خاطره دزدی5- خانواده غربتی اینا بجز غربتی

من این هفته کار دارم شاید پست جدید نذارم. برید وبلاگهای دیگه تمدد اعصاب کنید.


این خاطره اصلش مال پدر و مادر غربتی و با هنرمندی برادر غربتیه و قبل از اینکه من به منصه ظهور برسم!

خوب خانواده غربتی اینا قبل از تولد من توی خونه های سازمانی زندگی می کردند و چون دور از خانواده بودند کلا" رفت و آمدهاشون مربوط به همکارای پدرم می شده. به طبع سن و سال همکارا، اکثرا" جوون بودند و تازه متاهل شده بودند.

مادرم تعریف می کنه که یه خانمی بوده، همسر یکی از همکارا که به قول امروزیها داف پایگاه بوده و خیلی از لحاظ ظاهری تک بوده. خوب خانمها هم در این موارد خیلی بی رحم می شن و تقریبا" همه همسران جوان پایگاه شمشیرو از رو بسته بودند برای این خانم. البته مادرم می گه از اولش اینجوری نبوده ولی اینقدر این خانم بقیه همسران رو حرص داده و با شوهران جوان اونا لاس خشکه زده که طی یک عملیات خودجوش همه تصمیم می گیرند به داف مورد نظر بی محلی کنند.


 

 

مادرم می گفت من از هر چیز پدر غربتی عذاب بکشم از این مطمئنم که زیرآبی نمی ره نه به دلیل علاقه به من به دلیل اینکه اصلا" نمی فهمه طرف بهش داره نخ می ده و از این نظر خیلی گوج تشریف داره. برای همین ناراحتی مادر من از این داف به دلیل پزهای مکرری بوده که به بهش می داده و مادرم حرص می خورده و بلد نبوده جوابشو بده.

از اونجایی که اولای ازدواج پدر و مادرم بوده یه ذره هنوز  روشون به هم باز نیوده، مادرم روش نمی شده بگه من از رفت و آمد به مهمونیهایی که این داف توشه بدم میاد و مجبور بوده مراسم رو تحمل کنه.

یه بار که مهمونی همکارا بوده. قبلش مادرم به پدرم کلی تاکید می کنه که تو رو خدا سوژه نده دست این خانم که منو دق بده، اصلا" در مورد خانواده و مسایل شخصیمون چیزی نگو، هر چی گفت بگو باشه. خلاصه قدم به قدم مراحل مهمونی رو بصورت role playing اجرا می کنند که به قول معروف هماهنگ باشند. خلاصه اینا می روند میهمونی و اصلا" فراموش می کنند دیگه خانوادشون سه نفر شده و موجود آبروبری به نام برادر غربتی هم همراهشونه.

وسطای مهمونی که داف مورد نظر داشته باز پز می داده به همسران همکارای شوهرش، ظرف میوه رو می آوردند تا به همه تعارف کنند که یه دفه برادرغربتی برمی گرده بلند به مادرم می گه : مامان مامان ببین سیببببببببببببببب. مادرم می گفت کارد می زدی خونم نمی آمد آخه بچه این حرفه می زنی؟ اینهمه زحمت کشیدم همه رو به باد دادی. بچه مگه سیب ندیده ای. خلاصه سوژه جور می شه و داف مورد نظر می گه بفرما بچه جان، چند وقته سیب نخوردی؟ آدم که اینجوری نمی گه سیب تو خونشون نیست و ....

موضوع می گذره و یه ذره حال مادرم سرجاش میاد که شکم گل پسرش به کار میفته. برادر غربتی بطور خودجوش میره پیش پدر غربتی و میگه بابا منو ببر دستشویی. بابام هم که وسط بحث بوده به برادرم میگه برو به مامانت بگو. اونم میگه الان نوبت توست، داره می ریزه. (منم یادم میاد که تو خونه ما نوبتی بود و مامانم و بابام مارو نوبتی می بردند دست به آب)

این موضوع باعث خنده همکارا می شه و باز داف مورد نظر سوژه دستش میاد که روش فرزند داری رو به مادرم یاد بده.

کم کم بحث خانوادگی می شه و همسران دور هم می شینند و جا باز می شه که باز داف مورد نظر شروع به جلب توجه کردن آقایون و دق دادن خانمها بکنه. شروع می کنه از مریضیش تعریف کردن و کلی ناز و ادا میاد که کجاش درد می کرده یا می کنه و از این حرفا. بین حرفاش می گه که مثلا" چند روز پیش چندتا آمپول زده که یه دفعه برادر غربتی وسط جمع داد می زنه : خاله، خاله، آمپول به ک.و.ن.ت زدند؟ داف خاطرمون به روی خودش نمیاره و برادر من باز هم با صدای بلندتر داد می زنه : خاله، خاله، آمپول به ک.و.ن.ت زدند؟ دیگه اینقدر صدا بلند بوده که هیچ کس نمی تونسته نشنیده بگیره و یه دفعه همه شروع کردند به خندیدن و داف مورد نظر سرخ و سفید شده. مادرم می گفت خانمهای جمع از حرصشون یه نیم ساعتی خندیدند و جالبیش این بوده که برادر من تا داف بنده خدا تایید نکرده که به ک.و.ن.ش آمپول زدند، رضایت نداده و همش سوالشو تکرار می کرده. خلاصه با کنجکاوی برادر غربتی توک داف خاطره ما چیده می شه و تا آخر مهمونی ساکت می شینه!

ولی باعث شده که ما خانوادگی هرجا سیب ببینیم به هم بگیم، مامان، مامان، سیب و حرف آمپول هم که بیاد بلافاصله بپرسیم به ک.و.ن.ت زدند؟


نظرات 47 + ارسال نظر
پدرام یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 10:29

خوب بچه میخواسته بدونه، مگر چیه؟

والا، سوال پیش میاد دیگه!

رها یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 11:00 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com


باز دافه شانس آورده که این خانواده غربتی شون موجود نبوده!!!

تخصص من در زمینه های دیگه ایه

بهرام یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 11:50

سلام دوست عزیز.ممکنه یه راهنمایی به من بکنید.ما توخونمون یک فضا خالی داریم بین پذیرایی و حال خصوصی میخوایم باچوب درستش کنیم ممکنه شما کمک کنی ونظر بدی.عرضش 1متره .ارتفاع2متر.

سلام. خوب با چوب می خواهید چی درست کنید؟
روکش کنید؟ فقسه درست کنید؟ کمد درست کنید؟ میز توی دیوار درست کنید؟ کتابخانه درست کنید؟ چی کارش می خواهید بکنید؟
"درست کنیم" برای من مفهوم نیست.

تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 12:09 http://drashpaz2.persianblog.ir/

واقعا به این پستت احتیاج داشتم!
دختر منم ناطق بلنده و گاهی از این مدل سوالا میکنه و تا جواب نگیره هم ول کن نیست!
معروفترین سوال دخترم وقتیه که بجای خوابیدن ور میزد و من گفتم : سرم رفت! و اون پرسید سرت کجا رفت؟!


جدا" کجا رفت؟

بهرام یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 12:10

سلام دوباره.قصدم یه چیز دکور ماننده.فکرنمیکنم کتابخونه خوب بشه.خیلی سایت رو گشتم.اما به نظرم اومد ازشمابپرسم.بالاخره خاطرات قبلیتو خوندم و حس کردم ایده خوبی برام داشته باشی.

به نظرم برید به سایت http://www.houzz.com در زمینه ورودی search کنید ایده های جدیدی پیدا می کنید.
خودش یه دنیاست. چند روزی می رید سرِکار. به نظرم هر کسی می تونه بلاخره یه چیزی باب میلش توی این سایت پیدا کنه

بهرام یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 13:02

باشه حتما سر میزنم.بالاخره درسته.نمره 19

تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 13:02 http://drashpaz2.persianblog.ir/

سلام دوست عزیز.ممکنه یه راهنمایی به من بکنید.ما توخونمون یک فضا خالی داریم بین پذیرایی و حال خصوصی میخوایم باچوب درستش کنیم ممکنه شما کمک کنی ونظر بدی.عرضش 1متره .ارتفاع2متر.
پاسخ:
سلام. خوب با چوب می خواهید چی درست کنید؟
روکش کنید؟ فقسه درست کنید؟ کمد درست کنید؟ میز توی دیوار درست کنید؟ کتابخانه درست کنید؟ چی کارش می خواهید بکنید؟
"درست کنیم" برای من مفهوم نیست.


یک 106 تا سوال براش مینوشتی غربتی جان!!!!

خواهر من مثل این می مونه که یه خانمی بگه یه لباس برای مهمونی می خوام.

منا یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 13:21

سلام از خاطره شما لذت بردم
در تائید راهنمائیتونم به آقای بهرام باید بگم من برای home office خودم،از این سایت کلی ایده گرفتم،الان مراجعه کننده هام کلی لذت می برن وقتی میان اینجا،البته من نوع کارم جوری بود که باید سبک اروپایی درستش می کردم که این سایت این امکانو داره که هر نوع سبکی رو جداگانه طبقه بندی کرده،خلاصه که الان دفترم عین عینننننننننن خارجه

خیلی داستان داره این سایت!

بهرام یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 13:27

نکنه ناراحت بشی .قصد بدی نداشتما داداشی

راجع به چی؟ من بازم نفهمیدم!

رها یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 15:12 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com

راجع به غلط دیکته ات "داداشی"

آهان

تکتم یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 15:37

خوب من یه لباس واسه مهمونی میخوام

به اینا جواب بده:
چند سالته؟ مهمونی چه جوریه؟ موهات چه رنگیه؟ هیکلت اشکالی داره یا نه؟ کفش چه مدلی می پوشی معمولا"؟ سایر مهمونها کیان؟ باید حجاب داشته باشی یا نه؟ غذا چی می دن؟ غذا رو پشت میز می خورید یا نه؟ بچه ها رو هم می برید؟ بیشترین رنگی که توی کمد لباسهاتون دارید چیه؟ راه راه دوست داری یا خال خال؟ لباس آقای شوهر چه رنگیه توی مهمونی؟ سواد مهمونا در چه سطحیه؟ مهمونی دوره ایه یا به مناسبی برگذار می شه؟ ....
فعلا" همینارو جواب بده تا بعد.
کلا" منظورم اینه که برای کسی که ندیدی یا جایی که نرفتی نمی تونی به طور کلی پیشنهادی بدی. باید اینقدر سوال بپرسی تا موقعیت مشخص بشه بعد بری روی منبر، فتوا بدی.

م؛ط یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 15:52

سلام؛ایول داداش غربتی اینا خوب حال خانمه رو گرفت؛یه سوال داشتم این داداشی برمیگرده به بهرام یا غربتی؟

شما جاخالی بده یه وقت دیدی کمونه کرد خورد به شما. شما شدی داداشی م.ط.

بنفشه یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 20:49

حالا باز خوبه نگفته کو ن ت و نشونم بده!
این زنه شوهرش چیزی بهش نمیگفته؟! یا شوهره هم سرش جاهای دیگه گرم بوده؟!
حالا خوشگل هم بوده یا فقط ادا اطوار بوده؟!

شایدم گفته برای من سانسور کردن یا من برای شما سانسور کردم!
توی محیط های اینجوری کنترل زیاده. نمی شه خیلی بی اخلاقی ها رو کرد. حتی یکبار مادر من با مربی مهدکودک برادرم درگیر شده بوده شدید، به پدرم سر کار تذکر داده بودند. البته اون زمونها هم یه ذره استریل تر از الان بوده.
مادرم که می گفت قشنگ بوده. بابام میگه اینقدر شل حرف می زد من اصلا" نمی تونستم تحملش کنم می خواستم بزنمش برای همین خیلی قیافه اش یادم نمیاد. یا اینکه داره فیلم میاد جلوی ما!

بهارک دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 02:24

این کلمات قبیح چیه داف و ....
بعد انتظار دارین چه سرچی برای وبلاگتون بشه خخخخ
الان سیل سرچهای قبیح است که سرازیر بشه تو وبلاگ شما .

داف مارک یه جور کامیونه به نظرم آمریکایی باشه
ما که استقبال می کنیم، سرچ باشه، کوفت باشه.

بهارک دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 13:04

هم این پست هم پست قبلی نشد با موبایل کامنت بذارم. ایششش
میگم این کلمات قبیح داف و .... چیه ؟؟؟

داداشتون خیلی بچه باحالی بوده انتقام یه عده خانومو یه جاگرفته.

خودم هم خیلی بچه باحالی می باشم.
کامنتهاتون اومده نترسید!

بهارک دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 13:07

اخیش فرستاده شد. با لپ تاپ.
شما نمیدونین مشکل کجاست که با موبایل ارسال نمیشه .
خانوم کا تا اینجا درس داده آخه

نه بازم خانممون تا سر اینجا درس داده!

م؛ط دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 13:23

سلام؛کجایی داداشی؟سرت شلوغه؟

سلام، خوبم. فکر کنم 10 تا 14 روز درگیر باشم. برای همین کرکره وبلاگو کشیدم پایین.

سمیرا دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 17:55

سلام
من دارم به عنوان خواننده خاموش حاضری میزنم که پس فردا اگه تب رمزی نوشتن شما راهم فرا گرفت به من هم رمز تعلق بگیره ان شاء اله تعالی

من چیزی که نتونم توی جمع بگم. نمی نویسم که بعدا" بر علیه خودم استفاده نشه!

بنفشه دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 17:56

کـــــــــــــــــــــجـــــــــــــــــــــائــــــــــــــــــــــــــی!؟

یه مدت کار دارم، فعلا" کرکره وبلاگ پایینه!

بهرام سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 09:52

سلام

سلام علیکم.

تکتم (دکتر آشپز) سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 13:18 http://drashpaz2.persianblog.ir/

بازی وبلاگی دارم . بدو بیا

دیدم. یه جواب گنده می نویسم در این مورد و لزوم داشتن خیره شخصی مثل حساب بانکی شخصی.
این منبرم کجاست؟

م؛ط سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 13:25

الو الو الو کسی اینجا نیست الو اینجا کی پاسخگوه نکنه غربتی رو دزدیدن

الو، صدا نمیاد.

بهرام سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 14:30

راستشو بخوای خیلی شانسکی باوبلاگت اشنا شدم. خیلی خوبه و حس خوبی دارم وقتی دارم خاطراتتو میخونم .یه جورایی انگار معتاد صفحه ت شدم من محل کارم قزوینه وشاید روزی یه هفت هشت باری بهت سر بزنم.راستی صبح سلام دادم جواب ندادی.حالا دوباره سلام خسته نباشی داداشی

ممنون. لطف دارید شما.

تکتم سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 15:51

بنفشه جون فک کنم غربتی یه پدرزن پولدار پیدا کرده

آخخخخخخخخ، اگر می شد؟!
نمی شه، نمی شه، اگر بشه چی می شه؟ دنیارو دوغ برمی داره!

میم سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 18:56

جناب آقای مهندس پیش ساخته ساز غربتی یا قربتی کجایی پس؟؟؟؟؟ نکنه یه قول م؛ط عزیز دزدیدنت امیدوارم هر جا هستی خوب و سلامت باشی

ممنون. اوف چقدر صفت ردیف کردید؟
به قول معروف دیگه دزدنبر شدم، خیالم راحته از این لحاظ

بنفشه سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 19:04

راست میگی تکتم ما خیلی فقیریم! هییییییی!

هیییییییییی

بنفشه سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 19:06

داداشی چطوری؟! ببخشید یحتمل تاریک بوده که سیبیلاتو ندیده بودم!

به دسته تیزیت قسم!

بهرام چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 10:24

سلام.خسته نباشی داداشی

سلام، سلامت باشید.

فرشته چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 16:43

:)))))
خاله خاله کجایی؟نکنه خدای نکرده رفتی آمپول بزنی؟

آمپوللللللللل؟
دارم می ترسما!

رها چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 17:07 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

میم چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 23:03

؟؟؟

سما چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 23:35

سلام گناه داره عروس غربتی اینا

کجاش گناه داره؟

بنفشه پنج‌شنبه 19 دی 1392 ساعت 19:19

کوشی پس!!!

رفتم گل بچینم. کار دارم.

نرگس از جنوب جمعه 20 دی 1392 ساعت 17:21

سلام مهندس
من خواننده خواموشتم میخواستم چند سوال در رابطه با دکوراسیون داخلی فروشگاه ازت بپرسم امکانش هست؟ همینجا میتونم بپرسم ؟مزاحم نمیشم؟

سلام
بله، چرا که نه. اگر هم خواستی به pishsakhteza.qorbati@gmail.com میل بزن. فقط با جزییات بنویس چون به قول دکتر تکتم تا من 106 تا سوال نپرسم یک کلمه جواب نمی دم.

م؛ط شنبه 21 دی 1392 ساعت 09:25

آخه کجایی پس؟

10 روز تا 2 هفته خیلی کار دارم.

آرزو شنبه 21 دی 1392 ساعت 12:09

سلام.غربتی جان دیگه کم کم ،واقعا داشتم نگرانت میشدم.خداروشکر سلامتی و سرت شلوغه.ایشالا نتیجش حسابی پرمایه باشه برات

میم شنبه 21 دی 1392 ساعت 12:41

سلام مهندس، امیدوارم هفته فوق العاده خوبی رو شروع کرده باشید و خدا رو شکر که سلامت هستید
درسته ارتباط و دوستی های این شکلی مجازی هستند اماباز خیلی بی خبری ادمو نگران میکنه. لطفا دفعه بعدی که قرار شد یه مدت کرکره وبلاگ زیبا و دوست داشتنتون پایین باشه خبر بدید تا خیال ماها که به وبتون سر میزنیم و مشتری پر و پا قرص هستیم راحت باشه که خدایی نکرده اتفاقی نیفتاده براتون و بیماری پیش نیومده
موفق و شاد و سلامت باشید

چشم

بنفشه شنبه 21 دی 1392 ساعت 18:52

پارو بیارم پولارو پارو کنی! خودت که پولداری دیگه لازم نیست دنبال پدرزنه پولدار باشی که؟!! هرچند از قدیم میگن پول رو پول میره!

آبجی خانم ما خودمون پارو سازیم!

میم یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 11:08

چشمت بی بلا مادر، خیر ببینی جوون

قربونت مادر

تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 12:58 http://drashpaz2.persianblog.ir/

برات سلامتی و شادی آرزو می کنم.
حداقل یه پخ بکن ببینم حالت خوبه و خودتی

ممنون، پخخخخخخخخخخخخ

م؛ط یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 14:24

موفق باشی عزیزم با جیبی پر از پول

سلامت باشید

پدرام یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 22:29

بنفشه: "پارو بیارم پولارو پارو کنی! خودت که پولداری دیگه لازم نیست دنبال پدرزنه پولدار باشی که؟!!"

از اول هم معلوم بود بنفشه چشمش دنبال پولهای مهندس جــان است.

چرا همه به پول و کار و این چیزها فکر می کنید، شاید امر خیری در میان باشد

هیچ چیز جز پول باعث خوشحالی غربتی ها نمی شود.
گفتم که من می خوام ادامه تحصیل بدم.

بهرام دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 11:26

خبر های خوب در راه است.منم بانظر پدرام موافقم.

من با مهندسای کشاورزی شوخی دستی نمی کنم. قابل پیش بینی نیستند!

تکتم (دکتر آشپز) دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 11:52 http://drashpaz2.persianblog.ir/

نه خودتی! ایمیل رو گرفتی؟ حدسم درست بود؟ مال همونه؟

نه

بنفشه دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 18:59

بلـــــــــــــه خبرایی در راه است!

emaill حاج خانم!

فاطمه سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 07:58

بفرست مهندس جان با این طلب یاری میشه مگه بازم خاموش ماند.
ضمنا چرا نمی تونم زیر همون پست نظر بذارم؟

دست شما درد نکنه. فکر کنم دست آدم بدا در کاره.

آسمانه یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 12:34 http://asemaneh2007.blogfa.com

نه تنها دل همه ی خانومای تو مهمونی خنک شد دل منم خنک شد تلافی آبرو ریزی سیب رو درآورد بچه

هنوز هم که هنوزه وقتی این موضوع تعریف می شه دل همه خنک می شه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد