خاطرات چند خطی19-وقتی شرمنده ناجا شدم

خانمها، آقایون، این پست خاطراتیه و می تونید پاتونو دراز کنید یا حتی، حتی می تونید با پیژامه پستو بخونید.


 

 


می گفتم این سردرد من که بعضی فرمودند میگرنه، بعضی فرمودند سردرد خوشه ایه، بعضی هم فرمودند درد مشترک دارند و باعث یافتن همدرد در این وبلاگ شدند، یه مرضی هم که داره بعضی اوقات باعث میشه من گلاب به روتون، روم به دیوار، حالم به هم بخوره. البته لازم به ذکره که از اونجاییکه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، بعدش حالم خیلی خوب میشه و مثلا" میزان سردردم به 80 درصدی کم میشه(به رقم 80 توجه کنید، درصدش خیلی مهمه!)


تا اینجا یعنی که من مریضم و بهم توجه کنید وگرنه میرم باز توی غار تا سردردم خوب بشه.

از اینجا به بعدش خاطرمه.


با توجه به اینکه من در محیطی بزرگ شدم که اکثرآقایون لباس فرم تنشون بوده چه محل زندگی چه فامیل. از شانس خوبمون هم همگی آدمهای درست و حسابی بودند و مثل یه وبلاگی که جدیدا" در مورد آزار بچه هاست خوندم، هیچ موضوع اینجوری نبود. ماها کلا" با لباس فرم سمپاتی داریم و برعکس خیلیها، ازش نمی ترسیم. چون می دونستیم که اگر گم شدیم یا جایی گیر کردیم، به یه هملباس بابامون بگیم، مشکل حله و مارو می بره در خونه تحویل میده. قدیم هم مثل الان نبود بچه ها مرکز توجه باشند، هر خونه ای 2-3 بچه داشت و همگی توی کوچه و محوطه پلاس بودیم و تا وقتی جون داشتیم، بازی یا خرابکاری می کردیم. برای همین هفته ای یه بار متوسل به این موضوع بودیم که یکی ما رو از درخت پایین بیاره یا از توی گودال بیرونمون بکشه یا مجروح دعوا یا دوچرخه سواری رو ببره درمونگاه. البته بگم همونها هم تا برسیم خونه یه پس گردنی یا یک عالمه داد و بیداد سرمون می زدند سر اینکه کار ناجوری کردیم ولی کلا" چون دو طرف خودشو بومی منطقه می دونست، اشکالی ایجاد نمی شد.


خوب برم سر اصل مطلب، چند روز پیشا باز اون سردرد زیدی اومد سراغم (خیلی با اون search کیف می کنم انگاری). هی ما کج دار مریز باهاش پیش رفتیم دیدیم نمی شه و اصلا" کوتاه بیا نیست. همون شد که راه افتادم برم خونه. توی مسیر یه جای جاده گشاد میشه و این یعنی پلیس اینجا کمین میکنه برای روزهای زوج و فرد یا آلودگی و یا .... با اونحال که معاینه فنی داشتم منو نگه داشتند. اینجور اوقات من از ماشین پیاده میشم ولی آقای پلیس به من می گفت پیاده نشو و از همون ماشین مدارکو بده. نمی دونم بوی ادکلن آقای پلیس بود، بوی روغن ماشین بود، هر چی بود منو در اون وضعیت به حالت شکوفه زنی رسوند. در این بین هم من هی در ماشینو باز می کردم، آقای پلیس از اونور می بستش. دیگه داشتم به آقا پلیسه التماس می کردم که بزار بیام بیرون، حالم خوب نیست، آقاهه هم می گفت نه خطرناکه بمون توی ماشین. خطرشو من که نفهمیدم چی بود؟؟!!! تا این موقع آقاهه مخالف جهت نشستن من وایساده بود و داشت ماشینهایی که میومدندو نگاه می کرد که معده من همراهی نکرد، دیدم نمی تونم روی لباسم توی ماشین کاری بکنم با تموم زورم درو هل دادم و سرمو آوردم بیرون که ناغافل، آقا پلیسه برگشت سمت در ماشین و پاشو آورد سمت در، هیچی دیگه ....

منوی غذایی دیروز شتک ( از این کلمه خیلی خوشم میاد) کرد روی کفش و پاچه شلوار آقای پلیس!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه بنده خدا، گند زده شد به کفش و شلوارش. کلی خجالت کشیدم. مونده بودم چی بگم. تقصیر خودش بود. هی بهش می گفتم بابا من باید بیام بیرون، می گفت خطر داره، حالا دید که خطر داره، البته برای خودش.

افسر بالاترش اومد سراغ ما که ببینه چی شده ما اینقدر با تعجب داریم به کفشای این آقاهه نگاه می کنیم!!!

