مراسم دهه فجر در دبیرستان

آقا یادتونه از مدرسه ام تعریف می کردم که بچه های پایه ای بودند. اینم از اون خاطره هاست که خودم توش کاره ای نبودم.

من توی دبیرستان، 3 بار مدرسه عوض کردم. یه بار که می خواستم مدرسه ام مثل مدرسه برادرم مطرح باشه، پامو کردم توی یه کفش که باید مدرسه مو عوض کنند، مدرسه دومی، اینقدر توش شرارت کرده بودم که اسممو ننوشت برای سال بعد. مدرسه سوم که دو سال آخر توش بودم. از نظر روانی و سالم بودن بچه ها و مدیر و معلمها واقعا" یکی از رویایی ترین جاهای دنیا بود. ناظم و مدیر، رضایت داده بودند که بچه ها درس بخونند و شرارت کنند ولی درگیر موضوعات دوران تین ایجری و بلوغ نشوند. برای همین خیلی خربازی ها رو با دید اغماض نگاه می کردند و تحمل می کردند.

خوب من سال سوم رفته بودم اون مدرسه و نمی دونستم قدیم چه جوری بودند ولی مثل اینکه بچه های همکلاسی خیلی خودشونو درگیر مراسم دهه فجر نمی کردند و بیخیال بودند. نه اینکه مشکلی با مساله داشته باشند، تنبل بودند.


  


 

خلاصه به بچه ها حسابی گیر دادند که کلاسمون باید برنامه داشته باشه و گروه سرود و نمایش و از این حرفا. خوب نه من هنرمند بودم، نه فک و فامیل هنرمند داشتم، برای همین من وارد بازی نشدم. از بیرون میدیدم که این بچه های خیلی تلاش می کنند. شعر خوب پیدا کردند، ساز و دهل خودشونو و برادر و خواهر کوچکتر می آوردند مدرسه و تمرین می کردند و جدیتشون برام جالب بود ولی خوب من 6-7 ماه بود باهاشون روزی 7 ساعت سرکلاس بودم و توی کتم نمی رفت اینا بدون خربازی موضوع رو تمام کنند ولی هیچ علامتی نمی دیدم و برام عجیب بود. اینکه اینا تا لحظه آخر موضوع رو بین خودشون نگه داشته بودند و بروز نداده بودند هم برام ستودنی بود.

همین دیگه، روز برنامه کلاس ما شد و ما توی حیاط مدرسه بودیم و سکوی اجرای برنامه هم آماده بود، میزهای سازها رو هم گذاشتند و یه چندتا آهنگ زدند تا رسیدند به سرود. گروه سرود اومد خیلی مرتب ایستاد و یه یک دقیقه ای سرود خوند و من دیگه باورم شد که بچه ها اصلاح شدند و داستانی ندارند. یه دفعه یکی از بچه های گروه سرود به بغل دستیش یه تنه زد و اونم به این یکی تنه زد و یه دفعه یکی یه چک زد به یکی دیگه و تا ما بیایم بفهمیم چی شده دیدیم 10-12 نفر دارند روی سکو همدیگرو می زنند و بقیه بچه ها هم توی حیاط از خنده غش کرده اند. 200 نفر یه کله داشتند می خندیدند، اصلا" نمی شد اوضاع رو کنترل کرد. من هنوز که یادم میفته بلند می خندم اینقدر صحنه قشنگی رو طراحی کرده بودند. معلمها هم داشتند می خندیدند، ناظم هم به زور جلوی خنده شو گرفته بود و با اخم مصنوعی اومد و اینا رو حسابی دعوا کرد. پدرمادر این بچه ها رو هم فرداش خواستند و عکس کارهایی که روی سکو انجام داده بودند و نشون دادند که باز هم کلی باعث خنده پدرمادرها شده بود. 2 روز اخراجشون کردند و بعدش اومدند مدرسه!

نظرات 17 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 12:35

این شیطنتا را که می خونم حس می کنم عمرمو به باد دادم. من تو دبیرستان مایه فتنه از نوع مثبتش بودم. کلا کلاس ما همش تو اعتصاب بود و پشت صحنه هم من بودم و البته هدف عمل به قول مدیر برا آوردن معلم بود.
واقعا وجدانم درد میاد که یادم میاد سر کلاس یه معلم نمی رفتیم و می گفتیم ما فلانی را نمی خوایم(البته خداییش خیلی بی سواد بودن)


ما جرات اینجور کارهارو نداشتیم. هزار سال به فکرمون نمی رسید.

سارای پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 12:37 http://damanekhali.blogfa.com

چه بچه های باحالی بودن، تو پس کجا کاری به چیزی داشتی خوووو، نه مدرسه و نه احتمالا دانشگاه /// همینطور می رفتی و میومدی و خیرت به کسی نمیرسید لابد.

ولی من را بگووو ، پای ثابت همه جشن ها، تزئین کلاس ها، حلقه میزدیم و از ته سر فریاد میزدیم بوی گل و سوسن و یاسمن آمد.... ولی قدم بلند بود مربی ها بدشون نمیومد پرتم کنند از گروه بیرون، فکر نمیکردند یه روز قد بلند معیار زیبایی باشه... بدجنس ها1111 چه رنج ها که به خاطر قد بلند نکشیدم

دقیقا"، همینطور می رفتم و میومدم.
کلا" من آدم back ground هستم. سعی می کنم دیده نشم. اینجا تنها جاییه که خودمو برجسته کردم!

این تکه"بوی گل و سوسن و یاسمن آمد" خیلی بامزه بود!

یک حسنا بانو هستم پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 12:41

به اینها میگن جوون نه به اونها که سرود میخونن میرن و انگار نه انگار شرارتی هم بصورت نهفته در وجود بشر هست که باید بروز داد این دور روز اخراج در مقابل اون همه شاد شدن بچه ها و مدیر و ناظم و پدر مادر اشکالی نداشت ثواب هم داشت

این دو روز اخراج هم مثل جایزه بود براشون!، رفتند خستگی درکردند، اومدند.

میم پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 13:02

چه دل و جرات و همبستگی داشتن
تو دبیرستانی که من بودم این جور فعالیتها دست یه گروه خاص بود و کسی رو به گروهشون راه نمیدادن، اما من انقدر پافشاری کردم و کار به مدیر مدرسه و والدین خودم رسید که منم قاطی برنامه ها بکنن، آخه فعالیتهای فوق برنامه خیلی دلچسب تر از درس خوندن بود، گروه سرودمون تا مرحله استانی رفت

آره خیلی یه دست بودیم.
والا برای هیچ کدوممون این چیزا جذابیت نداشت. وقتی یه عده ای قبول کردند، همه فهمیدند، کاسه ای زیر نیم کاسه ست.

م؛ط پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 15:09

به به، آبجی خانم.

م؛ط پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 15:20

قربونت

شیرین پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 15:21

سلاممممم
یادش بخیرررر!
الان ازاینکارانمیکنن نه؟
این همه سال کلاسارو تزئین کردیم روز نامه دیواری درست کردیم
یبارم کلاس ما اول نشد!!!
فقط نمایش روز 22بهمنشو دوس داشتم که مارومیبردن نمایش بچه دبیرستانیاروببینیم
غربتی جان! مرسی بااین خاطره ماروبردی به بچگیامون
یادت باشه ها آخرش یه گل قرمز نزاشتیا نگی شیرین یادش رفت
من یادم هس !

سلام
نمی دونم. از محیط مدرسه یا دانشگاه خوشم نمیاد. از وقتی درسم تموم شده دیگه پا نذاشتم توش.
خواهش می کنم. اصلا" ip شما که میفته آدم یاد مزرعه گل قرمز میفته به جان ابولفضل.

بنفشه پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 16:02


اینکارا واسه چی؟!!!! از پیش تعیید شده بود یعنی!!!؟

دقیقا" از قبل هماهنگ کرده بودند.

بنفشه پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 16:03

منظورم این بود از قبل با هم همانگ کرده بودن یعنی؟!!!

بعله، موجودات بی نظری بودند.

آویسا پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 18:07

چ.بچه های باحالی!!! همه رو شاد کردن....
ما کارایی میکردیم ک فقط اکیپ خودمون حال میکردیم! یعنی بقیه رو قاطی جنگولک.بازیامون نمیکردیم.

آدمای خوبی بودند دیگه با خیلیها تماس ندارم امیدوارم همونجوری مونده باشند.

بهار(spring) جمعه 25 بهمن 1392 ساعت 00:24

یاد دعوای برره اه ها افتادم

پ
کامنت هات خیلی خنده داره

تکتم سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 12:59 http://drashpaz.persianblog.ir

هرچی نوشتم پرید!
خلاصه کنم ویروسی شدن خیلی بده خیلی ! از اون بدتر محرومیت یک هفته ای از نت هست. صبح کروم هم نداشتم که IE هنگ کرد و کامنتم پرید.
پستت خیلی باحال بود.
یک خاطره خیلی بد از اعتصاب بر علیه معلم بیسواد دارم. مدرکش هم یک نمره صفره که هنوز تو کارنامه من و 45 نفر از یک کلاس 50 نفری موجوده!!! ( 5 تا خائن داشتیم )

شما باز اومدی توی وبلاگ من پست گذاشتی؟

پدرام چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 10:15

من+45= 46 + 5 خائن = 51

کلاس 50 نفره بوده، پس نتیجه میگیریم معلم هم صفر گرفته

این یک مسئله هوشش بود

مدبونید که فکر کنید خانوووم دکتر در محاسبات اشتباه کرده

با این کامپیوترهاشون، والااااا

یاد علی پروین افتادم، یه بار گفت 70 % بچه ها آماده اند 40% بقیه هم تا هفته دیگه به آمادگی نهایی می رسند.
البته شان دکتر تکتم اجل این حرفاست.

تکتم چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 11:01 http://drashpaz.persianblog.ir

یعنی عاشق این جوابهای کل کل برانگیزتم! اصلا به عشق همین کفگیر بازیه که میام اینجا کامنت میذارم. من خیلی کم تو وبلاگی کامنت میذارم!


اینا منت بود هان!

هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ساعت 5 وایسا سر کوچه.

تکتم پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 12:30 http://drashpaz.persianblog.ir

اصلا پدرام الهی خانم کلاغه نوکت بزنه کص....ت

هی وای من دعوا نکنید!

پدرام جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 18:47

خانم دکتر چرا عصبانی میشی
میخواستم ثابت کنم حق با شما بوده و بیسوادی اون معلم خیر ندیده رو سواد شاگرداش اثر گذاشته خب

خانم کلاغـــــه، خانم کلاغـــــه، نچ، خبری از خانم کلاغه نیست!!!
متاسفانه حالا حالاها باید صبر پیشه کنی

باز شما اومدید اینجا با همدیگه معاشرت و مصاحبه کردید؟؟؟؟؟؟؟

کلاغ هم کلاغای قدیم!
در ضمن EMAIL های شما می رسه، ممنون.

آسمانه یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 19:08 http://asemaneh2007.blogfa.com

کلاس ما وقتی دوم دبیرستان بودم خیلی پر حنب و جوش و پر سروصدا بود یه روز مدیرمون اومد سر کلاس با التماس اشک تو چشاش جمع شده بود ازمون میخواست آدم باشیم اما کلی خاطره باحال واسمون موند یادش بخیر

هَی دونیا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد