خاطره دزدی 7_عموی مادرم

اینقدر گیر دادید که روم کم شد الان یه چیزی می نویسم.

کلا" این روزها روی فرم نیستم برای همین فکر می کنم دوهفته پیش به دنیا اومدم یا 10 روزه که با سفینه از مریخ وارد زمین شدم. اینقدر ذهنم خالیه و هیچی یادم نمیومد.

از زور بی خاطره ای می خوام دوتا خاطره از عموی مادرم تعریف کنم. این عموی مادرم هنوز در قیدحیات هستند. ایشون از وقتی من یادمه پیر بودند، الان که خودم هم پیر شدم باز ایشون پیر هستند!!!می ترسم با همین فرمون برم جلو من از ایشون پیرتر بشم یه روزی!


بریم سراغ خاطره ها


  

 

اولیش برای روزی بوده که عموی مادرم برای اولین بار دندون مصنوعی می ذاره. از در دندون پزشکی میاد بیرون و سوار موتورش می شه و راه میفته. خیلی هم راحت نبوده با دست دندونهاش. توی دهنش با زبونش و دندوناش درگیر بوده که سرچهاراره عطسه اش می گیره . هههههههههههههپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپچچچچچچچچچچچچچچچه عطسه می کنه و دندوناش از توی دهنش میوفته بیرون روی آسفالت وسط چهارراه تا میاد بفهمه چی شده یک دونه از اون اتوبوس قدیمی ها بود دوطبقه، میاد از روی دندوناش رد می شه!

یک جمله معترضه بگم اینجا : این خاطره هم خاطره خانوادگیه، هرکی خیلی بلند عطسه کنه بهش می گیم مواظب دندونات باش


دومیش مال جوونیای عموی مذکوره وقتی که جاهل بوده و شیطون. یک بار مجلس روضه بوده، عزاداری بوده، ختم بوده نمی دونم از اونا که مثل دایی جان ناپلئون چادر می کشیدند بین یک سالن بزرگ زنونه، مردونه می کردند مجلسو. اولش آقایون نشسته بودند و ایشون هم به سفارش اسداله میرزا نزدیک خط تفکیک زنونه و مردونه نشسته بوده اونم وقتی که هنوز پرده رو نینداخته بودند. مادر عمو وقتی وارد سالن می شه می فهمه پسرش کجاست و میاد دقیقا" پشت سر پسرش توی سالن می شینه بعدش هم پرده رو می اندازند و مراسم شروع می شه. پیرزن در طی مراسم خسته می شه و از پشت پرده تکیه می ده به پسرش و پاشو دراز می کنه. مراسم همینجوری تموم می شه و عمو هم از جاش تکون نمی خوره. مادر عمو هم راضی از صبر و تحمل پسرش.

شب که توی خونه داشتند از مراسم تعریف می کنند، عمو تعریف می کنه که باید قبلنا هم نزدیک زنونه می نشسته چون امروز یک خانمی تموم مراسم بهش تکیه کرده بوده و ایشون هم فیض دنیوی بردند و هم فیض اخروی. البته واضح و مبرهن است که ایشون از مادر گرامی کتک توپی نوش جان کردند.

نظرات 17 + ارسال نظر
عطیه سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 18:08

وااااااااای ، خیلی خندیدم. خیلی باحال بود

من خودم خاطره دندونی رو بیشتر دوست دارم.

نارسیس سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 18:29

پدرام سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 18:36

الهی پیر شی مهندس جــان
فکر کنم پزشکان ایمپلنت را براساس این اتفاق اختراع کردند، حتما لازم نیست که ادم بطور مستقیم در پیشرفت علم دخیل باشه، اینجوری غیرمستقیم هم ممکنه

راست میگیا!

آویسا سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 23:00

دستت درد نکنه مهندس
بالاخره ی.چیزی.نوشتی ک دلمون شاد شد...
فیض دنیوی.و اخروی.نصیبان باد

به نظر خودم نوشته هام دیگه کیفیت نداره. یک جوری از سر باز کنی شده.
بازم از لطف شماست که اینجوری نظر می ذارید.
دچار تهی مغزی موضعی از نوع حاد خاطرگی شدم!

asghari چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 09:21

سلام غربتی جان. خوبی؟ خیلی سرم شلوغ بود. فقط اومدم بگم که هستم!!! و کلی از این خاطرات شما فیض بردم شاد باشی

منم هستم ولی خسته م. البته الان لیشام عزیز اینو ببینه گیر می ده!

میم چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 09:40 http://i-am-mim.blogsky.com/

هههههههههههههپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپچچچچچچچچچچچچچچچه
آییییییییی دندونم کوششششششششش
ممنون جناب غربتی، دلمون شاد شد، خدا دلتو شاد کنه مادر

آمیییییییییییین

میم چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 10:15 http://i-am-mim.blogsky.com/

جناب غربتی میدونید که وبلاگتون تنها وبلاگیه که مداوم میخونمش و بهش سر میزنم و کامنت میذارم... منتی نیست فقط میخوام بگم بس که قلمتونو دوست دارم و شیوه نوشتاریتونو میپسندم پای بند اینجا شدم... با وجودی که خودتون میگید خسته اید و ذهنتون یاری نمیکنه برای نوشتن اما بازم مینویسید... ممنونم و باید بگم هنوز هم خوب مینویسید... کلا اینکه برم تو یه وبی و همش از غم فراغ و گرفتاری زندگی دردناکشون بخونم در حوصله من نمیگنجه... شما جوری مینویسید که من شخصا همون مشغله های زندگی رو با زبان طنز درکشون میکنم و تحملش راحت تر میشه... پر حرفی منو ببخشید فقط خواستم بگم این نیز بگذرد و حتما گرفتاری و خستگی شما هم به زودی برطرف میشه و دوباره نوشته هاتون خودتونو هم راضی میکنه... ما خواننده جماعت که حتی برای یه خط نوشته شما راضی هستیم و از اینکه با همه مشغله هاتون بازم مارو فراموش نمیکنید و به احترام ما مینویسید سپاسگذار و ممنون

اِ اینجوریاست؟؟؟!!!
پس خوبه. آره خودم هم خوشم نمیاد غم و غصه کسی رو بخونم.
شما لطف دارید.

الی چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 12:43

مثل همیشه کلی خندیدم و دلم شاد شد ممنون همشهری

خدا رو شکر، این روزا هوا سردو گرم می شه بپا سُدِه نکنی

آرش چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 13:05 http://remedios.blogsky.com

سلام مهندس
کلا با شما حال کردیم
ضمن حال کردن، می خوایم یه ویلا که نه، یه آلونک پیش ساخته بخریم نترس و بگو 50 متری! کمینه! فی شما چنده دااااش؟

ربطی به متراژ نداره. در اصل هر چه بزرگتر باشه صرفه اقتصادیش بیشتره الان از 1100 متری شروع می شه یعنی 55 تومنی می شه.

وحید چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 13:25 http://www.lahazatam.blogfa.com

یعنی هرچیز مصنوعی ای که به عموجان بدن ایشون اول پرتش میکنه؟ پس اطرافیانشون خیلی باید مواظب باشن
دومی خیلی باحال بود.
البته ما در زمان طفولیت یه بار یه خانومی رو از پشت سرشون زیارت کردیم و به نظرمون جذاب رسید ،درحال ایجاد مزاحمت جهت دادن نمره تلفن بودیم ،چون اونموقعها هنوز موبایل فراگیر نبود که دیدیم هی ددم هی این دختر دوست صمیمی آقاجانمون هستن که هفته ای 2بار میان و میریم خونشون.کلن بچه باحالیه تا حالا لو نداده

آره والا کلا" با fake مشکل داشته.

سارای چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 13:38 http://damanekhali.blogfa.com

55 میلیون تومن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونوقت 50 متری؟؟؟؟/

بله، عیبشو گفتی هنرش رو هم بگو. بسسسسسسسسسسسیار لوکسه، تقریبا" هزینه گرمایش و سرمایش رو 80 درصد کم می کنه. در عرض 20 روز ساخته می شه . از همه مهمتر مثل شلمان هرجا خواستی کولش می کنی می بریش.

آسمانه چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 16:58 http://asemaneh2007.blogfa.com

مثل همیشه جالبو باحال بود الان معلوم شد نه تنها خاطرات خودت بلکه خاطرات خانوادگیتونم جذابه

یک ذره از خودم تعریف کنم نه بابا، کلی باید فکر کنم یک چیز دندونگیر پیدا کنم. نوع انتخاب اینجوریه.

مریم چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 17:20 http://marmaraneh.blogfa.com

آقا انگار پاقدم من سنگین بود تازه اینجا را پیدا کردم و تاره تر تونستم آرشیو را تمام کنم. حالا خاطره ها تموم شد؟دتدانها قابل چسبیدن و استفاده مجدد نبودند؟

نفرمایید.

آبجی خانم اتوبوس از روش رد شده بود، دندونا به خوردآسفالت رفته بوده.
شما مثل اینکه اون اتوبوسهارو یادتون نمیاد!
خدا عمرت بده الان پست سینماییتو دیدم، یک چیزی یادم اومد می نویسم از خاطره های سینماییم.

آرش چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 20:12 http://remedios.blogsky.com

سلام مجدد
برای غور در قیمت ها و نقشه و مدل ها، چه وسیله ارتباطی رو پیشنهاد می کنید؟

توی وبلاگتون خصوصی می ذارم با دکتر چوبکی تماس بگیرید.

آرش پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 19:09 http://remedios.blogsky.com

متشکرم

خواهش می کنم

الی یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 22:48

نه، خیالد راحت باشه، م بیدی نیسسم که با ای بادا بلرزم

خدا رو شکر

آناهیتا چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 20:02

اول که عنوانو دیدم فک کردم منظور نویسنده خاطره ی دزدی بوده.
فکر بد کردم.
ببخشیندااا.

البته تو این دوره زمونه دزدی شده شهرت. آدم می شناسم بهش افتخار هم می کنه حتی

دزدی شده پاکترین ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد