گربه نوشت2

الان دکتر تکتم دعوام میکنه ولی خوب من توی خاطراتم پر از گربه است چی کار کنم؟


 

 

دیدین بعضیها یه جور جاذبه دارن برای حیوانات؟ برادر من اینجور آدمیه. از سه کیلومتری گربه ها می بیننش. خیلی هم از اون آدما نیست که به گربه ها دست بزنه یا بخواد نوازششون کنه. باهاشون عین آدم گنده ها حرف می زنه.

جالبیش اینه که وقتی گربه ها جوابشو میدن آدم فکر می کنه واقعا" دارن با هم حرف می زنند!!!!!!!!!!!!!!!

خوب یه همچی موجودی باشی، خدا هم میزاره توی دامنت. تا به حال چندین مدل گربه مریض پاشون توی خونه ما باز شده و از اونجاییکه هر مریضی احتیاج به وسایل داره. وسایل گربه داری ما تقریبا" تکمیله یعنی توی 10-12 سالی که شروع به اینکار کردیم یا مجبور شدیم بخریم یا از این طرف و اون طرف بهمون رسیده!!!!

از سبد گربه بگیر تا درخت بازی و شیشه و سرپستونک برای سن های مختلف تا شیر خشک و ناخنگیر و گرم ضد مو و ...

والا ما بیکار نیستیم ولی برامون جور میشه.


یکی از خاطراتم مال سال 83 است که اگر یادتون بیاد زمستون خیلی سختی بود که سقف خونه ها توی رشت ریخت و گاز توی تهران قطع شده بود از بس هوا سرد شده بود. من و برادرم نزدیک دانشگاه تهران داشتیم ول می چرخیدیم توی سرما که زیر یه آبخوری یه دم کوچولو دیدیم. توی سرما و گل و شل با بدبختی اینقدر دم گربه بنده خدا رو کشیدیم تا از زیر آبخوری اومد بیرون. یه بچه گربه بود خیلی کوچیک نبود ولی بالغ هم نبود. عین گداها که روی زمین می شینن بعد با دست خودشونو روی زمین می کشن تا حس ترحم مردمو تحریک کنند، این بچه گربه هم همین جوری بود یعنی از یه جایی توی کمرش اینگار حس نداشت و خودشو توی برف و گل و شل می کشید روی زمین اونم فقط با دوتا دستاش.

هم ما خیس شده بودیم هم اون حیوون بیچاره. خوبیش این بود که نزدیک بیمارستان حیوونا بودیم نزدیک دانشکده دامپزشکی. یه جعبه از یه بقالی گرفتیم و گربه رو بردیم دکتر.

بیچاره گربه فهمیده بود اومده دکتر و کلی ترسیده بود، صداش درنمیومد. راستش خیلی گربه قشنگی نبود. از این گربه زردا که توی هر محله ای ده تاش هست. خلاصه بگم شانسی بود که برادر گربه دوست من به پستش خورده بود. دکتر گفت پاهاش شکسته و باید گچ بگیریمش. گفت باید پولشو بدید، ما هم گفتیم اوکی، وقتی یه دم کوچولو توی تیررس دید ما قرار می گیره یعنی وظیفه ما بوده که بهش برسیم(حالا چه شانس بذاریم اسمشو چه خواست خدا چه نظم طبیعت!!!)

داشتم می گفتم: رفتند نصف موهای تن گربه رو تراشیدند و من تازه فهمیدم چقدر گربه ها کوچولواند و همش مواند. ما گربه گچ گرفته شده رو بردیم خونه. مادرم که با هرچی برادرم انجام میده موافقه. پدرم با اینکه حیوونی توی خونه باشه مخالفه ولی خوب وقتی دیگه جونور توی خونه اومد، چیزی نمی گفت. یه جعبه برای گربه دست کردیم و توشو یه پتوی پشمی قدیمی گذاشتیم مثل تونل شد. گربه می رفت ته غارش می خوابید. وقتی دستمونو توی غارش می کردیم که پیداش کنیم بهش غذابدیم یا دوا، می شد فهمید که چقدر گرمه غارش و توش یه حالی می کنه تنهایی.

مشکلی که باهاش داشتیم گلاب به روتون بود، وسواسی بود گربه، هر ساعت باید می رفت دستشویی، اینقدر هم صدا می کرد تا ببریمش توی باغچه. هوا هم سرد بود کلی باید بیل می زدیم خاک باغچه نرم می شد تا کارشو بکنه.

آهان اسمشو هم گذاشته بودیم ثریا، چون همون روزی که پیدا کرده بودیمش، مادر دوست پدرم که اسمش ثریا بود به رحمت خدا رفته بود.

دوماهی گذشت تا گربه خوب شد و گچشو باز کردند، البته از روز سوم گربه شروع کرد به راه رفتن و با همون تکنیک گدایی همه جارو می گشت. با مادرم خوب بود ولی زیر چشمی می دیدیم که با بابام حال می کنه. می فهمید که بابام با اینکه خیلی بهش رو نمی ده ولی خوب مراقبشه و معتقده حالا که توی خونست باید بهش رسیدگی کرد.

یکی از کارهایی که برای تشکر برای بابام انجام میداد این بود که وقتی پدرم نماز می خوند میومد و با تلاش بسیار روبروی بابام می نشست و مهرشو لیس می زد!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی لیسی می زد که مهر برق افتاده بود. یه جوری بود انگار دونفری روبروی هم نماز می خوندن. وایمی ایستاد بابام از سجده بلند بشه تند تند مهرشو لیس می زد تا سجده بعدی!!!!!!!!!!!!!!!


ثریا شش ماهی پیش ما بود. بزرگ شده بود و برای خودش شکار هم میکرد و ما مجبور می شدیم حیاطو که پر از پر شکار میکرد بعد از نهارش تمیز کنیم. تا اینکه یکی از دوستای مادرم خواستش که ببرتش طالقان برای نوه هایش. ما هم دادیمش رفت چون گربه خونگی کاملی نبود و می تونست خودش غذای خودشو تهیه کنه.



آخرین گربه توی خونه ما هم مربوط میشه به فروردین 92، یه گربه خیابونی بود که میومد و میرفت توی خونه ما. کاری هم به کار کسی نداشت. یکی دوبار من دیدم که زیر تخت رفته که برام عجیب بود چون معمولا" از دیوار پایین نمیومد.

دوم فروردین بود که پدرم صبح زود باهامون تماس گرفت. تماس بی وقت رو هم می دونید که یعنی خبر بد. خدارو شکر خبر این بوده که پدرم صبح زود متوجه یه کپه پشمالو روی بالشی میشه که شب قبل وسط پذیرایی گذاشته بوده و از تنبلی گذاشته بوده که صبح جمعش کنه. فکر کرده بوده که یه گربه وسط پذیرایی مرده و از اونجاییکه برخلاف قیافه خشنش خیلی دل رحمه، دلش نمیومده بهش دست بزنه، نزدیکش هم نمی رفته، هرچی هم پیشتش می کرده حیوون تکون نمی خورده.

رفتم پیش بابام و کشف کردم که ای بابا یه گربه نیست، 5 تا گربه ست!!!!!!!!!!!!!!!!!

گربه روز دوم عید وسط پذیرایی زاییده بود و نا نداشت تکون بخوره. ما هم خونوادگی معرف حضورتون هستیم، تا پنج فروردین گه گربه تصمیم بگیره جابه جا بشه با همون وضعیت مهمون داری کردیم. فقط دور بالشو میز گذاشتیم که کسی پاشو روی مجموعه نذاره. لازم به ذکر نیست که مهمونامون برعکس همیشه خیلی طولانی تر موندن خونمون، همشون با خودشون تن ماهی یا شیر هم آورده بودند و همش روبروی گربه ها نشسته بودند و نگاهشون می کردند، نه غیبتی کردند نه زیرآب کسی و زدند نه بحث سیاسی کردند.

نظرات 24 + ارسال نظر
ثریا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 09:35

حالا دیگه روی یک گربه زرد کثیف زشت اسمش رو میذاری ثریا!!

...................................
در ضمن به رئیس تامین منابع انسانی سلام شما را نمی رسانم.

اولا" که اگر ثریا اسم زشتی بود ما استفاده نمی کردیم. دوما" مادر دوست پدرم خیلی خانم مهربونی بود(شمالی بود و برامون زیتونهای خوشمزه می فرستاد). سوما" من از کجا بدونم 10 سال بعد ثریا نامی خواننده وبلاگ میشه؟
اونموقع حتی خودم غربتی نبودم چه برسه به وبلاگ!!!

ثریا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 10:28

شما نمی دونستی قراره غربتی بشی و وبلاگ بزنی ! تا اینجاش مشکلی نیست ولی اینو دیگه ابدا" نمیدونستی ممکنه بعضی از کامنت گذاران غربتی تر از خودت باشند!! (لطفا" دوستان عزیز به دل نگیرن! خودم رو میگم)
میگ نکنه همه ثریا ها شمالی هستن چون منم یه رگم شمالیه!
ایندفعه دیگه رئیس منابع انسانی به شما سلام می رسونه

اولا" که خواهر من درست صحبت کن، اینجا یه غربتی اصیل وجود داشته باشه اونم منم. کاتولیک تر از پاپ که نداریم. البته می تونیم انجمن حمایت از غربتی های مجازی رو راه بیاندازیم شما هم بشی دبیرکل.
بهش سلام برسونید، بگید : ای شیطون!

آمنه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 10:40 http://gozashteha60.blogfa.com/

وای یاد گارفیلد خودمون افتادم.
عالی بود.اجرتون با خدا.

خودم به قضیه اینجوری نگاه نکرده بودم!

مینا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 10:55

با اینکه اصلا گربه دوست ندارم ولی دلم یه جوری گربه خواست. آخی مخصوصا گربه های فروردین 92 رئ که تازه دنیا اومده بودن. راستی وقتی دنیا میان دندون هم دارن؟

عین پیرمردا که دندون مصنوعیشونو درمیارن، دقیقا" اونجوریند.

آمنه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 11:00 http://gozashteha60.blogfa.com/

آقا پیش ساخته شبکه سهند رو بیخیال.ما خودمون هم شبکه سهند رو قبول نداریم.ما کلا متفاوتتر از مجریامون صحبت میکنیم.اونا خیلی کلمات فارسی به کار میبرن ولی تو واقعیت مردم تمام واژگانشون ترکی هستش.
راستی ما معتقد نیستیم پاریسی صحبت میکنیم(یعنی خودشیفتگی نداریم) دوستان لطف دارن و میگن لهجه ی تبریزیا خوبه.همین.

به نظرم وظیفه حفظ زبان به عهده صحبت کننده ها به اون زبانه ولی توی صحبت بچه ها خیلی کلمات فارسی شنیده می شه که من تقصیر حکومت مرکزی و تلاشش برای کمرنگ کردن زبان می دونم. یکنواختی اصلا" جالب نیست و اینکه هرجایی یه فرهنگ و زبان داشته باشه یه مملکت و ملتو قشنگ می کنه. هر لهجه ای قشنگه و باید حفظش کرد.

ثریا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 11:48

آقا جان کی گفته شما خون غربتیت از همه غلیظ تره!!! من اجدادم که برمیگرده به دوران پارینه سنگی غربتی زاده بودن و هستن و هستیم
......................................
من یه عشق تبریزی داشتم این اگه میخواست با خانوادش ترکی صحیت کنه منکه یک کلمه اش رو نمی فهمیدم! در ضمن خیلی دوست داشت یاد بگیرم ولی واقعا" سخته زبون رو بگردونیم و با لهجه اونها حرف بزنیم یکبار که یه کلمه اش رو ( با کمترین تغییر فتحه یا کسره معنی به کل بر میگرده) کلمه زشتی گفتم که دیگه توبه کرد من چیزی یاد بگیرم

وقتی بحث شجره نامه میشه دیگه نباید حرف زد.

با مزه بود.

آمنه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 12:28 http://gozashteha60.blogfa.com/

از اینکه حکومت مرکزی رو محکوم کنیم شاید کمی مغرضانه باشه.هموطنای عزیز ما که تو کل کشور که جزوی از حکومت مرکزی هم نیستن جوری ترک هارو به سخره میگیرند که انگار هموطنشان نیستن.راستی با بچه هامون رو واسه این فارس میکنیم چون زبان رسمی کشور شده.استاد ما میگفت تو پایان نامه ی دکتراش 5 امتیازش واسه اینکه خوب نمیتونسته فارسی صحبت کنه از دست داده.پس مجبوریم فارسی بارشون بیاریم تا فردا تو یه شهره دیگه تو صحبت کردن لنگ نزنن.

ثریا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 12:28

راضی:

asghari یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:11

اون زمستون خیلی سرد که همه جا یخ زده بود سال 86 بود... (یه برهه خیلی مهم توی زندگی من بود)
منم گربه هارو دوست دارم ولی مامانم کلا با جک و جونور!!! مخالفه (عبارت خودشون هست برای حیوانات)
منم توی اون زمستون سرد یه بچه گربه رو بردم خونه و 2 روز تو پاسیو نگه داشتم و خدا میدونه مادرم چه ها که نکرد

نمی دونم شاید هم 86 ولی سالشو مطمئنم چون من تازه کارمو عوض کرده بودم و سال اول فعالیت یه شرکتی بود و روزنامه های اون سالو دارم.
حالا سالش مهم نیست 83 یا 86 مهم گربه است.
ما حیاط داریم خونه پدرم، خیلی گربه ها توی خونه نمیان و همش توی حیاط هستند. مخصوصا" که ما گربه هارو جوری باهاشون رفتار می کنیم که بتونن بدون ما زندگی بکنند برای همین می فهمم وقتی بعضیها خوششون نمیاد گربه توی زندگیشون باشه.

ثریا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:32

رفتی نهار خوردی بعدش خوابیدی هاااا
بیا کامنت ها رو تایید کن 3 تا از کامنتهای پستت شده 6 تایی!
6 تایی عدد جالبیه! نکنه استقلالی هستی بازم 6 تایی شدی

استادجان!!! یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:10 http://lakoojanjan.blogfa.com/

چقدر خوبید شماها. آدمایی که با حیوونای بی پناه اینقدر مهربونن باید روح فوق العاده آروم و بزرگی داشته باشن
پ.ن1: فقط موندم با همچین مرام و منشی چطور یه تعداد عظیمی از این موجودات دوپای نفهم رو تحمل می کنید شما!!!
پ.ن2: چه عید خوبی بوده، همه یه موضوع خوب واسه سرگرمی داشتن

اینقدر هم زندگی سخت نیست.

استادجان!!! یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:39

راستی!
اون زمستونی که برف شدیدی اومد و توی رشت و لاهیجان و کوچصفهان و ... سقف خونه ها ریخت و اینا سال 83 بود. بلی!!!

به نظر خودم هم سال 83 بود. خیلی هم سالش مهم نیست. مهم گربه داستان بود.

بهار(spring) یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:57

آخی چه مهربون

تکتم دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:29

اون زمستون سرده 86 بود که من آرشو باردار بودم و پنجم بهمن هوای مشهد 25 درجه زیر صفر شد و من ششم بهمن آرش رو بدنیا آوردم.

حتما" اینجوریه ولی من سال 86 یه جای دیگه کار می کردم که این خاطرم بهش نمی خوره. سال 86 همونجایی بودم که برات email زدم و اینقدر کار داشتم که به گربه بازی نمی رسیدم.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:00

بین شما و تکتم چه سری وجود داره؟!

نمی گم!

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:58

شما از قبل همدیگرو می شناسید اوه ه ه ه از سال 85 و 86 و شایدم بیشتر!!
خو برام جالبه بدونم

نه، یکسالی میشه اونم اینترنتی. داریم به هم فکت می دادیم راجع به سال خاطره.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:16

آخه گفتی سال 86 بهش ایمیل زدی

نه اشتباه لپی بود.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:57

اشتباه لپی !! خودت میدونی که من غربتی تر از همه هستم اینجوری به من نگووووو اصلا" به من چه!!!

صلوات بفرست خواهر من.

استادجان!!! دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:59 http://lakoojanjan.blogfa.com/

درسته که گربه مهمه (و حتی مهم تر از مهم) ولی به خدااااااااااااااا 83 بود
چون من خونه بودم(شمال) و داشتم برای ارشد درس می خوندم و ورودی 84 ارشدم!
همون سال هم درست روز شروع برف خواهرم داشت میرفت تهران که تو راه گیر کردن و شب تو مسجد خوابیدن و فردا بابا و عمو با کامیون رفتن عملیات امداد و نجات خواهر جان!

خدا رو شکر دو سال ایران برف و بارون بوده. دعا کنیم برای بارندگی امسال. اصلا" میرم ثریا رو پیدا می کنم از خودش می پرسم.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:14

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

.......................................
یه خاطره تعریف کردی همه ذهن ها رو مشوش کردی برای سال 82 یا 83
مواظب باش به جرم تشویش اذهان عمومی محکوم نشی!! تازگی خیلی مد شده هاااااااا

من تشویق اذهان عمومی می کنم.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:34

میگم من خودم اصلا" سال82 و 83 یادم نمی یاد!!! آهان من هنوز به دنیا نیامده بودم اون موقع هاااااا

دیکته تو نوشتی اومدی تو اینترنت. برو دفتر حسابتو بیار چندتا جمع بعت بدم حل کنی ببینم درساتو خوب خوندی یا نه؟

asghari دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:35

سال 83 زمستون شدید بود ولی سال 86 اون سالی بود که همه ایران با هم یخ زده بود... گاز همه شمال قطع شد... پوتین اومد ایران با آغا دیدار داشت! که تو شورای امنیت برای ایران رای بده... فکر کنم وعده گاز رو اون موقع بهش داده بودند که مملکت خودمون به ... رفت البته آخرش روسیه به نفع ما هم رای نداد!!! کلی داستان پیش اومد اون سال...
البته اگه صلاح دیدی نظرمو با ویرایش تائید کن :-)

من فقط از این مطمئنم الان روزه بقیه اش با مسوولیت بقیه است.

ثریا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:00

راستش من هنوز سنم به مدرسه نرسیده! مهد کودک میرم!
ولی چون جزء تیزهوشان و نابغه ها هستم خیلی راحت میتونم بخونم و بنویسم

تکتم دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 20:44

ثریا دلت بسوزه ما باهم سروسر داریم
اصغری درست میگه سال یخبندون 86 بود اما زمستون 83هم برف خوبی بود ولی نه به سردی 86!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد