام همینه. انتظار چیز خاصی هم نباید داشته باشید. داخل این ساختمانها دقیقا" مثل ساختمان معمولیه وقتی بتونه کاری شده برای رنگ. هیچ تفاوتی نداره.

یکی دیگه از دلایلی که عکس از داخل خونه ها نگذاشتم اینه که قراردادم با خریدار جوری بوده که بهم اجازه انتشار عکسو نداده. مثلا" پارکت کف رو به صورت فرش با لیزر برای خریدار ساختیم. در حالت عادی پارکت در بازار متری 50 تا 150 هزار تومنه و خریدار پارکتش متری 1200 تموم شد. خوب اصلا" دلش نمی خواست عکسش جایی باشه که بشه کپی کاری کرد یا می خواست بگه که پارکتشو از جایی وارد کرده و ایرانی نیست. یا با توجه به سازه، سازه فلزی بوده ولی داخل رو جوری با چوب کار کردیم که خونه log به نظر اومده و خریدار به همه گفته خونش تمام چوبه. فکر کردید که چی ؟ ما هم درگیر خاله زنک بازی خریدارها می شیم. حتی بهمون می گن جلوی مادرزن یا خواهرشوهرشون چی بگیم و روی چه قیمتی تاکید کنیم که مثلا" دل فلانی بسوزه. مدیونید اگر فکر کنید ما به خاطر پول از این کارها نمی کنیم.

یه دلیل دیگه اینه که مثلا" ما با طراح داخلی خاصی کار می کنیم . اون بابا کل کارو به اسم خودش می زنه. ما هم مشکلی با این موضوع نداریم. اون ساختمونو در حدی که می خواد از ما تحویل می گیره و بقیشو خودش تکمیل می کنه و تمامشو جز رزومه خودش میاره که باز هم ما مشکلی با این سیستم نداریم. ولی باعث می شه ما نتونیم عکس داخل کار رو بیندازیم.

غربتی سوپرمن می شود-دعوای توی پارک

از اونجایی که وقتی داشتند جنبه تقسیم می کردند من سر صف بودم و از این نظر لطف خدا شامل حال من و بعد هم خواننده های وبلاگ شده. همین که پدرام عزیز گفت از خاطرات آموزنده خودم بگم، افتادم توی تله. یعنی شما تصور کنید یه ذره بخوام پز بدم یا بگم اهم اینجوریاست و از این حرفا، اصلا"، ابدا. پدرام عزیز منو نمی شناسه، شما که منو می شناسید. اگر هم قبلا" خاکی نبودم، از وقتی نجار شدم، نه تنها خاکی بلکه خُلی هم شدم.
دارم می رم بالای منبر، مرتب بشینید. صفوف مومنین رو به هم بفشارید. شما که اون ته تکیه دادی، پاتو دراز کردی، همون با شمام، مگه متروست که ولو شدی روی زمین، پاشو مرتب بشین برای بقیه هم جا باشه.

 
ادامه مطلب ...

پست تند_غیبت همکارها

توی شرکت قبلی یکی از خانمهای همکار یه روز اومد گفت که از توی فیس بوق یکی از همکلاسی های دبستانشو پیدا کرده و فردا قراره برن همدیگرو بعد از 20-30 سال ببینند. فردا که خانم همکار اومد اینقدر شیک و پیک و خوشگل شده بود که همه یک کلام ازش پرسیدند : دبستانتون مختلط بود؟


همین الان بگم که خاطره قبلی ربطی به دکتر چوبکی نداشت. چون می خواستم پشت سر همکاری حرف بزنم، گفتم ریا نشه و به انصاف در مورد یه خانم و آقا بنویسم.


دیروز دکتر چوبکی می خواست بره عروسی دختر همکلاسیش. تا اینجاش که خوب بود. عجیبش برای من این بود که از ساعت 1 بلند شد که بره. تنها سوالی که به ذهن من رسید این بود که دکتر، آتلیه هم می ری؟

منظورمو نفهمید. به جان ابولفضل من ندیدم یه آقا اینقدر زود بره آماده بشه برای عروسی. مگه چقدر کار داره؟ حالا خانم بود می تونستم هضم کنم. باید بره اینور، اونور و از این حرفا. طبق همون استاندارد و رسمی که تازگیها رایج شده که ملت خوش تیپ که می کنند یه عکس مجلسی هم از خودشون می اندازند برای کوری چشم دشمنان. گفتم شاید دکتر ما هم از قافله عقب نمونه یه وقت.


پی نوشت : یه سر به کامنت های بیوتکنولوژیست بزنید، خیلی بامزه ست. مثل اینکه آقای دکتر هم دیگه فاطی کرده از دستشون ولی ایده ای که این خانمها زدند، خیلی باحاله. کلی خندیدم.

رادیو غربتی

پی نوشت اضافه شد.


یادتونه یه بار نوشته بودم شبکه چهارو نگاه کردم، عصبانی شدم.

برعکس تلویزیون، من خیلی آدم رادیویی هستم. از سیمای خودمون که کلا" باهاش مشکل دارم،بگذریم، باقی جاها رو هم نگاه نمی کنم حتی خونه همسایه که می ریم!

فیلم هم اگر خودم ببینم، شاید 2-3 روز طول بکشه که نگاه کنم به خاطر اینکه نمی تونم کامل حواسمو بدم به صفحه تلویزیون و همش چشمام اینور اونور می گرده. چه چیزی هست در مورد چهار رنگ شخصیتی که در محیط کار آموزش می دهند. من بعد از اون فهمیدم که قرمز رنگ هستم. اینجور آدما نمی تونند روی یه چیز تمرکز کنند باید یک کار زمینه ای داشته باشند تا بتونند روی کار اصلی تمرکز کنند. مثلا" اگر سخنرانی گوش بدهند هیچی نمی فهمند ولی اگر یه کاغذ قلم داشته باشند که نقاشی کنند یا خط خطی کنند یا بافتنی ببافند یا تسبیح بگردونند، همه سخنرانی رو متوجه می شوند. ببینید چقدر سخت بوده آدم توی سی سالگی بفهمه چه جوریه و چرا توی محیط کار یا تحصیل درگیر بوده. چون بقیه نمی فهمیدند که اگر چیزی نکشم نمی فهمم چی می گند ولی اونا برداشتشون این بوده که من به حرفشون گوش نمی دم و دارم بازی می کنم. خیلی سخت بود، خیلی(گریه نکنید!)

خلاصه من بیشتر به فیلمهایی جذب می شم که حرف توشون زیاده و مجبور نیستم نگاهشون کنم و می شه گوششون داد.


بقیه شو برید، صفحه بعد:


 

ادامه مطلب ...