خاطرات چند خطی14-اشنباهات لپی

نمی دونم شما چه جوری هستید ؟ ولی غربتی از اون آدماست که وقتی اشتباه لپی بی نا مو سی پیش میاد نمی تونه جلوی خندشو بگیره و توی هر جمعی باشه بلند می خنده.


حالا بریم سراغ سه تا نمونه، از الان بگم یکیش خیلی ناجوره، اگر خانواده از اینجا رد می شه داخل نشه!!!!!


  

 


اولیش اینه که یکی از مدیر فروشهای شرکت قبلیمون از طرف مدیر بالاترمون اومده بود سرکار و خیلی حرفش برو داشت، ما هم عین بچه یتیم ها همش به رابطه قوی این رییس و مرئوس حسودی می کردیم و حرفی نمی زدیم. این بنده خدا مثل شاه بابا وقتی اوج می گرفت نمی شد کنترلش کرد و راستش کار قبلیمون استرس زیاد داشت و توزیع کننده ها هم قانون شرکتو رعایت نمی کردند برای همین از طرف جاهای جیز اخطار شدید بهمون داده بودند. یه بار مدیر یکی از این شرکت های توزیع که خیلی خانم جینگولی هم بود اومده بود و ما توی جلسه داشتیم با هاش کل کل می کردیم و این خانم هم همش اصرار داشت بدون کامل شدن شبکه توزیعش، محصولی رو بگیره که همکار ما آمپر چسبوند و داد زد خانوووووووووووووووووم شما هنوز بسترتون آمده نیست هی به من می گی بیا چیز کنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شما اگر فکر می کنید غربتی لحظه ای در خندیدن با صدای بلند درنگ کرد، اشتباه کردید.


یه بار دکتر چوبکی بعد از یه جلسه رسمی با یکی از شهرداری چی ها داشت یه مثال میزد از سویی شرتی که برای پسرش خریده بوده و خودش خیلی دوستش داشته و می خواسته از پسرش بلند کنه ولی پسرش زرنگ بوده و نمی تونسته. همه اینارو خوب گفت تا اینکه یه دفه به جای سویی شرت از یه کلمه دیگه به اسم سو...ن(لباس زیر) استفاده کرد و تاکید می کرد که من هنوز هم چشمم به اون سو..ن مونده و عاشق رنگشم. هی هم داد می زد برای چی می خندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ البته بقیه تا آخرین لحظه سنگین رنگین نشسته بودند و عکس العملی نشون نمی دادند.


این سوتی رو خودم دادم و خودم هم خندیدممممممممممممم (به به، چه هنرمندم)، یه بار اومدم سر کار سریع سوار آسانسور بشم، یه دفه در آسانسور بسته شد و کیفم موند لای در آسانسور، منم هی داد می زدم آی لامصبا کیفم موند لای در چرا نگه نمی داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (البه به جای حرف "ف" از حرف "ر" در کلمه کیف استفاده کردم).


ملت تا دو طبقه خودشونو نگه داشتند ولی از طبقه سوم از خنده من، اهالی آسانسور، منفجر شدند!

نظرات 19 + ارسال نظر
شقایق چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 17:19 http://tamhatarini.mihanblog.com/

وبلاگت خبرنامه نداره از آپ شدنش خبردار بشم؟
لطفا وبلاگت رو توی دایرکتوری وبلاگم لینک کن تا هر روز بهت سر بزنم. ممنون

اینکه وگویی یعنی چه؟
وبلاگ من هر روز up مگر اینکه به لقاالله نائل بشم

تکتم ( دکتر آشپز ) چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 18:34

این کلکل تازه کامنتهای تبلیغاتیه! اگر روتینت پاک کردن کامنت تبلیغاتیه مثل من پاکش کن!!!

باووووووووشه

تکتم ( دکتر آشپز ) چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 18:38

مامانم یک میخ رو نگه داشته بود بابام بکوبدش. بعد چکش خورده بود رو دست مامان. من وسط آه و ناله مامان رسیدم پرسیدم چی شد؟ داداشم توضیح داد: بابا زد چیز مامان رو سوراخ کرد!
منو خواهرم یکساعتی کف خونه غلط میزدیم!!!!

خاک به سرم!!!!!!!!!!!!!
جلوی بچه هااااااااااااااااااا

استادجان!!! چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 19:24 http://www.lakoojanjan.blogfa.com


خیر دنیا و آخرت ببینی که دل محتاج رو شاد میکنی مادر

والا

asghari چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 21:09

خیلی خندیدم...
جایی که قبلا کار میکردم توی اون قسمت شهرک تنها موجود مونث من بودم... یعنی فرعی رو که میپیچیدم همه میدونستن این کارمند مونث فلان شرکت هست...جو در این حد مردونه بود.یکبار که من یک گوشه کارگاه مشغول کار بودم و مدیر پروژه کمی اونورتر داشت کاراشو میکرد مدیر کارخونه اومد(و البته با مدیر پروژه رفیق بودن حسابی) متوجه حضور من نشد شروع کرد که فلانی میام خشک خشک فلانت میکنم چرا فلان کار حاضر نیست... حالا بیچاره مدیر پروژه به هزار رنگ و ایما و اشاره که آقاجون هیس اونم داره همینطوری ادامه میده... قیافش وقتی منو دید دیدنی بود!!!

فحش، جک، sms و email حالت جنرال داره، من جز سوتی نمی دونمش!!

مریم چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 23:28

وای غربتی جان عجب باحالی
من کم سوتی میدم امااگه سوتیهای دیگرانوببینم دیگه واویلااگه بخوامم نمی تونم سنگین رنگین عین خانوماخودمونگه دارم وناجورمیزنم زیرخنده هرکی منوببینه خودش ازخنده روده برمیشه

به نظرم من هم باید خندید، چه معنی داره آدم توی این موارد خودشو نگه داره.

نفیسه السادات پنج‌شنبه 11 مهر 1392 ساعت 08:34


کله ی صبحی شادمون کردی خدا دلتو شاد کنه
دستت درد نکنه یک در دنیا صد در اخرت

ببین برای رضایت خواننده ها چه شامورتی بازی از خودمون درمیاریم!!!!!!!

بنفشه پنج‌شنبه 11 مهر 1392 ساعت 10:07


از کیفت چه خبر عقیم نشدی!!؟



نه یه کیف نو خریدم. می دونی که ما تو کار پرتابلیجات هستیم!

تکتم ( دکتر آشپز ) پنج‌شنبه 11 مهر 1392 ساعت 11:18

سلام
منم یه سوتی کیکی دادم در حد تیم ملی

بنفشه پنج‌شنبه 11 مهر 1392 ساعت 11:38

بعدشم رفیق اینایی که شما فرمودین سوتی نبود دیگه شیپوری بود! والا بخدااااا!

عزیزم، اینا تازه چیزایی بود که میشد توی جمع گفتو از اینا خیلی برتر هم در خاطرم هست که برای حفظ آبروی خودم و حفظ خواننده هام نمی نویسم.

تکتم ( دکتر آشپز ) پنج‌شنبه 11 مهر 1392 ساعت 12:08

بدو بیا که پست جدیدم واقعا خودآزاریه! البته متاسفانه عکس گویا نیست اما شما خودت یه کیک داغ رو تجسم کن با بوی کارامل! به دور دستها بنگر!!!!!

بنفشه جمعه 12 مهر 1392 ساعت 12:55

یه پستم بنویس که روزای جمعه خود را چگونه میگذرانی؟!

مثال یک خرس قطبی

آمنه دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 16:23 http://gozashteha60.blogfa.com/

اوا خواهر خاک بر چوک.اینا چین دیگه.

هییییییییی وای من

آمنه دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 16:24 http://gozashteha60.blogfa.com/

راستی بهم گفتی زنی ولی امکان نداره با این حرفات زن باشی.

من کیم؟ اینجا کجاست؟

آمنه دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 20:52 http://gozashteha60.blogfa.com/

پس مردی؟منو باش فرت و فرت از تو به داداشم میگم.ای خدا فردا چه فکری درموردم میکنه.

پدرام چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 17:01

صادقانه، قشنگ و بامزه
مرسی

خواهش می کنم

آسمانه شنبه 11 آبان 1392 ساعت 19:51 http://asemaneh2007.blogfa.com

واااااااااااااای عجب سوتی هایی ها
خیلی باحال بود

خاک به سرم!!!!!!!!!!!!

نجمه سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 11:03

خیلیییییییییی باحال بود. تا چند دقیقه از ته دل خندیدم.
متشکریم که ما را در شادیهایتان شریک می دانید


خواهش می کنم.

مریم یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 23:32 http://marmaraneh.blogfa.com

آقا این پستهای شما را نباید آخر شب خواند.از بس خندیدم تمام خوابگاه از خواب بیدار شدند.

خدارو شکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد