غربتی تحلیل می شود 2

خوب داشتم میگفتم. بزنید اون ادامه مطلب قشنگرو تا بگم باقیشو


  
 

بعد از قضیه آینه، به مدت 5 ساعت جناب دکتر مغز مارو در فرغون در مسیر پر سنگلاخ اینور اونور کرد و با رنده دونه ریز روحمونو رنده کرد تا اینکه گفت یکی بیاد در کلاس حرف بزنه و ما براساس reaction های ایشون بهتون بگیم چه کار باید کرد!

همه هی این دست اون دست کردند.

اینجا بهتون بگم که ما تعداد زیادی همکار هستیم و شاید یکسری از همکارهارو در تمام مدت خدمت نبینیم و همدیگرو نشناسیم، به خصوص تیم های فنی شرکتو و فقط در یک چنین موقیتهایی همدیگرو ببینیم. خلاصه من به دلیل اینکه خیلیها منو نمی شناسند، سنگین رنگین نشسته بودم و داشتم شیرینی و قهوه می خوردم. نمی دونم کدوم شیرپاک خورده ای قفلی زد روی من که غربتی بره و استاد هم به طبع ایشون ول نکرد. منم با لپ رگ به رگ شد از شیرینی ناز می کردم که نه من نمیام، گشنمه می خوام شیرینمو بخورم.

آخرش این شد که من رفتم برای نمونه رفتاری برای تحلیل شدن. من برعکس روحیه حرافم کلا آدم پس زمینه هستم و اصلا دوست ندارم در جمع نفر اول باشم. برای همین  وقتی صحبت می کنم در چند دقیقه اول صدام میلرزه ولی بعدش میفتم روی دور و آییییییی حرف می زنما.

توی کلاس هم همین شد من اولش گفتم که لرزش صدا دارم ولی بعدش باید یکی میومد منو از منبر می کشید پایین، پدر بچه ها دراومد بس که حرف زدم. اسممو گذاشتند رادیو استانی ارتباطات!

خلاصه نتیجه بررسی های استاد بجای اینکه نشون بده که با آدمی مثل به عنوان مثال چه جوری باید مذاکره کرد و از کجا شروع کرد و به چه چیزهایی توجه کرد. این شد که غربتی باهوش زیاد (توجه ویژه داشته باشد)، سطح نارضایتی بالا، عصیانگر با تنشهای ناگهانی، عدم رضایت گسترده شخصی و کاری و دارای تمناهای عاطفی پاسخ داده نشده است.

این بنده خدا، یک تاکیدی هم داشت بر روی چند جمله من که در صحبتهام استفاده کردم.

موضوعاتو اینجا می گم براتون:


من یک مثال خنده دار در مورد اینکه این کسی به من یاد نداده وقتی در مذاکره یکی خارج می زنه، چه کار باید بکنم زدم. در اون مثال گفتم طرف در برج میلاد در حال مذاکره با من بود و یک دفعه منو به اسم کوچک صدا کرد و حالمو پرسید و ساختار ذهنی منو به هم زد. هیچ کس به من یاد نداده با این موضوعات چه جوری برخورد کنم و بعدش توضیح دادم طرف یکی از همکلاسیهام بوده و ...


خوب راستش اصل این خاطره مال من نبود و برای خاله زاده ام بود و داشتیم در مورد طبقه دوم برج تجاری برج میلاد صحبت می کردیم و طرف پرید تو صحبت خاله زاده ام. تجربه نشون داده با روانشناس جماعت صحبت کنی و صحبت یکی دیگه رو بگی، می چسبونه بهت که موضوع خودتی و داری از دهن کس دیگه ای حرف می زنی. منم برای اینکه وارد این وادی نشویم خاطره رو از دهن خودم تعریف کردم ولی در کلیت موضوع بحثی نیست. بازم من بلد نبودم وقتی کسی در مذاکره خارج می زنه چه کار باید بکنم!


یک موضوع دیگری هم در موردش صحبت کردم این بود که من در کلاسهایی که شرکت می کنم چیزی یاد نمی گیرم و فقط برای رفع خستگی و دوست پیدا کردن یا تجدید دیدار با همکاران دور و نزدیک میام سرکلاس!!!!


کلا استاد از این دو تا مطلب من موضوعاتی رو کرد که ابعاد پیچیده غربتی پیچیده تر شد.



نظرات 2 + ارسال نظر
پدرام جمعه 13 بهمن 1396 ساعت 16:12

پس به نوعی خودت هم موضوع جلسه رو از چگونگی مذاکره به تحلیل پیچیده یک مهندس جــان باهوش منحرف کردی
البته تحلیلش در خصوص "تمناهای عاطفی" درسته و برمیگرده به عدم دعوتهای بصرف افطاری از طرف دوستان و اشنایان که مسئولین بهش رسیدگی نکردند و به اینجاها کشیده شده

مهندس، لوکیشن می زنم، میام پیدات می کنم، منفجرت می کنم، بر می گردما!!!
بقیه شو تعریف می کنم، می فهمی چرا قاط زدم.

عفیفه خاتون یکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت 22:53

پدرام جان اون قضیه ی عروسیهایی که با دوستش می رفت هم در "تمناهای عاطفی" موثره هان

دوستم نبود، همین خاله زاده ام بود.
ما دوتا تپه سالم نداریم!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد