فنون مذاکره

خوب یک ذره اظهار فضل کنم.


در ادامه تکنیک هایی که غربتی در مذاکرات یا معاشرت هایش استفاده می کنه با عنوانهای تخصصیشون آورده شده :


 

ادامه مطلب ...

گربه نامه




اینا رو ببینید. خیلی حوصله ام سر جاش نیست که بنویسم.


این


این یکی طولانیه ولی آخرش خیلی منو خندوند. این همه بقیه ملاحظه شونو کردند آخرش طرف اومد ...


آخریش هم نگاه کنید. موندم کلاغا چی کاره هستند؟ یکی comment گذاشته کوچ هستند که به نظرم خیلی مناسب میاد. شایدم شرط بندی کردند!

ژنوتیپ یا من از اولش غربتی بودم

نمی دونم شما کوچک بودید چه جوری بودید. بعضی از بچه ها مثل اون بچه توی فیلم shining یک دوست فرضی دارند. بعضیها عقیده دارند که نباید جلوی این تصورات بچه ها رو گرفت چون به تخیلشون صدمه می زنه بعضی ها هم عقیده دارند این دوست برای زندگی اجتماعی بچه ها مشکل ایجاد می کنه.


منم یکی از این دوستا داشتم وقتی کوچک بودم ولی به دلیل جو دموکراتیک خونمون حتی وجودشو اعلام نکردم. فقط وقتی تنها بودیم با هم حرف می زدیم و برای اینکه کسی اذیتش نکنه توی موزاییک های راه پله طبقه دوم خونمون زندگی می کرد. یادمه که صورتشو توی موزاییک ها می دیدم و اصلا" یادم نمیاد که چی شد دیگه ندیدمش و الان هم هرچی دقت می کنم چیز زیادی ازش یادم نمیاد ولی اینو یادمه که خیلی دوستش داشتم!


یک عادت دیگه ای هم که داشتم این بود روی همه چیز اسم می گذاشتم. همه اعضای بدنم یا وسایلم اسم داشت. هنوز هم که هنوزه این اسمها متداوله توی خونه پدرم. مثلا" اسم یک بالش خیلی چاقی که برای بغل کردن خوبه "اقدس" هستش. حتی مهمونهامون هم بالشو به اسم اقدس صدا می کنند. حالا شما فکر کن جلوی یک غریبه بعد از نهار مادرم به برادرم می گه، اقدسو بده به دوستت بعد از غذا یک ذره دراز بکشه، استراحت کنه!!!!!!!!!!!!!!!!


همه این صغری کبری ها رو گفتم که به اینجا برسم که دو تا کتاب برادرم برای پدرم خریده یکیش لغات و اصطلاحات کاشونی و اون یکی ضرب المثل های کاشونی. سرگرمی جدیدمون اینه که می شینیم دور هم کتابارو می خونیم و نکته یا خاطره جور می کنیم و می خندیم.

یکی از مواردی که بهش برخوردیم کلمه "پیزی" بود به معنی "شکم". یادم میاد وقتی کوچیک بودم به شکمم می گفتم "پیزی" اینجوری توی ذهنم بود که این کلمه رو از بزرگترها شنیدم. وقتی توی کتاب لغات و اصطلاحات به کلمه پیزی رسیدیم مادرم می خندید که غربتی هم کوچیک بود به شکمش می گفت پیزی. خوب جواب من هم همون جمله قبل بود که من از خودتون شنیدم. پدرم هم محکم وایساد که من اولین باره این کلمه رو شنیدم و با اینکه من از همتون کاشی ترم تا به حال نه این کلمه رو شنیدم نه به کار بردم پس تو از من نشنیدی. پدر و مادرم می گفتند که فکر می کردند این یک کلمه بچگونه است نه کلمه کاشونی. خلاصه بعد از کلی خنده و شوخی به این نتیجه رسیدیم که ژنوتیپ من کاشونیه!

حمل و نقل محصولات جالیزی در این وبلاگ اکیدا" ممنوع است.


از قدیم گفته اند : من مستجاب الدعوه هستم یک جورایی هم فامیل خدا حساب می شم.

دو سه باری هم خدا به خوابم اومده بهم قول پیغمبری داده ولی بعدش دیگه پیگیری نکرده منم پی شو نگرفتم.

ولی این دلیل نمی شه شما ها بیاید هندونه زیر بغل من بذارید. منم از خود راضی، نزده می رقصم. کم self steam قلمبه ای دارم شما هم که تعریف کنید بدتر می شه. فکر می کنم چه خبره، چه آدم کار درستی هستم و عقلم به همه چیز می رسه.

یک تصمیم گندی گرفتم که هنوز از توی گِلِش بیرون نیومدم. تا هفته پیش عقلم کار نمی کرد. الان دیگه جون هم ندارم بنویسم. دیگه حتی نمی رسم تصمیم به خواب بگیرم. خواب من رو درمی رباید. 10 سانت آخر فاصله کله ام با بالش رو جاذبه زمین زحمتشو می کشه وگرنه به بالش نمی رسم بس که خسته هستم.


بنابراین دیگه کسی از من تعریف نمی کنه. گفته باشم. الان دعایش رو هم می گم " مار غاشیه ماچش کنه هر کی توی این وبلاگ هندونه زیر بغل من بذاره"


پی نوشت 1 :باورتون می شه عنوان این پست رو ده بار عوض کردم؟؟

هر جور می نوشتم به یکی بر می خورد!


پی نوشت 2 : بعدا" نظرات رو تایید می کنم.

این یادداشت مخاطب خاص دارد

این پست از اون پست های منبریه، از اونها که غربتی منطقی می شود. برای همین شاید خیلی ها خوششون نیاد، شرمنده.


  ادامه مطلب ...

من و ... و سینما و صد البته محمدرضا گلزار!

داستان من شده همسایه ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم.


اگرمریم عزیز پستی نمی گذاشتند من اصلا" یادم نمیومد چی بنویسم!


 

ادامه مطلب ...

خاطره دزدی 7_عموی مادرم

اینقدر گیر دادید که روم کم شد الان یه چیزی می نویسم.

کلا" این روزها روی فرم نیستم برای همین فکر می کنم دوهفته پیش به دنیا اومدم یا 10 روزه که با سفینه از مریخ وارد زمین شدم. اینقدر ذهنم خالیه و هیچی یادم نمیومد.

از زور بی خاطره ای می خوام دوتا خاطره از عموی مادرم تعریف کنم. این عموی مادرم هنوز در قیدحیات هستند. ایشون از وقتی من یادمه پیر بودند، الان که خودم هم پیر شدم باز ایشون پیر هستند!!!می ترسم با همین فرمون برم جلو من از ایشون پیرتر بشم یه روزی!


بریم سراغ خاطره ها


  ادامه مطلب ...