آبروبری برادر غربتی 1-خرید غذای خیریه

یادتونه یه پست گذاشته بودم در مورد بچگی برادرم و اینکه تا نفهمیده آمپولو کجای طرف زدند، ول کن قضیه نبوده. خوب اگر فکر کردید این رفتارشو ترک کرده اشتباه کردید. از اول هم ما دو تا خیلی با هم فرق می کردیم. از نظر قیافه و اندازه کامل متضاد همدیگر هستیم. مثلا" غربتی شبیه فامیل پدرشه و همه نوه ها شبیه هم هستند و هر کی ببینه می فهمه همگی تقریبا" یه خمیرو دارند و برادر غربتی کاملا" با بقیه فرق داره. برعکس غربتی در فامیل مادرش با تمام نوه ها فرق داره و غریبه که ببینه فکر می کنه غربتی رو توی جوق پیدا کردند و به فرزندی قبول کردند. این تفاوت قیافه ای. تفاوت خلقیمون هم این بوده که برادر غربتی از اولش خیلی وارسته و درسخون بود. یعنی یه حرمتی برای علم متصوره که ته نداره با اینکه کارش یه چیز دیگه ست هنوز هم که هنوزه مطالعات فیزیک و ریاضی داره و هر شب عین اینا که فردا امتحان دارند و در طول ترم درس نخوندند داره مساله حل می کنه و تمرین می کنه و افسوس می خوره که چرا علوم پایه نخونده و استعدادش هدر رفته. همین مدل فکر کردنش باعث شده خیلی متوجه ظرایف رفتاری نباشه (در اینجا باید اعتراف کنم که من خیلی متوجه این مسایل هستم، اهم) و بعضی اوقات از همون مدل سوتی ها که اولش گفتم می ده.

ما که ردش کردیم رفت ولی باعث می شه عروس غربتی اینا، حرص بخوره. یه خاطره در این مورد بگم.

 

 


 

یه بار توی خیابون با خانواده برادر غربتی اینا قرار گذاشته بودم که همدیگرو ببینیم و بریم خونه پدرم. برادر و عروس غربتی اینا اومدند و داشتیم می رفتیم که رسیدیم به یه جایی که از طرف یه خیریه توی فضای سبز منطقه جشنواره غذا برگزار شده بود و غذاهای خونگی خوبی گذاشته بودند. فروشنده ها هم خانم خونه بودند. منو عروس غربتی اینا وایسادیم کنار و طبق معمول که می ریم روی منبر، بحث شدیدی در مورد نقش بسته بندی در قیمت تمام شده می کردیم (خدا وکیلی کلاسو می بینید) از اون روزا هم بود که عروس غربتی اینا کوتاه نمیومد و هرچی من پافشاری می کردم مثال نقض میاورد و اصلا" به برادرم محل نمی ذاشتیم. برادرم هم هی می رفت غذاهارو می دید میومد به عروس غربتی اینا مثلا" می گفت : آرزو آلبالوپلو بخریم، خوشبو هستش. عروس غربتی اینا هم که وسط بحث بود با بی حوصلگی جوابشو می داد : نه، فردا خودم برات درست می کنم، اینا همش برنجه. دوباره ما وارد بحث خودمون می شدیم. دوباره برادرم میومد می گفت : آرزو، آشش بوی خوبی می ده ها، بگیریم خیلی وقته آش نخوردم. عروس غربتی اینا هم با همون وضع می گفت : نمی خواد. تو که به جز آش مامانت، آش کسیو نمی خوری، الان گشنته، به نظرت همشون خوشمزه میاد. زنگ می زنیم به مامانت برات آش درست کنه. اونم که دوست داره برات آشپزی کنه. دوباره بحثو ادامه می دادیم. این رفت و برگشت چندبار ادامه پیدا کرد و هر چی برادر من صف غذارو طی می کرد می دوید میومد سراغ ما نظر می داد که چیزی بخره و عروس غربتی اینا رد می کرد : اصل حرفش هم این بود که می خری نمی خوری، خراب می شه. یه دفعه یه خانم سن داری از اون خوش تیپا که به سر و وضعشون می رسند و با اینکه کمی قوز پیدا کردند، مانیکور و پدیکورشون از صدتا جوون بهترو با سلیقه تره. اومد سراغ عروس غربتی اینا و بهش گفت : آفرین جمش کن این شوهرتو، چیه اینقدر دله ست. معلوم نیست توی خونه باباننش چی یادش دادن. عروس غربتی اینا هم اولش یه کمی نک و نا کرد بعد دید خانمه ول کن نیست. هی هم خانمه آتیشش تندتر می شد. دیگه عروس غربتی اینا دست خانمه رو گرفته بود و فشار می داد که خانمه ساکت بشه، اونم کوتاه نمیومد و روش شوهرداری یاد عروس غربتی اینا می داد که یه دفعه صدای عروس غربتی اینا دراومد که خانم اینی که همراهمه فامیل شوهرمه، تورو خدا جلوش ضایع نکن. نا گفته نماند که در تمام طول مکالمه خانمه و عروس غربتی اینا من داشتم هرهر می خندیدم.

خلاصه باعث شد قضیه مامان، مامان، سیببببببببب برادرمو برای خانمه تعریف کنم و بگم این بنده خدا از اولش اینجوری بوده و متاسفانه نتونستند، خمیرشو عوض کنند. برای همین برای ما عجیب نیست این رفتارش.

آخرش اینکه سه مدل غذا از اونجا خریدیم و رفتیم خونه پدرم و به مادرم برخورد که چرا غذای خونگی از بیرون خریدید و از ترسش مجبور شدیم همه غذاهارو بخوریم.


این قسمت یکش بود. یه سوتی جدید هم تازگی ها داده که بعدا" می گم.

نظرات 24 + ارسال نظر
پدرام دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 10:03

خدا به برادر این مهندس جــان صبر بده
اینهایی که مغزشون خوب کار میکنه همیشه مورد بی مهری قرار میگیرن

اونجوری هم می شه.

elena دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 10:10 http://elen.blogsky.com

منم فک کنم مث برادر غربتى باشم نکه همه ش سرم تو علمه..
حالا این سیبببب برادر که گفته یعنى چه( با لحن شیرفرهاد

لینک پستو گذاشتم

elena دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 10:23 http://elen.blogsky.com

هعى واى بر من
من چه خواننده خاموش جون دارى بودم و نمى دونسنمممم اینم خونده بودممم قبلا
دیگه خودتون به صورت سر خود لینک هارو ىذارید به حافظه من اصن اعتبار نیست

اوگی

تکتم دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 10:41 http://drashpaz.persianblog.ir

اولا اینکه سوتی نبود. باید بیای با برادر من زندگی کنی تا بفهمی سوتی یعنی چی؟!!!!
دوما النا جان , بالاغیرتا برو از اول وبلاگو درست بخون اینقدر هی نپرسی این چی بود این چی نبود. بین خودمون باشه یک کار یادت میدم : پستهایی که تگ فنی نداره حوصله وبلاگ خونهای تفریحی مثل منو تو رو سر میبره
سوما باریکلا غربتی خوب. منو تو که از این حرفها نداریم. بدخلقی نکن کار خودتو بکن منم درکت میکنم. فوقش یواشکی از خودت میپرسم.

برو وبلاگ خودت، خواننده هاتو دعواکن. خودم بلدم خواننده هامو دعوا کنم. اتفاقا" تگ فنیهاشم خیلی خوبه.
آهان از اون لحاظ، باوشه.

آویسا دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 11:13

برادر منم خیلی شکموس....
اما در این حد آبروی آدم رو نمیبره!!!
ب خدااااااااااااا

بلاخره، دست بالای دست بسیار است.

رها دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 11:31 /http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

با این تعاریف و این حجم شکمویی داداش غربتی اینا پیر بشه یحتمل شبیه پدرشوهر من میشه

اتفاقا" یک سلول چربی نداره. شاید هول بزنه ولی چهار پنج قاشق بیشتر نمی خوره. عیالش می شناستش که جلوش ایستاده بود که نمی خوری می مونه خراب می شه.
پیر شد دختر مردم از دست ما!

تکتم دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 11:52 http://drashpaz.persianblog.ir

النا دوست خودمه هرجا بخوام دعواش می کنم.
جلوی جمع منو ضایع کردی دارم برات!!! منو باش که به النا گفتم غربتی خیلی خوب مینویسه بیا باهاش دوست شو!

کد ارور داد یکبار
دوبار
سه بار
چار باااااااااااااااااااااااااار

در مورد قسمت اول
در مورد ارور هم پدرام یه روش گفته زیر عکس سمت چپ نوشتم. اونجوری عمل کن.

elena دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 13:12 http://elen.blogsky.com

من تو تیم تکتم هستما
تازشم تو دوئل تهدیگ تکتم و بنفشه به تکتم راى دادم

پاچه خار!

elena دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 13:15 http://elen.blogsky.com

اصلا پاچه خوار نیستم جرم انگاریت مى کنم ها
اخى تازه یخم داره باز مى شه

پاچه خار درسته. یعنی کسی که پاچه را می خاراند. پاچه خوار یعنی کسی که پاچه را می خورد.
میام در مورد قسمت بعدی توی وبلاگت جواب می دم. یه ذره بی ادبیه.

تکتم دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 13:32 http://drashpaz.persianblog.ir

برا منم توضیح بی ادبی بده

elena دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 13:37 http://elen.blogsky.com

والا واسه من هنوز توضیح نداد تکتم جونم

باز اومدید توی وبلاگ من با همدیگه معاشرت کردید. برید تو کوچه خودتون بازی کنید. برو نظرهاتو نگاه کن.

elena دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 13:42 http://elen.blogsky.com

ازم یه خواننده ى تازه روشن شده رو که دهوا نمى کنهههههه
کامنتى نداشتم اشتباهى گذاشتى یا باز اسکاى قاط زد.دوباره بذار

ببین از بین خواننده ها از شانس ما کی روشن می شه. حالا سرمایه گذار، پولدار، قرض بده پس نگیر باشه، نمیاد روشن بشه.
جرم شناس روشن می شه. آخه ما خودمون کلانتری می بینیم زرد می کنیم، جرم شناس روشنو چی کار کنم؟

تکتم دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 13:47 http://drashpaz.persianblog.ir

خیلی جدیدا بداخلاق شدی هان. خوانندت زیاد شده داری فخر میفروشی؟

می فروشم، شما می خری؟
برو email تو چک کن

elena دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 14:12 http://elen.blogsky.com

چه خلاف بزرگى
جرم شناسا که خوبن ببین چقد کامنتاى مفرح مى ذارم .سبز هم هستم. تازه مواظب وبتم هستم دزدى کلاشى رد شد با تور بگیرمش ببرمش دانشکده واسه بچه ها دوره همى بازش کنیم و جرم یابیش کنیم.مارو هم قاطى پلیس ملیسا نکن پرستیژمون خدشه دار مى شه حالا شش بار جمله اخرو پشت هم تند تند تکرار کن افرین

من بیشتر سرمایه دارهارو می پسندم.
تکرار نمی کنم.

elena دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 14:24 http://elen.blogsky.com

همینه دیگه با اسم وکیل کامنت نمى ذارم.
اصن چه مى کنه این جرم شناس با فضاى مجازى:-)))
واى الان خودم خجالت کشیدم ها از بس کامنت گذاشتم.درکت مى کنم غربتى منم سه تا ملعون دارم فقط کافیه پلک بزنم چنان در کسرى از ثانیه وبمر چت روم مى کنن باور نکردنى.
تا پستى دیگر و مطالبس مفرح تر
بدرووود

دست دکتر تکتم رو هم بگیر ببر تو کوچه خودتون. الان پدرام هم پیداش می شه. دوباره سر و صدا می کنید اینجا شلوغ می شه.
از سن و سال من گذشته بعد از ظهرها خوابم میاد، همش شما دارید فوتبال بازی می کنید.

پدرام دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 14:36

من بچه خوبیم، شلوغ نمی کنم

شما فقط شوت یه ضرب بازی می کنی سر ظهر.

تکتم دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 15:11

سلام رسوای جهان!
الن اگر کامنت نرسیده بیا وایبر روشنت کنم !
غربتی غر بزنی چرا اینجا بازی میکنیم با هرشوت یه شیشه برات میارم پایین. پلیسم بیاد الن توجیهش میکنه که تو خودزنی کردی :)))))))))))

ما رو از شوت می ترسونی؟؟؟؟؟؟؟؟
ما خودمون شوتیم!

پدرام دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 15:39

خوب، به من چه که در گاراژتون نسبت به برخورد توپ حساسه و صدا میده

گاراژ یعنی چی؟
منظورت باغمونه؟

پدرام دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 15:56

بله، منظورم درب ماشین روی اون باغ بزرگ خوشگل تون بود

دیگه نمی شه فارسی جواب داد :wow

بیچاره داداش غربتی

کسی درکش نمیکنه!

میم دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 18:51

طفلی آرزو خانم با همچین آقای شوهر آبرو بری و خوش بحالش با همچین فامیل شوهر پایه ای

از قدیم گفتند خدا گر ببندد ز حکمت دری به رحمت گشاید در دیگری

بنفشه دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 20:00

حالا داداشت پرخور هم هست؟ چاق هست ؟ پیرزنه حالا کارو زندگی نداشته اومده به شما گیر داده بوده؟ چرا انقدر برادر شمارو زیر نظر داشته؟ داداشت خوشگله شاید که تو چشمش بوده؟

نه چاق نیست.
پیرزنه کاراشو کرده بود. اومده بود تجربیاتشو در اختیار نسل جوان قرار بده.
بیشتر عروس غربتی اینارو در نظر داشت.
والا نه.

مریم سه‌شنبه 8 بهمن 1392 ساعت 10:55

خدابه عروستون صبربده همه تون بگین آمین

آمینننننننننننننن

آسمانه یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 14:29 http://asemaneh2007.blogfa.com

اتفاقاً مرد باید شکمو باشه هرغذایی درست کردی با اشتها بخوره از مردهای بد غذا بدم میاااااد

عروس غربتی اینا می گه به این برادرت 3 هفته غذا ندی هیچی نمی گه اصلا" نمی پرسه چرا غذا نپختی ولی اگر غذا شور یا بیمزه باشه نمی خوره!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد