گالیور نقشه رو بده به من

تا به حال شده گنج پیدا کنید.


من و برادرم یه بار توی جوونیمون رفتیم دنبال گنج و پیداش کردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


 

 

ما توی محله ای نسبتا" قدیمی زندگی می کنیم و خوب همسایه ها قدیما با هم عیاق تر از حالا بودند. از سمت حیاط یه همسایه داشتیم که یه خانم و آقای پیری بودند که بچه هاشون ایران نبودند و یه دختری داشتند که خانم دکتر بود و هر چند وقت میومد بهشون سر میزد.

بعد از اینکه این خانم و آقا به رحمت خدا رفتند، خانم دکتر اومدند و در خانه قدیمی پدرمادرشون ساکن شدند و تنها بودند برای همین مادر من شبها می رفت و خونه خانم دکتر می خوابید. من الان اصلا" نمی تونم تصور کنم که خودم یا حتی مادرم برای کسی این کارو انجام بده. راستش اینقدر محترم بود این خانم که هیچ کدوم از ما رومون نشد ازش بپرسیم که آیا بچه یا شوهری داره یا نه؟ کلا" هم ربطی نداشت خودش آدم خوبی بود ماهم خیلی کاری با هم نداشتیم که وارد معقولات بشیم.

یه بار خانم دکتر به مادرم گفته که من یه رازی دارم که باید بهت بگم و تو باید قول بدی به کسی نگی. مادر ساده منم گفته به من نگو چون من از در برم بیرون صاف میرم به شوهر و بچه هام میگم. کلی سر این قضیه خندیده بودند تا اینکه خانم دکتر به مادرم رازشو گفته بود.

رازش این بوده که در دوره جنگ یکی از برادراش که ایران نبوده 20 تا سکه طلای اتریشی که هم عتیقه بوده و هم طلای  24 برای مادرپدرش می فرسته که اگر اتفاقی افتاد بتونند ازش استفاده کنن. پدرمادرش هم این سکه ها رو توی زیر زمین چال می کنند. شاید برای شما معنی نداشته باشه ولی اگر توی دوره جنگ و مخصوصا" سالهای آخر که جنگ شهرها شروع شده بود در محله ما زندگی می کردید دلیل این کارو می فهمیدید. اکثر خونه های ما به دلیل حمله های هوایی که نزدیکمون می شد بدون شیشه پنجره یا در بود و توی هر کوچه چند تا آقا که توی محله مونده بودند مسوول حفاظت از خونه ها بودند. در همه خونه ها تقریبا" باز بود. خودم یادمه که سه ماه شبها با لباس کامل و کفش و پوتین می خوابیدیم که اگر اتفاقی افتاد بتونیم فرار کنیم و قرار و مدارمون طبق آموزشهای پدرم معلوم بود که در صورتی که گم شدیم در چه ساعتهایی کجا وایسیم تا بتونیم همدیگرو پیدا کنیم و از این حرفا. (این ملت سوریه چی می کشند الان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

داشتم می گفتم، بعد از جنگ دوبار کف زیر زمینو می کنند ولی سکه هارو پیدا نمی کنند!!! حالا بعد از سالها، خانم دکتر هنوز معتقد بود که سکه ها توی زیرزمینه و کسی اونهارو نبرده. مادرم اومد به ما گفت و چون تابستون بود و من وبرادرم بی کار بودیم رفتیم به اکتشاف گنج. خوب حق داشته خانم دکتر، اولا" به کسی اعتماد نداشته بگه همچین چیزی توی خونه هست دوما" اگر هم کارگر می گرفته چه جوری می تونسته بهشون بگه دنبال چی هست؟

قرعه به نام ما خورد. کلی کندیم. تمام موزاییک هارو در آوردیم و خاک رو الک کردیم، هیچی به هیچی. از خستگی داشتیم می مردیم. دیگه به این عقیده رسیده بودیم که توی کندو کاوهای قبلی اشتباهی سکه هارو لای خاک خل ریختند بیرون که یه دفه توی یه بیل زدن یه تیکه پلاستیک کوچولو اندازه یک ظرف قرص جوشان افتاد رو تپه خاکی که درست کرده بودیم.

نمی تونید تصور کنید چقدر خوشحال شدیم. انگار مال خودمون بود، اینقدر توی زیر زمین جیغ و داد کردیم و دور افتخار زدیم که خانم دکتر اومد پایین. صدای ما دوتا که گرفته بود. داشتیم اثرات اکتشافمونو توضیح می دادیم که خانم دکتر گفت میگم بیان زیرزمینو درست کنند دیگه دست به چیزی نزنید. یعنی ما اینقدر ساده و خنگ بودیم که همش فکر می کردیم بعد از این اکتشاف حالا باید چاله چوله های زیر زمینو پر کنیم.

برگشتیم خونه و بعد از حموم و این حرفا دیدیم خانم دکتر برامون کادو فرستاده. حدس بزنید چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای هر کدوممون یکی از اون سکه هارو داده بود، وای نمی دونید چقدر مزه داد.

من هنوز سکمو دارم ولی برای سکه برادرم یه اتفاقی افتاد که بعدا" میگم.


نظرات 29 + ارسال نظر
ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 09:37

عمرا" کسی به غیر از ثریا نامی بتونه بیاد اینجا و اول بشه
حالا برم با خیال راحت بخونم

والا

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 09:44

وااااااااااییی چه کیفی کردین از همون سکه جایزه گرفتین هاا سکه برادرت هم معلومه چی شد رسید به زنش همونطور که در آینده سکه طلای شما و اجالتا" خیلی از همین سکه ها قراره به همسرتون برسه
راستی چرا این خانم دکتر موقع حیات پدر و مادرش کنارشون زندگی نمیکرد!! وقتی که بنده خداها مردن رفت اون خونه!! اصلا" چطور دلش اومد بره اون خونه و جای خالی اونها رو ببینه و زندگی کنه

نخیر داستان داره!
راستش ما خانوادگی خیلی در پرسیدن مسایل بقیه ترسوییم. اگر کسی تعریف نکنه چیزی نمی پرسیم. شده توی یه مهمونی فقط حال طرفو می پرسیم بعدش هیچی. تا برادرم ازدواج نکرده بود ما از خیلی داستانهای فامیل که عروس کشف کرده بود بی خبر بودیم!!!

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:09 http://gozashteha60.blogfa.com/

فک کنم اول.

مگه ثریا خانم می ذاره؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:14 http://gozashteha60.blogfa.com/

مبارکتون باشه.

ممنون

زهرا جون دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:18 http://memories-of-childhood.blogsky.com/

سلام
عععععععععع
کاش ماام از این همساده ها داشتیم.

میشه تبادل لینک کنیم؟

ممنون، خواهش می کنم.

استادجان!!! دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:33

خیییییییلی هیجان انگیز بود بابا! انگاری فیلمه!!!!!!!

تازه داستان سکه برادرم فیلم هندیه.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:03

آمنه جون اصلا" تا ایشان اون سکه رو به من نده من از مقام اولی کنار نمیرم!!
دیگه خود دانید

جایزه وبلاگ مشخصه، قابل تغییر نیست. البته آقای خویی یه پیشنهاد داده درمورد محصولات کارخونش که میزارم توی وبلاگ.

بهار(spring) دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:14

عکشو نمیزارید!!!

نه، گنجم لو میره!

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:14

انشالله از اون جایزه هایی که داری واسه تولدت بیارن
پیشنهاد آقای خویی!!!

پیشنهاد خویی در مورد محصولات کارخونه شه. می نویسم.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:49 http://gozashteha60.blogfa.com/

ثریا جان مبارکت باشه مقام اولی.
گلم سرقفلی اولی دوتا وب دیگه دست منه.

بهار(spring) دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:52

الان که دیگه گنج نیست!!!
نه جایی دفن شده، نه نقشه داره
بگو نمیخوام نشون ادم خوب!!!!
چرا بهانه میاری!!!!!

نه، گنجه!

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:59

کدوم وب آمنه جان؟
بگو تا بیام اونجا رو هم بنام خودم کنم

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:11 http://gozashteha60.blogfa.com/

یکی وب کلبه ی فقیرانه من که تو لینکام هست.اون یکی هم وب نوشته های یک مرد متاهل زنده اونم تو لینکام هست..نری بازارمو کساد کنی.
ببخشید آقای پیش ساخته که تو وبتون گپ و گفت کردیم شرمنده.آخریشه دیگه.

می خوام اینجارو ملی کنم.
اصلا" شما بیاید روی سر من گپ و گفت کنید. زگیل دربیاره هرکی اعتراض کنه.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:15 http://gozashteha60.blogfa.com/

آقای پیش ساخته یه سوال بپرسم با اجازه؟
این وب لیشام من نمیتونم نظر بذارم چرا؟

برم ازش بپرسم، یه بار دیگه امتحان کنید.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:22 http://gozashteha60.blogfa.com/

دست شما درد نکنه چقدر شما خوبین.ما یه پادشاه داریم تو وبش گپ و گفت کنیم میگه برید قسمت مخصوص گپ و گفت که تو وبش گذاشته و نمیذاره تو بقیه ی پستا حرف بزنیم.
راستی سوالمو جواب ندادین.

مامانم هم همین نظرو داره.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:28 http://gozashteha60.blogfa.com/

وای خدا چقدر جنبه داری تو؟
بابا میگه نمیدونم url رو به چی تبدیل کن یه همچین چیزی؟

خوب بلد نیستم.
بذار به مهندس EMAIL بزنم بپرسم.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:33 http://gozashteha60.blogfa.com/

نظر گذاشتم ولی با آدرس وب نمیشه.یعنی بدون آدرس وبسایتم گذاشتم.

براش OFF گذاشتم بیاد وبلاگت چک کنید با هم.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:39

آمنه عزیزم اینجا خونه خودته راحت باش
آقای غربی عزیز هم برامون از اون شامپاین های آقای خویی میاره ضمن خوردن با هم دردل می کنیم

آخر عمری ببین به چه روزی افتادیم!

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:42 http://gozashteha60.blogfa.com/

باشه زحمت نکش زیاد هم مهم نیست.راستی از فردا پس فردا اخوی گرام بنده نمایشگاه داره.نمایشگاه صنایع دستی.منم میرم وردستش باشم.کلا کارمون تیر و تخته است و اینا.کلی حال میکنم با بوی چوب و بوی چسب چوب و پلی استر و اینا.

به سلامتی، موفق باشید.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:46 http://gozashteha60.blogfa.com/

ثریا جان شرمنده من یه کوچولو پاستوریزم نوشابه هم نمیخورم چه برسه به شامپاین.شما بفرما نوش جان.من همینجوری بدون پذیرایی دردودل میکنم.
پیش ساخته جان گفتم که ممنون زیاد هم مهم نیست که ایمیل و اینا بدید.بیخیال زحمت نکشید.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:47 http://gozashteha60.blogfa.com/

ممنون و همچنین.

آمنه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:50 http://gozashteha60.blogfa.com/

ثریاجان من برم ممنون که همصحبت شدی دوست عزیزم.راستش دیروز حادثه تلخی رخ داده و تو وبم هم نوشتم.یه کوچولو داغونم از دیروز.و ممنون که بودی کلی انرژی مثبت گرفتم ازت.
ممنون آقای پیش ساخته و شرمنده که مزاحم شدم.
در پناه حق.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:02

آمنه دخمل خوب منم پاستوریزه ام این شامپاینش از نوع اسلامی هستش بی خطره

بنفشه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 15:17

آاااااخی
چه جاااااااااااالب
حالا چند می ارزه؟

نمی دونم باید 3-4 تومنی بیارزه.

بهار(spring) دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 16:37

نوچ نیست!!!
انقدرم مقاومت نکن !!!!!

ولی من مقاومت می کنم.

بهار(spring) دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 17:51

عجبااا
حرفه بزرگترت رو گوش کن!!!!!!
مگر اینکه دوباره برده باشی جایی چالش کرده باشی

اینجا حرف حرف غربتی هاست، بزرگ و کوچک نداره.
جایی چالش نکردم ولی خاک بر سرش کردم رفت.

بهار(spring) دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 18:37

زور گو
آهان دادیش کادو؟؟؟؟

تکتم دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 20:53

الان خونتون در و پنجره داره ؟
خلاصه گفتم مواظب باشی آقای غربتی !!!

آره داره

آسمانه شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 12:24 http://asemaneh2007.blogfa.com

عجب داستان هیجان انگیزی
بابا و عموهای منم یه بار رفتن دنبال گنج تو زمین های آبو اجدادیمون یه سنگ تخت بود که موقع کشاورزی تو زمین متوجه شدن که زیرش یه راه زیرزمینی هست اون موقع من کوچولو بودم اما یادمه بابام همراه عموها شبها میرفتن به اکتشاف گنج اما چیزی پیدا نکردند شاید هم مث شما خوب نگشتند میشه بیاین گنج ما رو هم پیدا کنید؟؟؟

من از طرف پدر مادرم به جاهایی از ایران مرتبط می شوم که خیلی تاریخی هستند و پر از گنج. وارد شدن به این موضوعات برای آدمهای عادی یعنی مردن زود هنگام.
عتیقه مافیای خطرناکی داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد