یادی از عباس میرزا یا من از خون میترسم

دو تا مطلب در مقدمه بگم تا کلام منعقد بشه.

  • معروفه که عباس میرزا از دوتا قسمت از ایران به دلیل دلاوری خاص ژنتیکشون سرباز نمی گرفته. یکی رشت، یکی کاشان. رشت رو نمی دونم ولی کاشانو، همین حاجیتون معرف حضورتون هست دیگه مثال نمی خواید. تازه من ناخالصی دارم وگرنه ببین چه پیش ساخته ساز غربتی BRAVE HEART ی بودم برای خودم.
  • وبلاگ یکی از دوستانو می خوندم راجع به یه رابطه جالبه که در یک فروشگاه کشف شده و ... در نهایت به دماغ خانمها مربوط شده و اینکه بعد از عمل چه قیافه ترسناکی می شوند تا دوره بعد از عمل بگذره و خیلی چیزهای دیگه

  

خانم یا آقایی که شما باشید، یکی از چیزهایی که خیلی منو می ترسونه، عمل دماغ خودمون یا بینی باکلاسهاست! یعنی امکان نداره که یکیشونو توی خیابون یا مهمونی ببینم و حالت فینت بهم دست نده.

اصلا" یک اوضاعیه وقتی یکی از این قربانیان این عملو می بینم. هی پلک می زنم تا تو دور تند ببینمشون، خیلی روم تاثیر نگذاره.

حالا بریم سر خاطرم:

یه بار منو مادرم رفتیم برای انژکسیون (از هزاردستان یاد گرفتم این کلمه رو) مادرم به کلینیکی، دست برقضا از این کلینیکهای جراحی محدود بود که عین خط تولید هی فرت و فرت قربانیان اعمال جراحی زیبایی از یکی از درهایش وارد بخش بستری می شدند. به دلیل کمبود تخت تزریقات به مادرم گفتند در بخش بستری آماده بشه. رفتن همانو همزمانی با آوردن یه تازه عمل کرده تنوری همان .........

من تا همین جاش یادمه و یادمه که ما ساعت 9-10 صبح بود رفیتم کلینیک. بقیش این بود که ساعت 1 شب بود ومنو داشتند آماده می کردند برم خونه و پشت سرم مثل پرتقال ورم کرده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!

مادرم می گفت، دخترک عمل شده دو ساعت بعد با پای خودش بلند شد رفت ما هنوز داشتیم برای تو سرم میزدیم و دکتر خبر می کردیم.

الان هم این پستو نوشتم فشارم افت کرده، برم یه چای نبات بزنم یه وقت توریم نشه، جام در صنعت مملکت خالی بمونه.

نظرات 6 + ارسال نظر
بی تای بدون تا چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 18:00

عاقا منم به این بیماری قبلا مبتلا بودم.فوبیای پزشکی.بعدش چون خواستم برم مماخمو عمل کنم و این مساله برام خعلی حیاتی بود رفتم بخاطر این فوبیام هیپنوتیزم درمانی شدم و الان بهترم.توام برو فک کنم مث منی

خواهر من، من مشکلی با خون یا دماغ خودم ندارم. خون بقیه به خصوص جراحی بینی که میبینم، فینت می فرمایم. حادی این مساله هم از این لحاظه که عمل دماغ در ایران خیلی باب شده نمی شه توی خیابون رفت و یه تازه عمل کرده ندید!

تکتم ( دکتر آشپز ) چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 18:59 http://drashpaz.persianblog.ir/


آخرشی! بعد فکر کن من یه دوست داشتم دانشجوی پزشکی و مثل تو بود!!! یعنی دوران دانشجویی زردی گرفت رضایت نداد خونشو بگیرن بعد یکی از استادا برد تو دفتر خودش و با آرامش و غیره که از این خون بگیره!..... دو روز بستری بود تا حالش جا اومد!
امان از زور و البته ممنون از غول کنکور! میگفت وقتی یادم میاد با چه بدبختی پزشکی سراسری قبول شدم خودمو جمع می کنم و الان تو یه درمانگاه در تهران فرت و فرت مریض می بینه!!!

آره والا، کسی به خودت گیر میده فرت و فرت مردمو سوزن می زنی!

بنفشه چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 21:45

نبات داغو عملیا هم میخورن انگار‏!‏
الان یعنی لو رفته چون سوسولی دختری‏!‏

خوب منم عمل دارم!
من فقط از خین و خین ریزی می ترسم. از سوسک نمی ترسم!

م پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 06:34

حالا اگه خانم بچه ها گیر دادن واسه همچین عملی شما احتمالا باید مدارک مرخصی استعلاجی جور کنی بری یه شهر دیگه تا آبا از اسیاب بیفته ؟

طلاقش می دم آقا، طلاققققققققققققققققق.

اردشیر جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 12:00 http://rouzegarnevesht.blogfa.com/

کاشونی هستی؟

یادش بخیر دوره ارشد یه کاشونی داشتیم ... (خونواده رد میشه نمیشه بقیشو گفت!)

افتضاححححححححححححححح، آره اینجا خانواده رد می شه!

آسمانه سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 23:44 http://asemaneh2007.blogfa.com

نتیجه گیری :کلاً سوسولی
فقط داستان خین و خین ریزی و عمل دماغ نیست اون خاطره زدن تو سر پیک کلاه به سر یا شکسته شدن پا

به قول خدابیامرز بنفشه ایشششششششششششش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد