خاطرات چند خطی2

در راستای خاطرات چند خطیم باید خاطرات زیر رو هم اضافه کنم


 

 

  • یادم میاد کوچک که بودم 3-4 تا خاله دایی مجرد داشتیم که ما نوه ها، عشقمون این بود که بریم پیش اونا. یادمه دوستاشون که میومدن، دایی ها وخاله یکی از دخترخاله هامو می انداختند وسط که با یه آهنگ هندی، هندی برقصه. اونم با ذوق و کمال مهارت سن وسال خودش می رقصید و خودتون حدس بزنید دیگه، اون جوونای سابق ریسه می رفتند از خنده. خوب البته اون موقع من نمی فهمیدم که اینا برای خنده اینکارو می کنند و از اینکه من هنری ندارم که بتونم مجلس اون جوونارو گرم کنم غصه می خوردم!
  • یه بار مادر بزرگم بهم گفت برم یه چیزیو از روی معجر براش بیارم. منم توی عمرم این کلمه رو نشنیده بودم. یه نیم ساعتی توی زیر زمین معطل بودم و دنبال معجر می گشتم (الان به این فکر می کنم، هنوز هم اینقدر گیج و خنگ هستم یا نه؟) تا مادرم به دادم رسید و فهمیدم معجر یعنی نرده!

  • کلاس اول که بودم، پدر بزرگم نمره های 20 مو دونه ای 5 تومن می خرید. منم کلی خوشحال 20 هامو جمع می کردم بهش نشون می دادم تا بهم پول بده بندازم توی قلک. فقط هم سکه می خواستم. یه بار برای 2 تا 20 بهم یه 10 تومنی داد، قهر کردم باهاش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • بازم سر قضیه 20 ها و خریدش یادمه که پدربزرگم، 20های دینی یا قرآن رو بابتش پول نمی داد و می گفت من بالای این چیزا پول نمی دم!!!!!!!!!!!!!! خیلی روحیه fun و جذابی داشت خدابیامرز. منم یه بار یه سوره رو حفظ نکرده بودم حرف پدر بزرگمو توی مدرسه گفتم که فلانی بابت این چیزا بهم پول نمی ده، منم نمرش برام مهم نیست. این حرف باعث شد مادرمو مدرسه بخوان و من یاد بگیرم در اجتماع باید دروغ بگم تا بقیه ازم خوششون بیاد! در صورتیکه پیرمرد هیچ وقت به تعداد 20 که من جلوش می ذاشتم  شک نمی کرد و هر تعدادی رو که بهش نشون می دادم قبول داشت، البته منم اون موقع خیلی بچه و سالم تر از این حرفا بودم که بخوام یه نمره رو دولا پهنا حساب کنم. منظورم اینه که اون با صداقتش باعث شد منم صداقت داشته باشم ولی مدرسه آب بست توی تلاش پیرمرد!

نظرات 15 + ارسال نظر
سجاد پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 09:07 http://www.forum.no1-phone.ir

سلام وبلاگ قشنگی دارین..
ممنون میشم به انجمنم سری بزنید و توش عضو شین http://www.forum.no1-phone.ir
:)

نخیر عضو نمی شم!

م پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 11:48

فکر کنم بتونم از روشای تربیتی مامانتون برای بچه هام استفاده کنم خییییلی باحالند!
بابا بزرگ منم خیلی رک و راست بود خدا همه شونو بیامرزه

یا ابولفضللللللللللللللللل، نکنید این کارو با بچه های معصوم.

محمد پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 12:12 http://tathira.com/khatmquran.aspx

سلام،
با قراردادن اسکریپت ختم گروهی قرآن کریم در وبلاگت، شما هم در این ثواب شریک بشید.
لینک اسکریپت: http://tathira.com/khatmquran.aspx
یا علی

بنفشه پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 15:58


معجر؟! منم اولین باره میشنوم!

میگم وبلاگم بار علمی داره!

لینک مرتبط پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 16:56 http://www.aparat.com/v/4zdWq

http://www.aparat.com/v/4zdWq

یعنی من لرم!

یک بیوتکنولوژیست پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 22:09 http://1biotechnologist.blogfa.com/

جالبه که معنای لغویش یه چیز دیگست

http://www.vajehyab.com/moein/%D9%85%D8%B9%D8%AC%D8%B1

کلا" خانوادگی نمی دونستیم چی می خوایم!!!!!!!!!!!!!!

رها جمعه 25 مرداد 1392 ساعت 10:37 http://s2a.ir

سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir

بنفشه جمعه 25 مرداد 1392 ساعت 15:56

های غربتی ! خیال کردی نفهمیدم فقط روزایی که میری سر کار مطلب مینویسی! هاااااااان!

وای در ریم، دستمون رو شد!

زهرا جون دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:31 http://memories-of-childhood.blogsky.com/

sonia سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 23:05

boos vase pedarbozorgete...man pedarbozorg nadashtam

sonia چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 11:27

khube be aghle commentarat ke hichi be aghle jen am nemirese biad commentaye poste 10 sal pisheto check kone...!!!mishe koli in inja zir abi raft!!!
tarrif kone khubi ?
che khabar?
dishab 2 sa@ be kiffffet!! ke gir karde bud la dare asansor mikhandidam!!!
halla beine khodemun vase chi zogh kardi boosa ya inke man bababozrg nadaram?!

اولا" شما به کیف خودت بخند.
بعدم از اینکه پدربزرگم باحال بوده ذوق کردم. آخرش هم اینکه خواننده جدید پیدا کردم.

sonia چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 11:54

ma ghadimi im mohandes!!..mibinam ke toff kardi to sampel e lavashake melat!!!khoshbehalet mituni ba metro beri man diruz mikhasam bram enghelab ketab bekharam..umadam mashino parking e metro haghani park konam cheshet ruze bad nabine didam van g .a.s.h.t e.r besalamati jelo dar parke....sress gereftam dar hade marg...engar na engar ke mikhasam beram tu parking..saramo endakhatam paein de boro ke rafti!!!

ون گشت ارشاد که دیگه fun زندگی مردم شده. فکر نکنم اگر الان کسی رو بگیرند ناراحت بشه فقط اگر دیر بشه آدم از کار و زندگیش میفته.

sonia چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 12:02

اولا که من کیف تدارم!!!!!!!
ثانیا داشتمم لا در اسانسور جا نمیذاشتمش!!!
به شما ام پیشنهاد میکنم کیفتو بیخال شی و از کیف پول الکترونیکی بانک پاسارگاد استفاده کنی....invisible لا در اسانسورم گیر نمیکنه!!!

sonia چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 12:41

دیر بشه ؟!فکککککک کن 2 ماه پیش منو دوست خیر سرمون زود رسیدیم کلاس گفتیم بریم تندیس بچرخیم...ببین ساعت 5یه مشت... ریختن تو پاساژ (البته روتین تندیس اینکه ساعت 2 بعد نماز ونهار میریزن تو پاساژ تا 5 جمع میکنن میرن..)شانس ما اونروز بچه ها اضافه کاری داشتن....بعد جالب بود ما دوتا از uni اومده بودیم یعنی دانشگاه ok بود با وضعیت ما.....خلاصه 2 تا ون بود ما ون 2 بودیم اولی که پر شد رفت اما ون ما....وااای ....ببین 4 نفر بودیم تو ون یعنی روانیییی شدیم...فک کن 5-6 بار رفت تا ونک و برگشت تجریش!!!( پایین تر نمیرفت چون حوزه بقیه بود!!!!اینو ف.کماندو که اومده بود عفب بهمون گفت!!!) ببین 3 ساعت طول کشید تا ون پر شد یعنی وضع ما بود اون عقب...( یه دختر رو گرفتن جلو رستوران بونو نرسیده به پارک وی بیچاره از رستوران اومده بیرون دوست پسرش تو داشت حساب میکرد پولو..بیچاره میگفت صبر کنین بیاد بیرون ببینه منو گرفتین ..فک نکنه پیچوندمش!!!)
در ضمن:
مرحله 1: تعهد
مرحله 2:جریمه
مرحله 3:دادگاه+ 6 ماه حبس
مرحله 4:اعدام!!!
ااااخخخخ جون باروووون میااااااااادد کاش فردا امتحان نداشتم میرفتم بیرون...

آسمانه سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 19:28 http://asemaneh2007.blogfa.com

پس زمان دقیق یاد گرفتن دروغ گفتن رو یادتونه
خدا همه ی پدر بزرگ مادربزرگها رو بیامرزه

آره دقیق یادمه، تو مدرسه یاد گرفتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد