تغییر فرهنگ یا دیگه ما چیزی برای از دست دادن نداریم

چند روز پیش داشتم با یکی از همکارها در مورد کار در منزل حرف می زدیم که سوژه این پستم جور شد.


  ادامه مطلب ...

رسوایی محلی

می گویند پدرمادرها باید خیلی مراقب رفتارهای محبت آمیزشون به یکدیگر در حضور بچه هاشون باشند. همه ماها کم و بیش صحنه های عاطفی و یک مقدار بیشتر از عاطفی از پدرمادرهامون دیدیم و خاطراتی در این زمینه داریم.

در این مبحث پدرمادر غربتی جز کلاغها محسوب می شوند. من به شخصه هیچ وقت خواسته یا ناخواسته نتونستم پدر مادرمو در حین شوخی یا اظهار محبت و یا غیره دستگیر کنم. چه اون موقع ها که هیچی حالیم نبود چه حالا که هنوزم هیچی حالیم نیست.

البته این توضیحات من تا تابستان سال 92 صحت داره. خلاصه میخوام آبروبری کنم از پدرمادرم. البته اگر آبرویی براشون گذاشته باشم با این بچه بزرگ کردنشون.


  ادامه مطلب ...

اسبابکشی و غربتی

آقا ناف غربتی رو در محل کار با اسبابکشی بریدند.

یعنی هر جا غربتی پا می ذاره، باید جا به جا بشه.

نمی دونم تجربه اسباب کشی در محل کا رو دارید یا نه، هر چقدر در خونه مصیبته، توی محل کار بدتره.


 

ادامه مطلب ...

روغن مار یا ایده دزدی از وبلاگ مهرداد

باز من دچار کمبود ایده شدم و رفتم وبلاگ دوستان و ازشون ایده گرفتم.

مهرداد عزیز یک پست درهم برهم گذاشته در مورد همه چیز و یکیش در مورد روغن الاغ و کانگروست.

منم یک خاطره دارم درباره روغن


 

ادامه مطلب ...

غربتی نامه

ای پستو دارم در همون کلاس روانشناسی می نویسم. اینقدر التزام  عملی دارم به کلاس!!!!!

دو تا داستان غربتی کوتاه بگم :

 

ادامه مطلب ...

داستان ما و دیگران تنوری

این داستانم امروز پیش اومد. گفتم تنوری تنوری برای شما تعریف کنم.

رضای دست برنده در تارگتهارو که یادتونه، شرح شغلی ایشون جوریه که حدود 11000 نماینده شرکت در کل ایران را مدیریت بکنه علاوه بر دخل و تصرف در تارگتها!


 

ادامه مطلب ...

دادبرزین نگو یک دسته گل 2 یا داستان های دادبرزین و دوستان

داستان دادبرزین ادامه داره ولی الان میخوام یکی از خاطرات ایشونو براتون تعریف کنم.

بازم طبق معمول بگم که غربتی سرکار خیلی اخلاق ورزشکاری داره و تقریبا تعداد افرادی که خاطره به خصوص خاطرات خنده دار و در این مورد خاطره مشکل دار تعریف می کنند، دور و برش  زیاده.

ما هم خاطره دزد!!!!! میایم آبروی افرادو مورد هجمه قرار میدیم.

یک کارتونی بود کارخونه هیولاها، جیغ بچه هارو جمع می کردند و یا می دزدیدند. من هیولای خاطره دزدشون هستم.


  ادامه مطلب ...

غربتی تحلیل می شود1

داستان دادبرزینو بذارید کنار فعلا تا سر فرصت قسمت دومشو تعریف کنم البته خیلی هم جذاب نیست. ولی خوب باید بنویسم تا به دوره اوج قبلی برای بافتن آسمون و ریسمون برگردم.

این دفعه میخوام از کلاس مدیریت ارتباطات که شرکت برامون گذاشته بگم. اسمش کلاس مدیریت ارتباطاته ولی رسما یک روانشناس اومده بهمون میگه به چه چیزهایی در مذاکرات توجه کنید و دور از جونش مثل بچه تازه به حرف افتاده، یک بند حرف بزنه. اصلا یکی از دلایل بازگشت من به وبلاگ ایشون بود. اینقدر پنج شنبه حرف زد که من سر کلاسش رفتم وبلاگ خودمو خوندم! یعنی تمام سایتها، وبلاگها، پستهای قدیمی تلگرام و اینستاگرامو چک کردم، هنوز دکترجان داشت حرف می زد، مجبور شدم به دست نوشته های خودم برگردم، همین شد که دیدم چقدر خوب حرف می زدم و خیلی هم کارم درست بوده والا.

رسما از بس حرف زد من به استعدادهای معطل مونده ام برگشتم! حالا آدرسشو میگیرم برید پیشش لااقل یک مقدار کاسب بشه از قِبَل من!

من که اسمشو گذاشته بودم رادیو ارتباطات، یک بند حرف زد، اگرشما تو کلاس بودید که می گفتم استاد اسهال حرف داره، چون با همکارام رودربایستی دارم مجبورم خوشگل خوشگل حرف بزنم.

چندتا اتفاق توی کلاس و بعدش پیش اومد که میخوام اینجا براتون تعریف کنم.

برید چایی بریزید، تخمه بیارید، اگر شماره 1 یا 2 دارید، برید که شاید طولانی بشه وسطش پانشید برید. حرفام مثل بازی اسپانیا ایرانه، هر لحظه اش خاطره است، خیلی بی انصافیه به خاطر شماره 1 از دستش بدید. صحنه آهسته اش هم ارزش live شو نداره.

 

ادامه مطلب ...

غربتی درسخوان می شود یا آداب الدراسه فی مدرسه الآزاد1

این مدتی که نبودم یعنی بودم بی رنگ بودم کلی کار کردم که قابل عرض نیست. یکی از کارهام شروع به تحصیل بود. دیدم هرکی از راه میاد دکتره. منم گفتم از کمالات چی کم دارم؟ یک برگه فوق لیسانس. بنابراین در اولین اقدام با همکاری دوستان و آشنایان  به همراه دو عدد مداد با نوک نرم، یک عدد پاککن و یک عدد تراش آرایش (الان دیگه تراش معمولی تو دست و بال کسی پیدا نمی شه) در جلسات کنکور حاضر شده و با کمک مرحوم هاشمی در دانشگاه آزاد مجاز به ادامه تحصیل شدم.

 

ادامه مطلب ...

دیوانگان فقط در اینستاگرام نیستند

سلام

خیلی مدت طولانی که پست نگذاشتم، مثل قبل نطقم باز نیست. اگرچه بعضی دوستان بهم میگن که دوباره شروع کنم به صغری کبری بافتند.

موضوعی که باعث شد چیزی بنویسم این بود که هر چند وقت یکبار که سری به وبلاگ میزنم ، قسمت نظرات پره و همش هم مربوط به پست تنبیه کودکانه و همشم دری وری.

خوشحالم که دیوانگان در سراسر فضای مجازی فعال هستند و محدود به اینستاگرام نشدند. خدا را صدهزار مرتبه شکر.


پی نوشت 1 : مهکامه کیه دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پی نوشت  2: پدرام عزیز، شما یکجوری لوطی واررفتار می کنید که آدم  شرمنده می شود، سال نو شما  هم مبارک باشه و در کنار خانواده خوب و خوش و سلامت باشید.

امیرحسین پدر نمونه می باشد

یادتونه یک همکار داشتم بهش گل کلم کرمو داده بودیم؟ یادتون نیست. شرمنده برید پست های قبلی رو بخونید. شنبه کویز می گیرم.


چند روز پیش دیدم سرکار به شدت داره پووو بازی می کنه! بهش میگم پسر آخه این سن و سال، خنده داره پووو بازی می کنی. میگه شبها کوچول پووو بازی می کنه من باید براش سکه جمع کنم که بتونه برای پووو لباس و غذا بخره.

همچین پدرانی پرورش داده این مملکت.


پی نوشت : کوچول اسم دختر کوچولوی امیرحسینه

در غربتستان جمعه عید است

از آنجاییکه ماه پر فیض و برکت رمضان برای روزه داران به اندازه یکماه می گذرد و برای روزه خواران به اندازه پنج ماه، طبق معمول به کارشناس دینی منزل که همان بابای غربتی است رجوع کردیم.

ایشان که به دلیل سن و سالشان روزه داری در این گرما برایشان سخت است به میزان قابل توجه 6 کیلویی لاغر شده اند و اندازه دو قاشق از شکم مبارکشان کسر شده است به نظر کلافه بودند و آماده بودند که اجتهاد جدیدی بفرمایند. لذا فرمودند که مگر می شود در تابستان با این روزهای طولانی رمضان 30 روزه باشد؟ 28 روزه می شود ولی 30 روزه نه!!!!!!

لذا ایشان جمعه را عید اعلام کردند و فرمودند من دیگه جمعه روزه نمی گیرم گفته باشم. ما که فامیل خداییم، فکر کنم بابام با خدا شوخی دستی هم داره!!!!


بنابراین در همین جا مثل مجید ظروفچی در فیلم سوته دلان که بهش می گفتند اون تقویم باطله است و قبول نمی کرد و می گفت : "من جمعه ام جمعه آقامه، شنبه ام، شنبه آقامه"

منم در همین جا اعلام می کنم "منم ماه رمضونم ماه رمضون آقامه عیدم عید آقامه"

چی بگم




همگی پول میدیم بندگان خدا در بهترین دانشگاه ها درس می خونند برای کار کردن در پمپ بنزین در بلاد راقیه!!!!


غربتی غربتی می شود

سلام


چند مدتی است که چراغ وبلاگ بدجوری خاموشه ولی خوشبختانه خانمها یا آقایونی هستند که به عنوان دانشجو یا همکار سوالاتی مطرح می کنند. شاید به نظرتون غربتی بازی بیاد ولی به نظرم بد نیست مواردی را بیشتر شرح بدهم.


اگر دانشجو هستید، خودتون بهتر می دونید دوره تیر و کمان سنگی گذشته و استاد و تلمذ و اینها مال قدیمه. آدم سر کلاس میره چون استاده که نمره می ده و فقط از تجربیاتش استفاده می کنه وگرنه هرچی استاد میگه توی کتاب و مقاله و سایتهای آموزشی وجود داره. برای همین اگر انتظار دارید کسی شمارو از طریق ایمیل یا وبلاگ یا سایت آموزش بده کمی قدیمی فکر می کنید.

کلمات کلیدی رو پیدا کنید سرچ کنید بقیه اش هم دیگه وقتی دانشجو هستید حله یعنی اینقدر هوش و استعداد دارید که بتونید موضوع را پیدا کنید.

اگر همکار هستید که دیگه من حرفی ندارم. به بند بالا مراجعه فرمایید با در نظر گرفتن اینکه شما تجربه کار عملی را دارید و خیلی ترس های شما ریخته شده.

اساتید در تمامی زمینه ها

پیامک همراه اول را در مورد بسته های اینترنتیش دیدید؟

همون که برای سیم کارتهای دایمی فرستاده؟

اسم بسته هاشو گذاشته :کم بسته"، " خوش بسته" و " پربسته"

نخندید مسخره نمی کنم این اسم بسته هاشونه. آدم یاد کلیپ سوریلند سروش رضایی میوفته و اسم زنهای کله شیری به اسم "کم شیر"، " پرشیر" و " جم شیر" و از این حرفا.

راستش وقتی داشتم متن همراه اول رو می خوندم ملت فکر می کردند دارم متنی رو از وایبر می خونم و دارم مسخره بازی درمیارم!

ما هم برای جالبی کار چندتا اسم بسته براشون پیشنهاد می کنیم شاید به کار بیاد

" سگ بسته " : سرعت بسته بالاست ولی حجمش پایینه

"خر بسته" : حجم بسته بالاست ولی سرعتش پایینه

و در نهایت "چس بسته " : فقط برای دیدن صفحه اول وبلاگ غربتی و اونهم فقط برای یکبار


ببینم منو انتخاب می کنند برای مشاوره نامگذاری بسته هاشون یا هنوز در خواب غفلت به سر می برند؟؟؟!!!!

بی اخلاقی نامه

از آنجا که به آنچه در پست قبلی نوشته شده افتخار کردم و باعث گندتر شدن دنیا به دلیل بی اخلاقی خود و نسترن بانو شده ام، گفتم یک خاطره بی اخلاقی دیگه هم تعریف کنم تا بدانید و آگاه باشید که با همان شدت عمل در حال به گند کشیدن دنیا هستم.


صلوات ختم کنید در اینجا.


 

ادامه مطلب ...

کی بود گفت من نیستم؟

بله خوانندگان عزیز من برگشتم اوتم با اقتداررررررررررررررر

یک مدت درگیر مذاکرات هسته ای بودم الان دیگه نیستم. گفتم آقایون خودشون بلاخره یک خورده بالا یک خورده پایین به سرانجام می رسند. مهم اقتدارِ که از من سرمشق می گیرند.

بذارین یه خاطره از کار قبلیم بگم

 

ادامه مطلب ...

همه غربتی هستند مگر غیر آن ثابت شود 3

چند روز پیش با یکی از بچه های شر فامیل که الان عاقل مردیه برای خودش صحبت می کردم. بچه دار شده و پسرش یکی از زیباترین بچه هایی که در سالهای اخیر دیدم و به دلیل وقتی که صرف بچه کرده اند، بچه خیلی روتین و با حوصله ایه. خلاصه بزرگ و کوچک به بچه فامیل ما که اینجا اسمشو می ذاریم حمیدرضا می گفتند که تو اینقدر شر بودی چه جوری بچه به این شسته رفته ای داری.

جوابشم این بود که من مادرم کار می کرد و از اینکه میومدم خونه و مادرم نبود لجم می گرفت، برای همین اینقدر شر بودم.


حمیدرضا با اینکه قدیما شر بود ولی درس خوبی خونده الان مدیر فروش یکی از شرکتهای بنام ایرانه که همگی اسمشو شنیدید و شاید اخباری یا مصاحبه یا چیزی از این بنده خدا توی تلویزیون و رادیو دیده باشید. از اون جالب تر که حمیدرضا 5 سالی هم مجری تلویزیون استانی بوده و از نظر قیافه مردم اون استان می شناسنش ولی اینها هیچ دلیل نمی شه که فک و فامیلش که ما باشیم، به خاطرات خنده دار نشناسیمش!


 

ادامه مطلب ...

غربتی در دوره شباب

راستش چند وقت پیش با یکی از دوستان خاطرات یک خطی تعریف می کردیم.

مثلا" ایشون می گفتند من بالشمو در 2 سالگی یادم میاد یا پستونکم این شکلی بود و من هم متناسب باهاش می گفتم پتوم سبز بود و یک مثلثی داشت که کلمو می کردن توش وقتی بیرون می رفتیم می شدم عین ننه تربچه. همینجوری خاطرات ادامه پیدا کرد تا رسید به دوره دانشگاه و این خاطره که تو صفحه بعد راجع بهش می نویسم.

 

ادامه مطلب ...

غربتی افشاگری می کند

امروز عروسی یکی از لینکهای این وبلاگه، همین دیگه گفتم شما هم در جریان باشید.

لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی