غربتی در دوره شباب

راستش چند وقت پیش با یکی از دوستان خاطرات یک خطی تعریف می کردیم.

مثلا" ایشون می گفتند من بالشمو در 2 سالگی یادم میاد یا پستونکم این شکلی بود و من هم متناسب باهاش می گفتم پتوم سبز بود و یک مثلثی داشت که کلمو می کردن توش وقتی بیرون می رفتیم می شدم عین ننه تربچه. همینجوری خاطرات ادامه پیدا کرد تا رسید به دوره دانشگاه و این خاطره که تو صفحه بعد راجع بهش می نویسم.

 

ادامه مطلب ...

غربتی افشاگری می کند

امروز عروسی یکی از لینکهای این وبلاگه، همین دیگه گفتم شما هم در جریان باشید.

لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی

همه غربتی هستند مگر غیر آن ثابت شود 2

داشتم می گفتم که هر کس توی بچگی یک موضوع داشت که بقیه بچه های فامیل یا بزرگترها به اون قضیه می شناختندش. آلما به گ و ز خانونه بودن. برادرم به اوفی شدن چرخ گوشتش و همانا غربتی از اونجایی که از اول غربتی بوده به مشکلش با خلا معروف بود.


برید بقیه مطلب تا بقیه اش رو بگم


 

ادامه مطلب ...

نصیحت الغربیته فی اصول احساسیه

منو که می شناسید وقتی بهم رو بدند خیلی قار قار می کنم و سر و صدا راه میاندازم تا دلتون هم بخواد حرفای نیش دار با استفاده از کلماتی که طرف مکالمه به کار برده می زنم! خیلی اخلاق بدیه می دونم!


جوان و جاهل که بودم یکبار یک دوستی سرخوشانه رو شروع کردم که بنده خدا طرف مربوطه خیلی برام جذابیت نداشت، نه قیافه ای، نه کاراکتر، نه قد و هیکل، نه خانواده و نه .... اصلا" همیشه دوستان بهم می گفتند مرضت چی بوده با اینکارت؟؟؟ به قول فیلم سن پترزبورگ تو که به اون نمی خوررررررررررررررررری!

البته شاید دلیل اصلی که بنده خدا جذابیتشو برام از دست داد این بود که متوجه شدم من دقیقا" با criteria ایده آل ترسیم شده در ذهنش تطابق دارم!! ببینید بنده خدا چقدر سطح توقعشو پایین آورده بود.

یک دلیل قلمبه سلمبه دیگه اش هم این بود که می خواست به همه ثابت کنه چیزی که در ذهنش ترسیم کرده بود واقعیت پیدا کرده و می خواست با من بزنه تو دهن بقیه!!!! آخه غربتی چیه که کله پاچه اش چی باشه؟ والا.

این موضوع خیلی منو ترسوند و به دلیل عدم جذابیت اولیه بنده خدا و عدم تلاش دو طرفه ما برای ایجاد جذبه، یک روز بعد از 3-4 بار ملاقات و تیک زدن تصمیم گرفتیم که موضوع رو از اول ندیده بگیریم و هر کی بره سی خودش. راستش بعدش کلی تلاش مذبوحانه انجام داد ولی خوب من دیدم بیشتر از این درگیر شدن بجز بی احترامی به اون بنده خدا نتیجه ای نداره و من هم سن و سالم اجازه نمی ده مردمو آزار بدم. خلاصه با مدیریت بالای خودم موضوع فیصله پیدا کرد.

یکی از کارهای بدی که من در ارتباط با این بنده خدا انجام می دادم، خندیدن به هر چیزی بود. چون از مجاورت با ایشون لذتی نمی بردم همه چیز رو به fun می گرفتم و از هر چیزی خنده ام می گرفت. به نظر خودم ایشون هم لذت می برده ولی امروز فهمیدم که نمی برده!


 

ادامه مطلب ...