یه ذره دعوام کرد که چرا با پلیس مملکت اینکارو کردی، خود آقا پلیس اول توضیح داد که تقصیر خودش بوده و من می خواستم بیام بیرون. یه دفه روحیه لطیفشون قلمبه شد و بهم گفتند که رنگم عین میت شده و نمی تونند بزارن رانندگی کنم، میرم یکیو می کشم میوفتم زندان. هی من می گفتم بعد از شکوفه حالم خوب میشه، اینا قبول نمی کردند. این شد که یه پلیس تمیز که کفشاش کثیف نباشه، گذاشتند که منو ماشینو ببره خونه. اینقدر مزه داد. هی به پلیسه گیر میدادم که زیاد تند نرو، چراغ زرد وایسا، زیاد نزدیک ماشین جلویی نشو، که دیگه ظرف تحمل آقا پلیسه تموم شد که ای بابا، روزگار ما رو ببین مرده بلند شده، مرده شورو می شوره!!!!!!!!!!!!!!! ساکت باش دیگه. دو دقیقه پیش داشتی می مردی، حالا داری امتحان گواهی نامه از من می گیری؟


خوب دیگه زبون به کام گرفتم. تا رسیدیم خونه و تشکر و این حرفا.


یه چیزیو اینجا سانسور کردم، اونم اینکه افسره منو از طریق شرکت فامیلهای هیتلر وقتی ماشینهای پلیس بنز بوده، می شناخت. من که نشناختمش ولی خودش می گفت وقتی میومده قطعه ببره از طرف ناجا، من براش کاراشو انجام می دادم. یه بار هم چونه زدم براش تخفیف گرفتم و اون موقع فکر کرده بوده ازش درصد می خوام. منم عین بز نگاش کرده بودم. من اصلا" اینو یادم نمیومد ولی دیدم اگر بگم نه ضایع است، اسمشو از روی لباسش خوندم، هی هم می گفتم : آره آره یادم اومد سرکار فلانی، چه جالب. ولی خدا شاهده اگر شما سرکار فلانی رو یادتونه، منم یادمه!

نظرات 12 + ارسال نظر
تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 10:35 http://drashpaz.persianblog.ir/

خوب ببم جان سردردی که با اس.... خوب بشه میگرنه دیگه! این دیگه اصلا تشخیصیه! دقیقا به همین علت آرش بچمم مارک میگرن خورده!
ولی واقعا حالی داره که روی یه بچه پررو رو که نمیذاشته درو باز کنی ناخودآگاه کم کردی!!!!

ای بابا، آبجی خانم. خوب میرم اون قرص رو می خرم. فقط به خاطر شما.
تا به حال در حالی که چرخیدید شکوفه زدید؟؟؟
دردی داره که ته نداره. هنوز عضله های شکمم درد می کنه. نمی تونم نفس بکشم.

شهرزاد یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 10:40

سلام
فکر میکنم هزینه ساخت بنا در مقایسه با مصالح سنتی خیلی بیشتر باشه درسته؟

نه درست نیست. هزینه ساخت ماسونری در تهران برای آپارتمان 960 تومن قرارداد بسته می شه. توجه داشته باشید که در آپارتمان، فقط یک سقف برای چندین طبقه ساخته می شه، سقف هر طبقه، کف طبقه دیگریست و فقط دو تا نما دارید ولی در روش ساخت وساز خشک بین 1 تومن تا 1100 تموم میشه اگر خیلی لوکس نباشه و در صورتیکه تمام مواردی که گفتم رو داره و نمی شه صرفه جویی اونجوری کرد.
البته در منطقه شمال میشه با بلوک و مصالح محلی ساخت و ساز کرد ولی من توی اون خونه نمی رم چون فونداسیون نداره، وزن دیوارها خیلی بالاست و از همه مهمتر 1 طبقه بیشتر نمی شه ساخت با این روش و قیمت 550- 650. همین که بخواهید بیشتر از 1 طبقه داشته باشید فقط در 70 متر 20 میلیون هزینه فونداسیون بالاتر میره که 300 اومن به هزینه ساخت اضافه میکنه و مزیت ساخت سنتی رو از بین می بره.

استادجان!!! یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 12:29 http://lakoojanjan.blogfa.com/

خیلی خوووووووووبه!
دیدی هر وقت با بندگان خدا خوب تا کردی یه جا عوضش رو دیدی مادر؟ (مث این ماجرا و فرودگاه!) سعی کن همیشه مهربون باشی!!!!!!!!!
حدس من اینه که اگه رو پای برادران سبز پوش شتک می زد شب بازداشتگاه بودی تا ثابت کنی عمدی نبوده! اینا دوستای سورمه ای پوش بودن دیگه؟!

شما از اون بچه ها بودی که هر وقت کتاب می خوندی باید نتیجه گیری اخلاقی ازش می کردی؟
راست می گیا!!!!!!!!!!

استادجان!!! یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 12:52

نه! این عادت نتیجه گیری اخلاقی از وقتی خِر ما (خَر نه!) رو گرفت که مدرس دانشگاه شدیم!!!!!!!!! یه جوری باید دانشجویان عزیز رو ارشاد کنیم دیگه!
پ.ن: همسر جان بعد از مشاهده عکسهای دو پست قبل مشعوف شده و پرسیدن آیا پشم شیشه در دیوارها به کار رفته؟ و قاب اون پشم شیشه های فرضی چه جنسیه؟

و دو تا از عکسهات رو هم گفت که 3D و من سعی کردم ازت دفاع کنم حتی!

پشم شیشه نه، پشم سنگ، استفاده از پشم شیشه دیگه از آیین نامه 2009 به بعد حذف شده.
ببین عرض سازه حداقل 7 سانتیمتره وقتی به طرفشو ورق osb بزاریم طرف دیگه آزاده که پشم سنگ جا میدیم، بعد روش فوم سایلنس می زاریم و با سوزن منگنه سفتش می کنیم. یعنی سازه خودش قاب کارو آماده می کنه. فقط پشم سنگو باید با منگنه یا تکنیک دیگه که فقط مال خودمونه سر جاش سفت کرد که به اصطلاح شلوار نکنه. وقتی می گم استفاده از این سازه به صرفه است همین جاها خودشو نشون می ده، یعنی قاب عایق، زیرسازی کناف و نما رو داره اونم با دقت میلیمتری.
هیچ کدوم 3d نیست، خودم گفتم که چمنهای عکسو روتوش کردم که ساختمون خوب به نظر بیاد.
چه جور فامیلاشون سر پیری میرن چیکون چیکون می کنند میرن سر قبر ایراد نداره، اونوقت ما عکس ساختمونو روتوش می کنیم مجلسی بشه، ایراد داره؟؟؟

استادجان!!! یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 13:22


دستت درد نکنه. هم بابت توضیحات و هم بابت فامیلاشون

والا چیم از بنفشه کمتره، به ما که می رسه، آسمون می تپه.
البته ببخشیدا صدامو آوردم بالا.

م؛ط یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 14:40

چیکون چیکون چیه؟همون چیتان پیتانه؟

نخیر همون چیکون چیکونه! خلط معنا می فرمایید شما؟
زمان ما به رنگ و روغن زیاد می گفتند!

بنفشه یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 19:43

خسته نباشی! یارو چه جوری اون لکه ننگ رو از کفش و شلوارش پاک کرد حالا؟!
حالا ماشینتو چرا نگه داشته بود مشکوک بودی یعنی؟!

مشکوک بودم یعنی!

م؛ط یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 23:51

وای مشکل دوتا شد‏!‏خلط معنا یعنی چی؟ولی فکر کنم چیکون چیکون شما همون چیتان پیتان ما باشه

خاک به سرم

مریم دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 00:55

سلاممممممم
اتفاقی گذرم به اینجا افتاد چنتا ازخاطره هاتونو خوندم
خیلی باحال بود
شما چراپروفایل نداری؟
معلوم نیس خانومی اقایی؟
خب اگه بدونم دوست وبالم بازتره البته اگه خانوم باشی اگه نه
که همون طوربسته میمونه!!باورکن

سلام
این مساله حل نشد؟ به مسایل ناموسی صاحب وبلاگ کاری نداشته باشید بی زحمت!
شما هر جور راحتی بنویس، من خودم سانسور می کنم مثل چندتا کامنتی که سانسور شد.

رها سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 11:06 http://oorakevi.blogfa.com

ای کاش یه برگ جریمه هم براش می نوشتی بفهمه جریمه شدن چه مزه ایه !!

+امیدوارم زودتر حالتون خوب شه برای همیشه .

با این رویکردی که می بینم، فکر کنم فقط وقتی به لقا الله بپیوندم، حالم خوب بشه.

رها سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 23:23 http://oorakevi.blogfa.com

ایشالا بزودی خوب میشین اما توروخدا خیلی به دکتر جماعت اعتماد نکنین , مادربزرگم میگفت بهترین دکتر هرکسی , خودشه ! قبلنا این حرفش بنظرم مسخره بود اما الان بهش ایمان دارم , سعی کن خودت با قدرت ذهنت و البته کمک دارو گیاهی ها خوبش کنی , ماهم دعا میکنیم براتون پیش ساخته ساز هنرمند عزیز.

من کلا" با دکترها میانه ام خوب نیست. عموزاده ام به نوعی شاگرد اولشون بود، یه بار داشت مادرمو می کشت. یه بار هم بالای سر مادر بزرگ مرحومم اومد، گفت 2-3 ماه دیگه بیشتر زنده نمی مونه. 8 سال بعدش فوت کرد اونم تا لحظه اخر توی خونه خودش و سرپا بود.
هنرمندو به نظرم باید توش تجدید نظر بکنید. هنرمند بیشتر به دکتر چوبکی می خوره. من بیشتر آدم ایده پردازی هستم.
وایییییییییییییی چه حالی میده کسی از آدم تعریف می کنه!

آسمانه پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 23:24 http://asemaneh2007.blogfa.com

یکی تو فامیل ما هم مث شما سردرد که میشه حتما باید شکوفه بزنه تا خوب شه واسه همسن گاهی انگشت میکنه تو حلقش شکوفه زورکی البته بیشتر سردرد ها بخاطر معده های ضعیفه و غذایی که میخوری
من اونقده پلیسهای راهنمایی رانندگی رو دوست دارم مهربووووووووون

وایییییییییییی نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد