خاطرات چند خطی9-پریای مدل

خوب عزیزان من، من برگشتم.

امروز یه Email از یکی از دوستام دریافت کردم که مدلهای جدید یه موسسه تبلیغاتی توی نیویورک رو معرفی کرده بود. توضیح موسسه این بود که این چهره ها جدید هستند و برای کار تبلیغات و promote کردن محصولات جدید مناسبند و اتفاقا" آمریکایی هم نیستند و اکثرا" مال استرالیا یا نیوزلند هستند و برای business های اون منطقه خوبند که با هم همکاری کنند. یکی از مدلها به نظرم بسیار آشنا میومد، هرچی فکر کردم یادم نیومد که توی چه فیلمی دیدمش. اینقدر فکر کردم تا یادم اومد، بعدا" که اسمشو توی Google گشتم فهمیدم که درسته، اونو توی فیلم ندیدم بلکه توی خونه خودمون دیدمش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شما در این خاطره ام به اسم پریا بشناسیدش.


 

 

 

در سالهای دانشجویی، خانواده ای همسایه ما بود که دوتا دختر کوچک داشت. از بد روزگار زیاد خانواده منسجمی نبودند و پدر خانواده زیاد دنبال کار و زندگی نبود و خانم خانه باید خرج خونه را درمیاورد و از خوش شانسی، دخترکان بسیار زیبا بودند و متناسب با زیباییشون خیلی هم تخس و تودل برو بودند و با همان سادگی کودکی کلی خواستنی شده بودند. باز هم ازشانسشون همسایه کسایی بودند که آخرین بچه کوچک کل فامیل سالها پیش به دنیا آمده بود و فامیل از اجاق کوری موضعی به شدت رنج می برد. اونقدر که برای مهمونی رفتن هم می رفتیم دنبالشون و اونهارو می بردیم خونه فک و فامیل تا اونها هم که بچه کوچک خونشون اومده پایین، تقویت بشند. البته اونام هم فقط کبات(کباب) می خوردند و فقط مهمونی کبات خوری رو می رفتند.

کم کم پای بچه ها به خونه ما باز شد، بزرگه که بعد از مدرسه میامد خونه ما تا مادرش میومد و کوچیکه که رقیب عشقی پدرم بود هروقت حوصله داشت خونه ما بود. جالبه که کوچکتره که اینجا بهش میگیم پریا خیلی هم از خودمتشکر بود و همش یادآوری میکرد که من لطف می کنم میام اینجا شما سرتون گرم میشه و می دونم بچه دور و برتون نیست ولی خوب همسایه ایم و باید هواتونو داشته باشم وگرنه من عمرا" وقتمو با شما ها بگذرونم.

پریا عادت های خنده داری داشت، مثلا" به جعبه ابزار و پیچ ومهره های پدرم خیلی علاقه داشت و به محض اینکه صدای پای پدرمو توی حیاط می شنید پشت در خونه ظاهر میشد که بره سراغ وسایل پدرم و شاید تا ساعتها دوتایی توی حیاط با هم حرف می زدند و به این بهانه با وسایل پدرم بازی می کرد.

یادتونه حسین رفیعی یه مسابقه اجرا می کرد حوالی ساعت 3-4 بعد از ظهر توی شبکه تهران، پریا خانم، با همون کوچکیش پای ثابت مسابقه بود و باید چای و کره مرباش آماده بود تا در حین مسابقه نگاه کردن بخوره. هیچ کس هم حق نداشت صداش دربیاد چون می خواست خوب صدای حسین رفیعی رو بشنوه. یکی دوبار که مادرم خونه نبود، پریا با لجبازی پدرمو مجبور کرده بود براش کره مربا بیاره و مسابقه رو بذاره تا نگاه کنه، هرچی هم بهش می گفتیم بابامو ول کن، خودم برات وسایلو میارم، عموفلانی رو اذیت نکن، مرغش یه پا داشت که عمو فلانی باید کره مربا بده.

یه بار هم که بر حسب اتفاق یه برنامه مستند نگاه می کردند دوتایی با پدرم، دیدیم صدای فریاد پریا خانم و بعدش گریه اش که انصافا" خیلی بلند بود و از اون هیکل بعید بود، بلند شد. هرچی هم پدرم بهانه میاورد ساکت نمی شد. آخرش که رضایت داد، فهمیدیم مستند داشته زندگی یوزپلنگ نشون می داده و یه جاش یوزپلنگ دنبال خرگوش کرده و خرگوش رو خورده. حالا پریا خانم توی خونه گریه می کرد و سربابام داد میزد که چرا خوردش. بابام هم توضیح می داده که نخوردش، داشتند با هم بازی می کردند!!!!!!!!!!!!!!!! پریا خانم هم می گفت خودم دیدم، پراش دور دهن پلنگه بود (من می دونم خرگوش پر نداره). بعد رضایت داد که بازی می کردند ولی بابام و فقط بابام باید فیلمو می زد عقب تا پریا خانم از اول بازیشونو ببینند، قیافه بدبخت ما دوتا دیدن داشت توی اون لحظه که دیگه با این سفارش جدید چی کار کنیم که مادرم وارد ماجرا شد و در ایکی ثانیه حواسشو پرت کرد و مارو نجات داد بعدم گفت بچه داری بلد نیستید(راست می گفت به قرعان).

اون فینگیل بچه از آزار دادن بابام کیف می کرد و مامانم باید بابامو از دستش نجات می داد!!!!!!!

یادمه یه روز که اومد خونمون دیگه پستونک نمی خورد و وقتی ازش پرسیدیم چی شده خیلی با اقتدار گفت که کلاغ پستونکشو برده و دیگه پول ندارند بخرند و تمام. برامون عجیب بود، چون از اون بچه ها بود که مثل پیرمردای قدیمی سیگاری که با سیگار گوشه لبشون حرف می زدند، پریا خانم هم با پستونک گوشه لبش حرف می زد و ما هیچی نمی فهمیدیم و رضایت هم نمی داد پستونکشو برداره. یه روز دیدیم در زد و با یه تتاب (کتاب با لفظ پریایی) اومد خونمون و یه راست رفت بغل بابام و قشنگ 10 دقیقه ای گریه کرد. خوب که گریه کرد، مثل روضه تعریف کرد که کلاغ واقعا" پستونکشو برده، کتابشم ورق زد تا به صفحه مورد نظر رسید، شعر اون صفحه راجع به این بود که کلاغ هرچی دم دستش بیاد میبره میذاره توی لونش و نقاشی صفحه، یه خونه و حیاط و درختی بود که لونه کلاغ توش بود. حدس بزنید توی لونه کلاغ چی نقاشی کرده بودند " یه انگشتر، یه صابون و یه پستونک". پریا خانم اینو که دیده بود مطمئن شده بود بهش راست گفتند و پستونکش اونجاست و گریه آخرشو هم برای بابام آورده بود که دیگه به پستونکش فکر نکنه.



خانواده بعد از چند سال از هم پاشید و پدر و دخترها رفتند نیوزلند و دیگه خبری ازشون نشد تا امروز و اون email.


پریا خانم یه داستان دیگه هم داره که براتون تعریف می کنم.

نظرات 13 + ارسال نظر
آهنگ جدید شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 18:10 http://www.tarianamusic.ir/

سلام تشکر از شما با وبلاگ عالیتون

خواهش می کنم.

mt شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 19:09

سلام؛دیگه همه از اومدنتون ناامید شده بودیم واسه همین هیچ کس اول نشد؛ من عاشق این بچه های شیطون هستم خیلی بامزه اند؛ میشه اون ایمیل رو برای ما هم بفرستید مستفیض بشیم؟

شما اول شدید
شما به email گرفتن عادت کردینا!!!!!!!!!!!!!!

استادجان!!! شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 19:32 http://lakoojanjan.blogfa.com/

اینجا هیجاااااااان موج میزنه! تو خونه! تو محل کار! حال! گذشته!
باحال بود

والا به مولا. من تا قبل از نوشتن به نظرم خیلی زندگی روتینی داشتم ولی الان چون بقیه اظهار نظر می کنند، نظرم عوض شده. شما هم بنویسید از نظر ما هیجان انگیز میاد.

آمنه شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 19:34 http://gozashteha60.blogfa.com/

سلام نمیدونم چی بگم.

سلام

ثریا شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 21:06 http://uarlkd.blogfa.com

معلومه دخترهای خیلی با نمکی بودند چه فیلمهایی که نداشتند
منتظر ادامه هستیم

آره بامزه بودند.

بنفشه شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 21:31

آااااخی‏!‏ چرا بچه های همسایه انقدر هوار سر ملت اند‏!‏ ماهم داشتیم منتها انقدر پررو نبود دیگه‏!‏

این بندگان خدا داستان داشتند!

سایه شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 22:15 http://staminophen.blogfa.com/

هخخخخخخخ..
منم وقتی بچه بودم نمیذاشتم کسی راز بقا نگا کنه...چون از صحنه ای ک ی حیوون اونیکیو میخوره میترسیدمو جیغو از این صوبتا..
ی وقت ب من سر نزنیا!!

شما مسافرت میری، رمزی می نویسی اونوقت انتظار سر زدن هم داری؟

تکتم شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 23:59

اهه نه تنها بچه های همیشگی اول نشدن که مشتری شبانه ات منم اول نشدم !!!
بعد یه سوال : تو اون بچه پستونک به دهنو چجوری شناختی؟ هنوز همون شکلیه ؟ به همون شدت ؟

همونجوری که باقی نموند، تا 10 سالگی همسایه ما بودند. از profile اش فهمیدم و ته چهره و به خصوص هیکلش. JLO بود حتی توی بچه گیش.

تکتم یکشنبه 24 شهریور 1392 ساعت 15:41

اونوقت این جی ال او چیه؟؟؟

میام می گم

mt یکشنبه 24 شهریور 1392 ساعت 16:08

mt یکشنبه 24 شهریور 1392 ساعت 16:17

جی ال او همون جنیفر لوپز خودمون نیست؟

ما که جنیفر نداریم ولی حتما" جنیفر لوپز شماست!

mt یکشنبه 24 شهریور 1392 ساعت 16:21

میبینم که شدیدا آنلاین هستید حالا جنیفر ما یا شما ما که با شما این حرفها رو نداریم

حالا هرچی، ما که ارادت داریم خدمتشون.

آسمانه جمعه 21 شهریور 1393 ساعت 23:56 http://asemaneh2007.blogfa.com

کارهای و شیطنتهای بچه ها تا وقتی زیادی رو اعصاب نباشن جالبه و بامزه س

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد