باز من قاط زدم3-مَثَل دکتر چوبکی

خوب این پست هی از این شاخه به اون شاخه خواهد بود. چون باید چیزایی که از دو تا پست قبلی مونده تکمیل کنم.


  

 


اول مثل دکتر چوبکی : قدیما یه بابایی بوده خیلی شوخ و لوده اسمشو می ذاریم الف توی چل چلیش به صرافت میفته که دست از این کارهاش برداره و توبه کنه. پامیشه میره مکه و خیلی خوب و محکم توبه می کنه و دلش پاک می شه. توی مکه یکی از دوستای همشهریشو می بینه که اسمشو می ذاریم ب. ب هم داشته توبه می کرده و دو تایی حسابی آویزونه دامن خدا می شن و تا خدا به خواب دوتاییشون نمیاد و قول نمی ده که بخشیدتشون ول کن خدا نمی شن. (خدا هم عجب شغل سختی داره ها). بعد که خیالشون از قول خدا راحت می شه . الف می خواسته بیاد ایران که ب اصرار می کنه بیا بریم کشورهای عربی رو ببینیم. دیگه توبه هم کردیم کار خاصی نمی کنیم، خرجمون پایین می شه. الف رضایت می ده و می رن سوریه و یه هتل خوب می گیرن. تا ب چشماشو باز می کنه می بینه هتل خدمات خاص هم ارائه می ده اونم با چه لعبتهایی. ب که روی قول خدا حساب کرده بوده از 6 روزی که سوریه بوده، نهایت استفاده رو می کنه و تقریبا" همش توی هتل بوده و الف تنهایی اینور اونور می رفته سیاحت. بعد از سوریه اینا دوتایی راه میوفتند سمت عراق و به طبع عتبات. ب به مرز عراق که می رسه حالش بد می شه و شروع می کنه به دعا و قرآن خوندن. هر چی به نجف نزدیک تر می شند، صدای مناجات ب بلندتر می شه تا اینکه می رسند پای ضریح حضرت علی. ب به گریه و لابه می افته که غلط کردم از کارهایی که کردم. همش تقصیر الف بود. اگر از مکه یه سر می رفتیم ایران من اینکارهارو نمی کردم. همش اصرار الف بود. اگر اون هتل نمی رفتیم که الف انتخاب کرده بود اینجوری نمی شد. خلاصه توی تمام حرفاش الف مقصر بوده. یه دفعه الف می پره وسط مناجات ب و به حضرت علی می گه : آقا من همه حرفای ب رو قبول دارم همشو من انجام دادم ولی آقا ازش بپرس کیفشم من راست کردم؟ (کیف در اینجا منظور همون کیف این پسته)

دکتر چوبکی این مثل رو برای دون ژوان زد و گفت همه تقصیرها قبول که ما ویلا رو آماده نکردیم ولی باقی مسایل رو هم تقصیر ما بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ادامه داستان اون دوتا همکارم که می خواستند ازدواج کنند رو هم توی یه پست دیگه می گم. باز حوصله ام سر رفت. پیر شدما!

نظرات 20 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 10:49

مرض همون مرزه، مخاطبان محترم ، اشکال نگیرید، پیر شده بچم

درستش کردم.
شما هم همش دنبال افشاگری هستیدا!

یاس پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 11:07

بد بود؟ خوب بود؟ حرف بدی زدیم؟ خریدارمون حرف بدی زد؟
چی شد؟

یاس پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 11:28

ببخشید، من همون فاطمه ام

متوجه شدم از روی IP
البته با هر اسمی ممنون که COMMENT می ذارید

پی نوشت : نظر حاجی رو خوندم. خوب بود.

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 11:35 http://drashpaz2.persianblog.ir/

فکر کنم حالت خیلی خوبه. تقریبا مانیک شدی!!!!

خداییش الهی این کد امنیتی ات بمیره!

یه COMMENT برات گذاشتم، ببین.
از نظر اینکه تند تند پست می ذارم ولی نصفه، می گی؟ تازه ببین بینش دارم یه DOCUMENT می نویسم. یه وب سایت دارم درست می کنم. آخه می خوام یه فروشگاه اینترنتی درست کنم. کلی عکس دارم می گیرم و EDIT می کنم. یه پست نصفه دیگه هم دارم که دیگه روم نشد منتشر کنم. البته همشون هم نصفه نیمه هستند. نمی تونم تمرکز کنم. شایدم تشخیصت درسته!

دشمنت بمیره، به کد امنیتی من چی کار داری؟

واییییییییییی، الان توی ویکی پدیا نگاه کردم اولین علامت رو نوشته "بیمار لباس‌هایی با رنگ روشن می‌پوشد"، امروز قرمز پوشیدم!!!!!
قرص چی بخورم؟ نَمیرم تا شب؟

رها پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 11:54

اینو بگم ، یکی از همشهری های ما که خیلی هم پولدار و معتبره رفت مکه و بعدش هم البته سیر و سیاحتی در بلاد عرب ، بعد از اومدنش ازش پرسیده بودن خوش گذشت؟ گفته بود : یک زن هایی دااااااااااااااشت. همه شون لنگ لختی...
چند سال پیش که مجرد بودم، توی جلسات مختلف یکی از مسئولان شهرستان خیلی چشم هیز بود و کلا سمت خانم ها چشماش بود و اصولا باهاش کل کل نمیکردیم، بدمان میومد.تا اینکه رفت مکه و شد حاجی... اولین جلسه بعد از حاجی شدنش، همه متفق القول شدیم که مکه در او اثر زیادی داشته و چشمش پاک پاک شده... جلسه تا ساعت 9 طول کشید و قرار شد تعدادی از همکاران را حاجی برساند که هم مسیر بودند. هنوز نمی دانم چرا خر شدیم و به این حاجی اعتماد کردیم و خوشمان ازش آمد.

آخرین نفر من بودم، من که تنها شدم سرعتشو کم کرد و چون تخصصمان یکی بود در مورد مشکلات قشرما حرف زد تا نزدیکی خونه گفتم حاجی ممنون من پیاده میشم گفت نه حالا که سر شبه بریم خونه یه چای بخور، ترس تمام وجودمو گرفت گفتم نه خلاصه از من انکار و از اون اصرار که نه خانم بچه ها هم نیستند بریم یه نیم ساعت با هم حرف بزنیم و اینا... و رسما داشت منو می دزدید و من هم به خاطر نشکستن قبح ماجرا فقط اصرار که نه خانواده ام ناراحت میشن و بعد از 500 متری دور شدن از مقصد من، دور زد و منو پیاده کرد.... هنوز در این فکرم چرا در مورد من همچین فکر احمقانه ای کرده بود؟؟؟؟؟؟
و حالا اون مدیر کل شده ، و دوستام میگن همون مدیر کلی که میخواست تو را بددزده
میدونم که از روی ip شناختی منو دیگه... حالا منتشرش کن که پست ها چقدر بر اساس شایسته سالاری است...
اصلا ربطی داشت به پست تو؟

یه سوال : چرا اسم ثابتی استفاده نمی کنید؟
این سومین اسم امروزتونه!

رها پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 12:04

غربتی جان احتمالا نمیخواستم بدونن که من همون یاس و فاطمه هستم... واقعا که .توی کارخونه چه میکشن از دست تو.. .
باشه من برای همیشه یاس خواهم بود، البته هلندی

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 12:05 http://drashpaz2.persianblog.ir/

خو رها بیچاره چه گناهی داره ؟ این فاطمه و یاس با کسی قاطی نمی شد اما رها یکی از خواننده های ثابت غربتیه!

آره والا، یه وقت پا می شه میاد تهران به بهانه امتحان زبان منو توی کارگاه کتک می زنه!
این استادای دانشگاه خیلی اعتبار ندارند!

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 12:15 http://drashpaz2.persianblog.ir/

پست جدید!

پی نوشت : من به روح اعتقاد ندارم!!!

کار بدی کردی

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 12:18 http://drashpaz2.persianblog.ir/

پدرام کجاست امروز؟ رفته رو درختای مکه و بلاد عربی بشینه؟!!!

به گمانم

م؛ط پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 17:11

سلام عزیزم؛هستی؟آدرس سایت رو فرستادم برات

سلام، قربون شما!

م؛ط پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 18:44

به دردت میخوره آیا؟

ببخشید الان کار دارم، فردا حتما" نگاه می کنم. خیلی ممنون که به فکری.

پدرام پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 22:00

استغفرا...
من روی درخت خودم راحتنشستم و دارم آفتاب میگیرم
عربها که واردکننده از ایران هستند

پ.ن: ببین مهندس جــان این دوستات خودشون شروع میکنند، انوقت شما من دعوا میکنی برم کوچه خودمون شلوغ کنم

ایم مَثَل مال سال 30-40 خورشیدیه نه الان
حرف بدیه، نگید این حرفو. کسی که داخل این موضوعات به صورت سازمانی می شه دیگه خودشو مرده می دونه. متلک نگید در این موارد.

پ.ن : اگر دوستای منند، چرا شما اینجا اختلاط می کنی؟ والا!

سما جمعه 27 دی 1392 ساعت 00:36

اون کیفه همون کیف تو آسانسور بودعایا؟

بعله، جای دیگه هم اینجا در مورد کیف نوشتم مگه؟
آهان یه بار هم در مورد کادور دکتر چوبکی بود. اگر جای دیگه هم هست من مسوولیت قبول نمی کنم!

elena شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:09 http://elen.blogsky.com

Dr choobaki cheghad zarbol masal balade ghodratie khoda:-d
Rasty man hamishe khanande khamooshe webetoonam kheili khob revayat mikonin

تقریبا" خیلی. کوچیک که بوده می فرستادنش شعر یاد بگیره. گلستان و بوستان و مثنوی رو از حفظه. یه حافظه ای هم داره، اعصاب خورد کن. همون که بهش می گن حافظه تصویری. شماره صفحه ای که شعر توش بوده رو هم یادشه. ببین بخوای بهش دروغ بگی چقدر مصیبت می کشی. چون یادش میاد که آفتاب از کدوم طرف می تابیده، چی پوشیده بودی، چی می خوردی و از این حرفا.
من توی عمرم دو نفر با این مدل حافظه دیدم. یکیش دکتر چوبکی، یکیش هم اون فامیلمون که ازش خاطره دزدیدم در مورد شلوار و سربازی و آبگوشت.
شما لطف دارید!

ببین منشیم از صبح 6 مورد پرسشنامه واجب رو پرونده ! الان فهمیدم! میگه یادم رفته !!!

اشکال نداره، بنده خدا عجب گیری افتاده از دست ما!

بهارک شنبه 28 دی 1392 ساعت 12:40 http://baharakshop.blogfa.com/

تقصیر غربیته من معتاد شدم به نت.

بهارک شنبه 28 دی 1392 ساعت 12:42 http://baharakshop.blogfa.com/

پرسشنامه کو؟؟؟ نیومده ها

فرستادم

باز یه پست فحش خور!!!!

بهارک شنبه 28 دی 1392 ساعت 13:45 http://baharakshop.blogfa.com/

استغفروالله

والا، روم به دیوار.

آسمانه دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 11:41 http://asemaneh2007.blogfa.com

عجب مثال بجا یی زدند دکتر چوبکی
اما واقعاً آقاهه چی رو به چی ربط داده بودها !!!

واقعا"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد