تنبیه کودکان آری یا نه یا بچه جان حرف مادرت بشنو

امروز وبلاگ دوستی رو می خوندم که در مورد بچه هاشون هستش و تفاوت رفتاریشون، شیرین کاریهاشون و .... من یک کاره اون وسط پرسیدم با هم کتک کاری می کنند یا نه؟

من نمی دونم تنبیه بچه ها باید در چه حدی باشه یا اصلا" نباید بچه هارو تنبیه بدنی کرد یا نه ولی یک خاطره دارم از تنبیه بدنی خودم که هنوز هم خیلی واضح یادمه!!!

  

خوب زمان بچگی ما اینقدر امکانات نبود، تازه انقلاب شده بود، جنگ بود، آدمای عجیب غریب سرکار بودن که حتی سرگرمی رو برای بچه ها، خوب نمی دونستند. بنابراین ما در طی روز شاید 2 ساعت هم برنامه کودک نبود تماشا کنیم اون هم با کارتون های دپرس کننده ای مثل هاچ یا نل یا ....

بیشتر پدر مادرها برای سرگرمی بچه هاشون در اون دوره زمونه، حیوانات خونگی نگه می داشتند. ما هم به دلیل حیاط خوبی که داشتیم یک روز بلند شدیم و دیدیم یه اردک از آسمون افتاده توی حیاط!!! و ما باید ازش نگهداری کنیم تا بزرگ بشه و به پدر و مادرش بپیونده(خدا وکیلی مادر من چه حسی داشته وقتی این سناریو رو برای من و برادرم ساخته، آخه چرا ما رو اینقدر اسکل می کرده، آخه چرا؟؟؟؟)

خلاصه عضو جدید خیلی کوچک بود و ما ازش نگهداری می کردیم و من بلاخره از کوچکترین عضو خانواده بودن خارج شدم. راستش چیزی که یادم میاد این بود : ما به این جوجه اردکمون خیلی می رسیدیم. مثلا" من و برادرم کلی مراقب بودیم که برنامه شنای روزانه اردکمون برقرار باشه تا یه وقت شنا یادش نره ( آخه چرا ما اینقدر اسکل بودیم!!!). حالا این جوجه هی بزرگ می شد و ما این در و اون در دنبال ظرفی بودیم که اردکمون بتونه توش شنا کنه. اول توی لگن سبزی شستن، بعد توی لگن حموم، بعد توی لگنی که از همسایه قرض کردیم و در آخر در دیگی که مادربزرگم توی تابستون توش رب می پخت! حالا شما تصور کن گشتن، پیدا کردن، حمل و نقل و شستن هر کدام از این ظرفا چقدر وقت ما دوتا بیکارو می گرفت.

اینا چیزای خوب قضیه بود ولی روح خبیث منو به مرور معلوم کرد و اون این بود که من اردکمونو میزدم. یعنی دمپایی سمتش پرت می کردم، بغلش که می گرفتم یه دفه فشارش می دادم (دقیقا" مثل داونه توی پاورچین که رئیسو فشار می داد، می گفت مینوس!). جانور بی پناه اولش یه مدت گیج بود که مهربونیتو قبول کنم یا خباثتتو تا اینکه یه روز تصمیمشو گرفت و دیگه هر وقت منو می دید از 3 کیلومتری فرار می کرد.

اولا مادرم نصیحتم می کرد بعد از مدتی دید درست نشدم و به پدرم گفت. پدرهای ما واسه خودشون ابهتی داشتند و جمله به بابات می گم از صدتا تهدید بدتر بود حالا تصور کنید، تهدید عملی شد!!!!!!!!!!!

قشنگ یادمه، تابستون بود، داشت غروب می شد و صدای اذان میامد، پدرم منو صدا کرد توی حیاط درست بالای دیگ مادربزرگم و استخر شنای اردکمون، بهم گفت کف دستهامو بیارم بالا و ایشون هم با شلنگ زد کف هر دوتا دستام بعدشم گفت دیدی چه مزه ای داره؟ همون مزه ای رو داره که این جونورو فشار می دی!!!

بماند که من چه زنجه موره ای راه انداختم و پدر بنده خدام چه عذاب وجدانی گرفت و مادرم دعوام کرد که تو چقدر خنگی آخه بابات گفت دستتو بیار بالا تو چرا بردی؟ اون که با شلنگ به جای دیگه ای نمی زد (این زنا از اولش موجودات عجیبی بودند!)ولی من با این حرکت به صراط راست هدایت شدم و فهمیدم نباید حیوانات را در حضور دیگران اذیت کرد بلکه باید دور از چشم دیگران اذیت کرد!

چند روز پیش سر سفره یاد این قضیه افتادیم و شروع کردیم به تعریف کردن که پدرم به کل قضیه رو منکر شد و گفت من هیچ وقت تورو نزدم و جالب اینه که مادرم هم به طرفداری دراومد که راست میگه. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که خدابیامرز یکی از همسایه هامون بوده که منو با شلنگ زده و تنها اهمال کاری پدر و مادرم این بوده که حواسشون نبوده بچشونو همسایه داره تنبیه می کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


آهان سرنوشت اردکمونو بگم : یادتونه قدیما محله های حلبی آباد توی تهران بود و کرباسچی حتی با تلفات و کشته دادن سفت وایساد و اونهارو جمع کرد. یکی از این حلبی آبادها نزدیک محله ما بود. وقتی اردک ما اینقدر بزرگ شد که اندازه یک کاشی می.ر.ی.د (واقعا" واحد سنجش دیگری برای نشان دادن ابعاد اردکمون ندارم). مادرم گفت که یه خانواده از این حلبی آباد می خواد شب بره شمال، برای همین اردک رو بدیم بهشون که با خودشون ببرن و رها کنند. من و برادرم دو اسکل همیشگی اردکو با سلام وصلوات فرستادیم شمال . فکر کنم همان شب در مراسمی روحانی در دیگ پلوی اون خانواده رها سازی شد!

نظرات 16 + ارسال نظر
شیرین امیری جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 01:48 http://zanedovomnashodam.persianblog.ir/

لینکتون میکنم به شرط یه ویلالی پیش ساخته خوشگل
منصفانه هست نه؟

با اجازه بزرگترا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من می خوام درسمو ادامه بدم!!!
لطف می کنید.

بی تای بدون تا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 10:27

بسم الله.عجب وحشی بودی تو

نه من به این لطافت!

بنفشه جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 10:29

ووی هوس اردک پلو کردم‏!‏ خوش به حال اون خونوادهه‏!‏ اردک پلوی مفت‏!‏

اردک پلو در ابعاد حماسی!

تکتم ( دکتر آشپز ) یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 11:25 http://drashpaz.persianblog.ir/

منو میگه منو میگه !!!!

بچه ها در ریم، صاحبش اومد!

عطیه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 10:15

وااااااااااااااااااااای کلی خندیدم. خیلی جالب مینویسی

ممنون

هلنا چهارشنبه 25 تیر 1393 ساعت 14:41

چقدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددر مســــــخره

آسمانه یکشنبه 23 شهریور 1393 ساعت 12:21 http://asemaneh2007.blogfa.com

خیلی باحال این خاطره رو نوشتین

تینا یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 15:54

سلامم ببخشید من مشکلاتی دارم و اونم اینه که هر وقت کوچک ترین خطایی می کنم پدر یا مادرم به شدت با کابل من را فلک می کنند و یا لباسم را در مآورند و با چوب محکم بر روی باسنم می زنند تا قرمز شود و من همیشه کف پا یا باسنم درد می کند نمی دونم چی کار کنم البته خیلی درد می کنه و هر چی میگم ببخشید اون ها می گن باید آدم بشی من تک فرزندم و پدر و مادرم معلم بازنشسته هستند و فکر می کنن این جا مدرسه زمان قدیم است چی کار کنم تا درد کمتر شه؟؟؟:'( :'(

شما کمتر در اینترنت بچرخید، دردش خود به خود خوب می شود.

کمند سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 16:04

خیلی باحال بود :

امید جمعه 29 آبان 1394 ساعت 16:26 http://omid.salaneh.com

سلام من. بیست و پنج سالمه و. زنم بیست سالشه. چند هفته ای هست که خیلیییی بی ادب و پرخاشگر شده و منم اون رو تنبیه میکنم ولی باز به کارش ادامه میده من فلک نمیکنم چون بعدش نمیتونه راه بره من اسپنکش میکنم یا با دست یا با چوب محکم میزنم تا تکرار نکنه ولی. باز ادامه میده. یکی بگه چه جوری تنبیهش کنم ?

پیشنهاد می کنم جهت درمان امراض روحیتون به جای دیگه مراجعه کنید

نسترن سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 22:49

وای خیلی جالب بود مطلبوت دسستتون درد نکنه با حال بود

پری یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 12:43

سلام این که چیزی نیست من یه جا خوندم پسره واسه تنبیه زنش با زنش رابطه مقعدی انجلم میداده.خخخخخخخ

فکر کنم چندتا روانپزشک مطبشونو تعطیل کردند

مریم جمعه 11 تیر 1395 ساعت 18:52

من خودم مادرم دوتادختردارم ولی یادمه یه باربدجوردختربزرگموکتک زدم چون ماخانوادگی بسیارمذهبی وسنتی هستیم یه بارتوکوچه دخترموکه 18ساله بود بایه پسرغریبه دیدم نتونستم خودموکنترل کنم وجلوهمه دوتاسیلی محکم بهش زدم بعدبردمش خونه تواتاق چندتاسیلی دیگه بهش زدم تادوماه باهام قهربودولی درست که نشدهیچ ازاون روزبه بعدبیشترلج کردوکارشوادامه دادانگارنه انگارکه کتکی خورده بود

مهکامه پنج‌شنبه 23 دی 1395 ساعت 19:36

من ٣٤ سالمه و دوتا پسر خیلی شیطون دارم یکی ١٤ ساله ( آرمان)و یکی دیگه ١٠ ساله(ارشیا)
آرمان مسئول تنبیه ارشیاس و من هم آرمان رو تنبیه می کنم.من به آرمان تاکید کردم که از داغ گذاشتن فعلا خودداری کنه و هر وقت که زمانش رسید خودم بهش اطلاع می دم من موقع تنبیه به شدت عصبانی هستم ولی غیر از اون خیلی با بچه ها رفیقم
یک بار که من خونه نبودم آرمان ، ارشیا رو به خاطر نمره ی خیلی بدش تنبیه کرده بود و روی باسنش قاشق داغ گذاشته بود و توی دهنش و حفره های بینیش فلفل قرمز ریخته بود
وقتی اومدم خونه و ارشیا اینارو بهم گفت بهش گفتم بره تو اتاقش و درو هم قفل کنه
ارمانو صدا کردمو گفتم مگه بهت نگفته بودم که حق نداری داغ بذاری و تا خواست حرفی بزنه محکم زدم تو دهنش بعد کمربنده چرمیه مخصوصه تنبیه رو آوردمو گفتم بخوابه رو تخت ( قانونم هم اینه که اگه تقلا کنه ١٠ تا اضافه میشه و شلوار وشرتشو در آوردمو شروع کردم به زدن ١٠٠ ضربه زدم به باسنش مثل لبو سرخ شده بود بعد بهش گفتم که آماده بشه برای فلک .پاشو گذاشتم لبه ی تخت و با شال بستم که سفت بشه
بعد بهش گفتم ک تا وقتی به پات می زنم که خون بیاد .دوتا انتخاب داری:یکی اینکه محکم بزنم ولی تعدادش کم باشه و یا اروم بزنم تعدادش زیاد باشه
گفت محکم بزن رفتم چوب نازکی که برای تنبیه گذاشته بودمو آوردمو شروع کردم انقدر گریه و زاری و التماس کرد که غلط کردم و اینا ولی من اصلا توجهی نکردم و تا وقتی که خون بیاد زدم
بعد گفتم تازه تنبیه اصلی مونده آقا آرمان زود پاشو بریم آشپز خونه کار دارم با شماا.گفت وای مامان داغ نههههه.گفتم اون موقه که رو باسن ارشیا قاشق داغ گذاشتی باید فکر الان بودی
با هزار آه و ناله اومد تا آشپز خونه کفگیرو گذاشتم روی گاز تا داغ داغ بشه بعد شلوارو شرتشو کشیدم پایین و کفگیرو گذاشتم رو باسنشکلی جیغ و داد زد ومن دستشو کشیدم بردم تو اتاق اون یکی دستمم فلفل بود
خابوندمش تو تخت و همونطور که لخت بود فلفل و ریختم تو باسنش کلی داد و هوار کرد و بعد بهش گفتم تنبیهت تموم شد پسرم
از این به بعد هر موقه خواستی داغ بذاری یاد تنبیه امروزت بیوفت بعد اگه خواستی داغ بذار

از این چرندیات زیاد برام میاد. به خصوص در این پست. اگر کسی فهمید قضیه چیه به منم بگه!

ناشناس سه‌شنبه 3 اسفند 1395 ساعت 00:13

خالی بند

حیران شنبه 6 خرداد 1396 ساعت 23:41

وای بسم الله مهکامه یا مه گاوه!!!!!مگه همچین جونوراییم پیدا میشن.بیچاره بچه هاش.کاش میشد همه مادر و پدرای کودک ازارو جمع کرد تو یه جزیره

نه بابا اینها موضوعشون یک چیز دیگست. چون در پنل اطلاعات بیشتری از خودشون می گذارند. منظورشون اینه که سر صحبت را باز کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد