بدون عنوان

خیلی کار دارم. از طرف دیگه توی یه جلسه گیر افتادم و دارم ادای نوشتن بحث های جلسه رو در میارم که نتیجه اش همینه که می خونید. باید به نتیجه ای برسم که متاسفانه مغزم یاری نمی کنه و نمی تونم موضوع رو اونجور که می خوام جمع کنم. از صبح به 10 نفر از همکارهای قدیم زنگ زدم و مشاوره گرفتم ازشون ولی هنوز به اون نتیجه دلچسبم نمی رسم. من برای فروش یا عرضه چیزی باید حتما" خودم اون چیز رو بپسندم بعد برم دنبال مشتری براش و مشکلم اینه که موضوعی که قبول کردم روش کار کنم این حالتو برام نداره. اینقدر سوال برام بوجود آورده که سفارش دهنده از دستم کلافه شده و گفته که دیگه بهش زنگ نزنم و با email براش سوالهامو بفرستم. خوب من یاد گرفتم همه چیز کاریمو می نویسم، برای همین فرستادن سوالها برای من کاری نداشت، فقط 103 تا سوال بود. بره بشینه جوابهامو تایپ کنه تا ادب بشه منو سنگ قلاب نکنه.


 

 


دو روزه، روز سیب در کارگاه ماست. پدر دکتر چوبکی از ولایت اومده و برامون سیب و برگه زردآلو و لواشک آورده. یه چیز جالب یاد گرفتم.

نجارهای قدیمی بعد از چندسال کار کردن، میرن و شروع می کنند به باغداری و از اون مهمتر کاشتن و نگهداری درخت. اینو یه جوری کفاره کارشون می دونند و من نمی دونستم. فکر می کردم بابای دکتر چوبکی یه جوری تارک دنیا شده که رفته نزدیک یه سدی توی آذربایجان درختکاری می کنه و فقط زمستونها میاد خونه. دیروز فهمیدم که کلی ایدولوژی پشت کارش داره و عقیده داره باید این کارو بکنه. چون در طی مدتی که کار می کرده از چوب درخت استفاده کرده و درخت موجود زنده است حالا باید به جاش درخت بکاره و نگهداری کنه تا مشکلی برای خانواده اش بوجود نیاد و معادل چوبهایی که استفاده کرده باید درخت بکاره. یه بار ما رفتیم اون سمت و فکر می کردیم این جاهایی که بابای دکتر چوبکی داره درخت می کاره مال خودشونه و فکر می کردیم چقدر پولدارند. بعدا" فهمیدیم نه بابا. این فقط یه جای کوچیک داره که توش نهال پرورش می ده و بقیه اش زمین خداست و فقط داره درختکاری می کنه برای آیندگان. اینقدر برام جالب بود که نگو. فکر نمی کردم توی این دوره زمونه هم این جور آدما وجود داشته باشند!

نظرات 32 + ارسال نظر
بنفشه سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 16:20

چه جاااالب کفاره گناهش! اولین بار بود میشنیدم
اینهمه سوالو از کجات درآوردی ی ی ی ی ی
طفلک!

کفاره خالی نه کفاره گناه.
منم برام جالب بود که اینقدر اهمیت داره براشون.
گیر صنایعی نیفتادی ببینی چه کوفتیه؟ اگر به پستت بخوره زن برادر دکتر خوشگله رو می ذاری روی چشمات!

پدرام سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 16:23

باز که افتادی رو دنده شرارت
103 تا سوال
اندازه یک کارشناسی که باید واحد بگذرونه
نکنه در مورد شاتل یا پروژه فرستادن انسان به فضاست
یک چراغ خریدن که این همه دنگ و فنگ نداره
یک کلمه بگو نمیتون خلاصصصصصصصصصصصصصص

من همیشه اینجوریم. من ازنحوه اتصالات و سیم و برقش پرسیدم تا زمان set up و عملکرد در زمان باد و یا تصادف اتوبوس و بقیه موضوعات. نمی شه طرح توجیهی نوشت ولی ندونست راجع به چیه. فکر کن بری توی یه جلسه و یه دیوونه ای مثل خودم اونجا باشه. یه سوال پرت بپرسه و نتونی جواب بدی، همونجا باید کوبید توی سر سفارش دهنده!
اینجوریاست.

پدرام سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 16:42

بابا کار درست
مهندس
متخصص
همینه که با این همه شیطنت دکتر چوبکی هواتو داره
موفق باشی

خیلی، الان با این تعاریف دچار ورم کلی شدم.
هه، دکتر چوبکی و داشتن هوای کسی!!!!!!!!!!!!!!!!!
این کارهارو از ترس دکتر چوبکی انجام میدم. اگر یه سوتی بدی جلوش، جلوی بقیه چنان دادی سرت می کشه که عین مورچه خوار توی کارتون پلنگ صورتی وقتی رفت توی سونا کوچیک شد، آدم آب میشه.
گوشتو بیار جلو، اینجارو می خونه و من نمی تونم از اخلاقای بدش بگم وگرنه هر کسی نمی تونه تحملش کنه اینقدر بداخلاق و ایده آلیسته. من تحملم زیاده!
شما هم موفق باشید.

پدرام سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 17:08

این رو فرستادم که تو جلسه حوصله تون سر نره

تو بیمارستان نشسته بودم یه بچه اومد گفت شما میدونید گوش رو چجوری شست و شو میدن ؟ گفتم کاری نداره که ، گوش رو میبُرن یه نیم ساعت میذارنش تو وایتکس تمیز میشه !
دیدم رنگش عوض شد ، اشک تو چشاش حلقه زد ؛
میخواست گریه کنه ، ترسیدم باباش بیاد فوری از اونجا دور شدم . . .
البته نه اینکه فک کنید من روانیَما !
نـــه ، من فقط مریضم . . .
واسه همین رفته بودم بیمارستان !

جلسه تموم شده، دیگه دارم وبگردی می کنم.
دست شما درد نکنه برای رونق این وبلاگ.
مریضی خوب می شه آدم نباید غربتی باشه.
ذهن خلاقتو برای بچه خرج می کنی؟ مردی یه فکری برای دور زدن تحریمها تا 6 ماه دیگه بکن.

پدرام سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 17:22

برای دور زدن تحریمها از روش یوزارسیف استفاده کنید
در طی 6 ماه آینده به اندازه 60 سال پیش رو خرید کنید

می ترسم طرحت لو بره ولی مجبورم نظرتو تایید کنم.

آسمانه سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 17:58 http://asemaneh2007.blogfa.com

103 تا سوال ؟؟؟ !!!!
احتمالا از اون آدمایی نبودی که تو دانشگاه همه سایه ت رو با تیر میزدند

فقط!
من همیشه آدم متوسطی بودم. اولین باره دارم در انظار عمومی اونم از طریق وبلاگ عرض اندام می کنم.

asghari سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 19:24

ye chizi hast be esm farziye gaya ke be nazaram birabt nist

اونجوریم میشه

asghari سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 19:26

قبلا که کد ارور میداد نظری که تایپ کرده بودیم نمیرفت. الان نظر میره باید از نو دوباره تایپ کنیم. روز به روز بهتر میشه این سرویسای وبلاگ.

کی به بلاگ اسکای فحش داد؟

م سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 21:53

اوووم یه پستی یادم میاد که دکتر چوبکی تو تبریز واسه معلمش هدیه ساخته بود و انگار خودش نان آور بود؟

بله بخونید نوشتم چرا؟
آدم که حتما" نباید پدرش به رحمت خدا بره که نان آور بشه. دلیل اینکه پدرشون نبودو نوشتم اونجا.

سما چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 01:10

سلام بازهم یه خورده دیگه فکر میکردی یه وقت اون گوشه کنارا سوالی رو خدای نکرده جا ننداخته باشی؟
این متن زیر هم تقدیم به پدر خوش ذوق دکتر چوبکی:
دخـتــَــر کـه بــاشی

میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه

دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پنــآهگــاه دنیــآ

آغــوش گــَرم پـــِدرتـه

دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی

کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و

دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی

دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه

هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی

چه بـاشه چـه نبــاشه

قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان ــپـِدرته

به سلامتیه همه ی پدرا...
بر دستان زحمتکشت بوسه میزنم پدر...

نه جا ننداختم، البه یکی بود که امروز فرستادم.
آخیییییییییییی

رها چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 02:18 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

103 تا؟؟؟؟؟؟؟

فقط

ققنوس چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 09:02 http://ghoghnooshope.blogfa.com/

همه نظرام پرید.
دیگه نظرم نمی آومد... اونجا گفتم .... اوووووووووووو این همه سوال را از کجا آوردی... در ضمن ما هم قطع کردن درخت را نجس می دونیم.
مامانم سال‌ةاست که قطع درخت باغچه خونمون را با مرگ و تصادف برادرم به شدت مرتبط می داند.
نمی‌شه بری یه جای دیگه ... بلاگفایی... پرشین بلاگی....

نه اینجارو دوست دارم، سیستم آمارش خوبه.
شما پیغام بذار، من میذارمش به نام خودم توی نظرات!

ندا چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 09:29 http://tivoliobene.blogfa.com

چه کار جالبی که میرن درخت می کارن.
کاش همه ی نجارها از این سنت پیروی می کردن.

مثل اینکه قدیمیا اینجوری بودن، جدیدیا خیلی به این چیزا اهمیت نمی دن.
من به پدرم گفتم اصلا" تعجب نکرد و گفت مگر غیر از اینه!!!!!!!!!!!!!!

ققنوس چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 09:44 http://ghoghnooshope.blogfa.com/

آخه چه فرقی می کنه بدونی با چه سرچی رسیدن به تو ....
با اینکارت منم بد عادت کردی... همه‌اش در حال سرچ اسم این و اون تو گوگلم... قبلا اصلا بلد نبودم و به فکر اینکارها نیافتاده بود.
راستی نحس درسته فکنم جیم شده.
در مورد این مسئله بخواهیم موشکافی کنیم به ریشه کم آبی و اهمیت آن بر گذشتگان می رسیم.
مثلا می‌گن گندم.. آرد.. و نان برکت خدا هستند. حتی اگر رو زمین افتاد باید ببوسیدش و کنار بزارید تا پا نخوره... بعدشم پرنده بیان بخورنش.
این به دلیل اهمین غذایی نان بود که تا حد امکان از اسراف آن جلوگیری بشه.
درخت هم همینطور... فک کن اگر همچین عقیده ای نبود و همه فقط درختها را قطع می کردن دیگه چیزی نمی موند. شمالم نیست که از تو خونه ات و بتت را بشکافه درخت بیرون بیاد.
به خاطر همین می‌ گن اگر خواستی درختی را ببری اول یه دونه بکار بعد ببر.

خیلی فرق می کنه، خیلییییییییییی.
اوکی اینجوری بهتر شد نجس خیلی کلمه سختیه!
بقیه اش هم درست می فرمایید، من چیزی نمی تونم اضافه کنم.

بنفشه چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 10:27

واسه مامانم تعریف کردم داستانه درختو واسش جالب بود ولی گفت خب اون که خودش درختو قطع نمیکرده؟ گفتم باشه بهرحال روی چوبه که کار میکرده! گفت چه ربطی داره اون که قطع کننده نبوده! خلاصه دیشب کلی با مامانم همیدیگه رو زدیم! مطالب خوب بذار تو رو خدا! ببین الان بنیانه خونوادمون سست شد!

به نظرم مامانت تلویزیون شبکه 1 زیاد می بینند!
این تحلیل یه جوریه مثل ایتکه می گن اگر چرمی که ذبح اسلامی نشده استفاده ازش مجاز نیست ولی اگر از بازار اسلامی بخری اشکال نداره.
آخرش همونه. کسی که از قطع درخت نون خورده درگیره از دید بابای دکتر چوبکی!
ایشالا عروس شی بری تیشه به ریشه زندگی خودت بزنی.

مینا چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:11

چی گفتییییییییی؟ برگه زردآلو؟؟؟؟؟؟ لواشک؟؟؟؟؟؟؟؟ الان تمام بدنم به لرزه افتاد. اشک تو چشمام جمع شد. من بعد از همسری عاشق این چیزام. آخه چه طور میتونی با احساسات من بازی کنی؟ من خونم معدن این جور چیزاس ولی چون همیشه یه جورایی توی رژیم به سر میبرم این چیزارو دفترم نمیارم چون اینجا همسری نیست که مواظبم باشه ولی الان مجبورم برم ازین قنادی نزدیک مجتمع برگه بخرم.....

خیانتکاررررررررررررر، خائنننننننننننننننننن.
همه اون حرفایی که در مورد دریل شارژی می گفتی دروغ بود؟
البته واضح و مبرهن است که لواشک به مراتب از دریل شارژی بهتره!

آسمانه چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:12 http://asemaneh2007.blogfa.com

چه حس خوبی به آدم دست میده وقتی میشنوی همچین آدمای بافرهنگی هنوز هم تو این دور و زمونه وجود دارند

آفرین آفرین

منم خوشم اومد ولی مامان دکتر چوبکی اصلا" دوست نداره. جوونیش یه جور درگیر بوده و تنها بوده، الان هم همش تنهاست بخاطر طرز فکر آقای همسرش.

asghari چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:27

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D8%B6%DB%8C%D9%87_%DA%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7
http://en.wikipedia.org/wiki/Gaia_hypothesis

فکر کردی خودم تنبلیم میاد Search کنم؟
اگر google از زندگی من حذف بشه من توی خیابون می مونم، نمی تونم خونه رو پیدا کنم!

مینا چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:29

جو سازی نکن. اصلا هم اینطوری نیست من هنوزم با دریل شارژی میل به جاودانگی پیدا میکنم. دریل شارژی و لواشک توی یه گروه قرار نمیگیرن پس با هم نمیشه مقایسشون کرد

نخیر، قرار می گیرند!

مینا چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:45

نمیگیرننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

مینا چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:48

وای چقد قیافت زشته....

مینا چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:59

اوه خوجل شدی

م؛ط چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 13:17

وا من خصوصی برات نوشته بودم چرا آدمو ضایع میکنی؟چرا برای حریم خصوصی آدم ارزش قائل نیستین؟اصلا اینجا کی پاسخگوه؟ گفتم بذار یه کم غربتی بازی دربیارم

بچه ها در بریم صاحبش اومد!!!!!!!!!!!!!!

بنفشه چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 13:48

ناهار چی داشتید؟
سوال دیگه ای به ذهنم نرسید

نون پنیر سبزی با ماست

بنفشه چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 16:43

عصبانی نشو یه ذره اش مونده با brt بیا میدون آزادی روی چمنا(اصلا" چمن مونده این روزا؟)، دخل همینو بیاریم بریم خونه.

م؛ط چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 18:46

بمونیم یا بریم؟

م؛ط چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 20:22

کجا؟آخه چه معنی میده تا این وقت بیرون از خونه آخه چقدر این دکتر چ از تو کار میکشه؟؟چقدر؟؟

خیلییییییییییی، خیلی. تازه به خاطر اینکه گیر آجانهای زوج و فرد نیفتم ساعت 6:10 سر کار بودم.
خدا منو با عمه عطار محشور کنه!!!

پدرام چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 21:17

مهندس جان جواب سوالها اومد
هر وقت جوابها رو گرفته اینجا اشتراک بزار هم یه چیزی یاد بگیریم

شما آدمو مجبور می کنی توضیح بده بعد میای دوستانه متلک بارون می کنی. می گم مشکوک می زنی، نگو نه!
آقاجان، آدم که نمی تونه ظرز فکر کسی رو عوض کنه، یکی از راه های اینکه یکی مثل من به موضوعی نگاه کنه اینه که با جزیی ترین سوالها طرفو متوجه منظورم بکنم. برای همین من مجبور بودم برای اینکه طرفو به زور توی قالبی که می خواستم جا بدم (آخه شما باید طرفو هم ببینید، توی هیچ قالبی جا نمی شه شکمش)، اینجوری سوال طرح کنم. تا مجبور باشه مثل من به قضیه نگاه کنه.
می دونی برادر من مجبور بودم، مجبووووووور!
راستی جوابهامو داده!

پدرام پنج‌شنبه 7 آذر 1392 ساعت 20:58

بخدا متلک نگفتم
اتفاقا خیلی حال کردم با سیستم کاریت
چون میدونم الان تو اون زمینه اطلاعات کامل و طبقه بندی شده داری خواستم چیزی یاد بگیرم و کنارش روشو پشتکار شما را تحسین کنم
بخدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

برادر من برووووووووووووو، ما خودمون ذغال فروشیم!

البته قدیما که ثبت اسناد درستی نبوده میگفتن هرکی درختی بکاره تا جایی که سایه درخت بیفته صاحب زمین دورشه!
بخصوص در مورد درخت توت تا زمان پهلوی ملعون این قانون حداقل در روستاهای خراسان عملی می شده.

الان هم یه مساله ای به اسم زنده کردن زمین های موات هست ولی خوب تا زمینی احیا میشه یه بنیادی میاد توش تابلو میزنه و قضیه به خیر و خوشی تموم میشه

مهتاب یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 18:46

خوش به سعادت شما با سوغاتی هایی که دریافت کردید بخصوص اون لواشک!!!!غربتی منم دلم خواست!
و اینکه کاری که پدر دکتر چوبکی انجام میدن بی نظیره!!البته من قبول ندارم ایشون گناهی کرده چه برسه که کفاره پس بده!خب ما به چوب درخت احتیاج داریم ولی باید مرتب به جاش درخت کاشته بشه که طبیعت و در نتیجه انسانها به مشکل نخوریم!
و اما.... شما کی درختکار می شید که برای ما هم خوراکی بیارید!

لواشک می خورم، لواشک می خورم.
خوب منطقش بیشتر اینه که بقیه کاشتند من تیر وتخته ساختم، من هم می کارم برای بقیه!
نمی دونم، من که خیلی دوست دارم.

حاج خمید سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 11:11

آقا اگه دیدیشون یه ماچ از طرف من هم بکنشون از اون ماچا که اون روز صب از داییتون تو داروخونه کردین. کفاره رو نمیدونم چون حضرت نوح هم نجار بوده ولی این کار از اون کارایی که اگه فرهنگ بشه خیلی خوب میشه چون برداشت چوب لازمش تخریبه و این جبرانش میکه. شمام یاد بگیری بد نیست

ماچ که خوب چشم در برنامه میذارم. البته اون آقاهه توی داروخانه عموم بود.
اگر فرهنگ بشه یک سری از خانمها انقلاب می کنند یا اینکه نجارها عزب می مونند. این بنده خدا 9 ماه از سال توی کوه و دشته و به طبع عیالش تنها و تشنه به خونش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد