خاطرات چند خطی18-دکتر چوبکی در مدرسه

پی نوشت اضافه شد!

این پست یه مقداری بی نامو سیه و از همین الان می گم که چیزی که می نویسم عین خاطره دکتر چوبکیه و بی احترامی به هیچ شغل و کسی نیست و اگر صاحب شغلی بهش بر می خوره همون اولش نخونه.

دو تا شغل در این پست درگیرند یکی نجار، یکی هم معلم. از اینجا به بعد اگر کسی خوند و بهش برخورد، ببخشیدا خودشو به دکتر معرفی کنه چون من اولش گفتم نخون جان من.


 

 


دکتر چوبکی به دلیل فعالیت 30یا30 پدرش در زمان کودکیش یه دفه در 9 سالگی می بینه که پدری نیست که پولی برای خونواده بیاره و خودش و مادرش که از ناحیه دستها دارای مشکل مادرزادی هستند باید خرج خونواده 6 نفری رو در بیارند.

دکتر هم آذری و غیرتی، میره کارگاه پدر و از همون چیزایی که زمانی که وردست بوده دیده بوده شروع می کنه. خرت و پرت می ساخته و می فروخته. الان اگر دکترو بکشید از نردبون بالا نمی ره، استدلالش هم اینه که من اولین چیزهایی که ساختم 4 تا نردبون بود و می دونم چه خرابکاری می شه روش پیاده کرد، برای همین روی ساخته دیگری نمی رم.

کم کم، مهارتش زیاد میشه و طبق معمول آذری ها و با حمایت اتحادیه یه کمی دستش باز می شه و چرخ کارش می گرده ولی مشکلش این بوده که روزا باید می رفته مدرسه و بعد از ظهرها کار می کرده. برای همین خیلی درآمد بالایی نداشته چون یک سوم بقیه کار می کرده. دیگه با اسم ورسمی که به عنوان نجار به هم می زنه کارهای ترمیمی خونه های قدیمی تبریز هم بهش ارجاع می شده و چون کله خر هم بوده چیزی که بقیه به دلیل تجربشون رد می کردند این قبول می کرده (از قدیم گفتند تا عاقل داره سبک سنگین می کنه که برم یا نه، دیوونه از پل گذشته) ولی خوب این باعث نمی شده که خیلی پولدار باشه و بتونه در اون سن وسال مثل بقیه هم کلاسیاش لارج باشه. کلا"  در جوی بوده که همبستگی زیادی بوده و کسی این ضعف مالیشو به روش نمیاورده و حتی همکلاسیها یا اهالی مدرسه، سفارش کارهای چوبیشونو به دکتر چوبکی می دادند تا بی منت کمکی هم کرده باشند. این وسط مثل اینکه یکی از معلمهاش خیلی اذیتش می کرده و زیاد با چوبکی حال نمی کرده. چوبکی هم کینه این بابا رو به دل می گیره و تصمیم می گیره برای روز معلم یه کادو به معلمش بده و حالشو بگیره. برای همین به دقت سعی می کنه چوب مناسب رو انتخاب کنه و مدتها روی خراطی چیزی که می خواسته بسازه کار می کنه. کلی این در اون در می زنه تا جعبه مناسب برای کاردستیش پیدا کنه و هیچی دیگه کادوش می کنه و می بره برای روز معلم مدرسه. آخر کلاس کادوشو می ده به معلم و معلمه کادوشو می بره دفتر تا باز کنه. روح خبیث دکتر چوبکی یه مقداری آروم میشه و دلش خنک می شه از کاری که کرده. زنگ بعدش ناظم میاد به چوبکی می گه آخر مدرسه بیا دفتر، کارت داریم. شصت دکتر خبردار می شه که می خوان پوستشو بکنند. بعد از مدرسه، میره دفتر و می بینه 10 نفری از معلما و مدیر و ناظم مدرسه دورتا دور نشستند و منتظرشند. لفتش نمی دم، قضیه این بوده که همشون از اون کادوهه می خواستند و کلی خندیده بودند از کادوی دکتر و می خواستند که دکتر چوبکی در برابر پول برای اونها هم از اون کادوهه بسازه. دکتر هم میگه من از هر راهی پول دربیارم، از این یکی شرمنده، امکان نداره. اونم از حرصم ساختم تا عصبانیتمو نشون بدم.



چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



منتظرید بدونید، کادو چی بوده؟




کادو از اون کیفا بوده که توی این پست نوشتم.



پی نوشت 1: چون موضوع پست خنده داره، لطفا" نظراتتونو جوری بنویسید که بتونم منتشر کنم. سانسور من از صدا سیما خیلی بدتره و حتی اشاره به موضوع رو هم منتشر نمی کنم. بازم ببخشید.

پی نوشت 2: دکتر چوبکی در زمان خاطره 16-17 سالش بوده و دبیرستانی و مسلما" معلمش آقا بوده.

نظرات 13 + ارسال نظر
استادجان!!! سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 11:57 http://lakoojanjan.blogfa.com/


یعنی مرررردم از خنده. ای ول.
پ.ن1: بچه چه جرأتی داشته!!! اونم با معلمهای اون دوره و زمونه!
پ.ن2: غربتی! منو ننداز تو فاز کل کل! کلی خاطره بی نا*موسی دارم! یهو دیدی جوگیر شدم!

وقتی می گم کله خر، کله خر بودهاااااااااااااااااااا

منا سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 12:46


عالی بود،البته جسارت شما هم کمتر از ایشون نیست وقتی این پستو می نویسید!

دارم کم کم فکر می کنم برش دارم!
تازه می فهمم، این نویسنده ها می گن خودسانسوری بد چیزیه و ذهن آدمو داغون می کنه یعنی چی.

م؛ط سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 13:29

سلام؛ا وا خاک بر سرم و نخودچی به ابروم

م؛ط سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 13:32

پشت در نشسته بودی منتظر کامنت؟

اوهوم

سارا سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 13:36

بخشیدیم

مرسی

استادجان!!! سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 14:22

من پریشب ساعت 3-2 یه پست گذاشتم بعد ساعت 7 صبح برش داشتم! اینقدر که استرس داشتم مبادا خلاف عفت عمومی باشه (با عفت خصوصی مشکلی نداشت!)
پ.ن: قبل وبلاگ نوشتن فکر می کردم اینجا دیگه خود خودمم بعد دیدم نه بابا! اینجوریام نیست. جون به جونمون کنن معذبیم

به نظر من که عفت در این پست من هیچ کارست ولی همین که میگی، معذبیم.

بنفشه سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 16:20

معلمه چیزی بهش نگفته اونوقت!!!!؟
یاد کارتونه آنت و لوسین افتادم نمیدونم چرا! لوسینهم خراطی میکرد اونم ازینا بلد بود یعنی؟!یه چیزی دیگه هم میخواستم بگم دیدم دچار سانسور میکنیش یحتمل!

همینو از خاطرش یادم مونده

مریم چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 14:41

وای!!!!
ایول دکترچوبکی عجب دل شیری داشته این!!

فرشته چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 17:12

من خوندم و هیج توهینی تووش ندیدم آخه، یعنی منم باید به دکتر مراجعه کنم؟؟؟ یا خودت که فکر می کنی توهین داشته باید بری پیش دکتر؟

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پدرام چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 17:42

دمش گرم
چه شهامتی

فرشته پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 11:19

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آسمانه شنبه 11 آبان 1392 ساعت 19:56 http://asemaneh2007.blogfa.com

عجب ها
من موندم این فکر چطوری به ذهنش رسیده

عجب هنرمندی بوده

فکر کنم آقایون اولین فحشها و عکس العملهاشون از این category هستش. البته روم به دیوار

تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 12:17 http://drashpaz.persianblog.ir/


راستی یه چیزی فکر کنم تو فرودگاه مشهد روتینه هرکی آخرین کارت پروازو بگیره تو راه بهش سرویس فوق العاده بدن!!!!
باور کن! کافی میکس بجای چای و نون داغ برشته بجای صبحانه بسته بندی شامل حال من شد!

خوب دیگه، عادت بوده، من سوتی ندادم!
ببینید، یه بومی منطقه اینو می گه، من از خودم نمی گم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد