خاطرات کار یا دیسیپلین در شرکت فامیلای هیتلر2

بازم یه مطلب در مقدمه بگم برای انعقاد کلام

من نمی دونم این ادعا که پزشکان ایرانی جز بهترین پزشکان دنیا هستند درسته یا نه ولی می دونم که جنگ در ارتقای صنعت و پزشکی کشورها خیلی تاثیرگذاره. هم باعث تبحر پزشکان، مهندسان و صنعتگران میشه هم باعث نوآوریشون. در تجربه شخصی که دارم در جراحی گوش یکی از اقوام، پزشک جراح در عین حال سرهنگ نیروی هوایی بودند و جراحی انجام دادند که فقط در حال حاضر در ایران انجام می شود و در سطحی پایین تر در اسراییل! بماند که این آقای جراح به دلایل حرفه ای یا غیرحرفه ای حاضر به تکرار این جراحی نشدند و شش ماهی را در زندان نظامی طی کردند تا بلاخره سر عقل آمدند و حاضر به تکرار جراحی شدندو این باعث شد چند نفر دیگر هم اینکارو یاد بگیرند و ....

ما هم که هشت سالی درگیر جنگ بودیم، این مساله باعث شد خیلی چیزهارو از دست بدیم و از طرف دیگه چیزهایی رو بدست بیاریم. من نمی دونم آیا درست بوده یا نه؟ می ارزیده یا نه؟ حیثیتی بوده یا نه؟ سیاسی بوده یا نه؟ نمی خوام هم دراین مورد صحبتی بکنم.

 

 

می خوام خاطرمو از شرکت قبلی بگم. خوب تعداد بنزهایی که برای تجهیز پلیس وارد ایران شد اونقدری نبود که دایملرکرایسلر بخواد سرمایه گذاری بزرگی در ایران بکنه ولی دوره اصلاحات بود و کشورها به هم نون قرض می دادند. یه شرکت کوچولو در ایران درست شده بود و آلمانیها بجز سطح مدیریت، نیروهای کاری خودشونو که نزدیک بازنشستگیشون بود و می خواستند یه حالی بهشون بدن میفرستادند ایران.

هم پول ماموریت خوبی می گرفتند که برای دوران بازنشستگیشون خوب بود هم واقعا" خالصانه به بچه های ما آموزش می دادند هم طرف ایرانی نمی تونست بگه نیروی درپیت برام فرستادید. کلا" قضیه برد برد بود برای سه طرف.

یه بابایی رو فرستاده بودند مدیر تعمیرگاه بشه به اسم هلموت، بچه ها به شوخی بهش می گفتند "محمود". پیری هم ذوقی میکرد با صمیمیت بچه ها. باید بگم که اون موقع هنوز انتخابات نشده بود و ما هم روحمون خبر نداشت که محمود نامی در شهرداری تهران داره برای برنده شدن در انتخابات دوربرگردون می زنه و وام ازدواج میده وگرنه از این شوخی دستیها اصلا" انجام نمی دادیم!

دستهای آقا هلموت دیدنی بود واسه خودش. برای اینکه هرکدوم از انگشتهاش یه ور بود و اینقدر که کوبیده بود روی انگشتهاش، پرس کرده بودتشون یا شکسته شده بودند!!!!!!!!!!

یه بار یادمه موقع کوبیدن روی سر سیلندر، کوبیده بود روی دست یکی از بچه ها. اون بنده خدا داشت دور تعمیرگاه راه می رفت و داد میزد از درد، اینم شاکی بود چرا کارو ول کردی بیا بقیه کارو انجام بده. اون زخمی بنده خدا هم میگفت این استانداردش برای انگشت با من فرق می کنه تا دست منو شبیه دست خودش نکنه ول کن نیست!


این داستان ادامه دارد!!!!!!!!!!!


نظرات 4 + ارسال نظر
reza jooybar پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 11:54 http://vrj.ir

سلام به تمام مدیران عزیز
اگر مایل به بالابردن تعداد بازدید خود به صورت رایگان هستید به سایت زیرمرجع کنید تا از شرایط کار اگاه شید

http://vrj.loxblog.com

یعنی به جاش باید ماچ بدم؟

م پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 13:02

هاه فامیلای هیتلرو ویار تو یه شرکتی که مو میشناسوم خودوم درسش وکنم !!
تو شرکت مذکور یه مدیر خارجی داشتیم که هر روز سر وقت میومد تا یه پروژه بسیار پر طمطراق ملی را جمع کنیم
اما از بس به مثال جهنم ایرانی بیچاره اسکل شده بود هروقت میخواست جوش بیاره یه مشت تخمه آفتابگردون بهش میدادیم تا مشغول شه و حرص نخوره و قیر یا کبریت یا متصدی مربوطه پیدا بشن بیان
یه بار تو یه جلسه با از ما بهترون خم شد دم گوش من گفت تو رو خدا یه کم تخمه بده به من !!!!!

شما هم یه کم تخمه بده به من

بنفشه پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 15:59

محدثه چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 15:21

خیلی باهال بود
تو محل کارمم
همین که اینو خوندم پخ زدم زیر خنده
آبروم رفت

حالا کجاشو دیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد