این یادداشت مخاطب خاص دارد

این پست از اون پست های منبریه، از اونها که غربتی منطقی می شود. برای همین شاید خیلی ها خوششون نیاد، شرمنده.


  


خوب یا بد به خاطر کارهایی که داشتم کلاس و workshop و از این جنگولک بازیها زیاد مجبور بودم برم. همکلاسی های ایرانی و غیر ایرانی هم زیاد داشتم و یک تجربکی پیدا کردم از سرکلاس نشستن با مسلمون و کافر . زن و مرد. کلی هم چیز به درد بخور و به درد نخور یاد گرفتم.


دو تا چیزش خیلی به نظرم اومد.


اولیش این بود که یک سری کلاس مدیریت تغییرات رفتیم توی بلاد راقیه. یعنی از هر ملیتی توش بود و گروه به گروه از شرکتهای مختلف دنیا اونجا بودند. چیزی که همه معلمها می گفتند این بود که از هر کلاسی که معمولا" 6-7 تا گروه 5 نفری توش بودند فقط یک گروه می تونه پروژه را تموم کنه و مثلا" کارخونه ای توی کلاس معرفی می شد از سقوط نجات بده. ایرانیها توی دوره دو تا کلاس بودند حدود 60 نفر و باعث تعجب همه معلمها و برگزارکنندگان دوره بودند چون تمام گروه ها تونستند پروژه را تموم کنند!!!!!!!!!!!! معلمها می گفتند امکان نداره تمام گروه های یک کلاس بتونند حد نصاب پروژه رو به دست بیارند.

سریع نرید سراغ هوش و ذکاوت چون من همکارامو می شناختم و می دونستم خیلی از این موهبت برخوردار نیستند. از زاویه دیگه این موضوع خیلی هم ناراحت کننده است یعنی تغییرات در جامعه ما اینقدر سریع و لحظه ایه که همه افراد با هر بهره هوشی مجبورند برای زنده ماندن و حفظ خودش این مهارت رو به دست بیارند!!!!!!!!!!!!!


دومیش آموزشی بود که در زمینه مدیریت بهمون دادند. هر چی پشت میز گفته بودند دری وری بود. یک روز بهمون گفتند لباس ورزشی و آزاد بپوشید و یک لباس یدکی هم بیارید لباسهایی هم بپوشید که توی آب خراب نشه. ما هم آماده رفتیم سر کلاس. ملتو بار مینی بوس کردند و بردند بالای یک کوه کنار رودخونه، مسابقه قایق رانی آب های خروشان. گفتند 6 تا 6تا سوار قایق بشید با یک راهنما که زبونشو نمی فهمیدیم!!!


با همون بی زبونی بهمون فهموند که وقتی می گه "این" باید راست پارو بزنه وقتی می گه "اون" چپ باید پارو بزنه، یک کلمه دیگه یعنی همه با هم با شدت پارو بزنند یک کلمه دیگه یعنی همه بشینند کف قایق تا از گرداب رد بشیم و ...

من تا اون موقع نفهمیدم اصول مدیریت و هماهنگی یعنی چی یا همه برای یک هدف کار کردن یعنی چی. اولش به شوخی و فان برگزار شد ولی اولین چاله آبی که افتادیم و سه تامون افتادند توی آب و قایق از روشون رد شد و حسابی که آب خورند فهمیدیم نه اینجوری نمی شه. دیگه همه گوش به فرمان راهنما بودیم. وقتی فهمیدیم یک سمت ضعیف تره و وقتی پارو می زنیم قایق می چرخه ضعیف و قوی یکنواخت نشستیم دو طرف قایق. بعدش فهمیدیم که وقتی به راهنما اعتماد داریم و می بینیم که درست هدایت می کنه دیگه کسی گیر نمی داد که چرا داریم اینکارو می کنیم اون کارو می کنیم یا به جایی که می رسیدیم که خطرناک بود کسی هول نمی کرد. حتی یکی از عصبانیت اینکه یکی دیگه از بچه شل بازی درمیاورد کوبید توی کلاهش که بجنب الان میوفتیم توی گرداب. کسی که کلاس رو طراحی کرده بود خیلی آدم باسوادی بود. حتی یک جاهایی راهنما قایق رو می برد سمت کنار رودخونه که قشنگ بود تا تفریح هم داشته باشیم تمشک خوردیم و چشمه پیدا کردیم و آب خوردیم، البته به شرطی که فاصله خوبی با بقیه داشته باشیم، چون بعضی گروه ها که دیر اومدند اصلا" به این چیزها نرسیدند.


دیگه آخرش که عمق آب زیاد بود راهنما همه رو ریخت توی آب که بذارید آب شما رو ببره. شدت آب اینقدر زیاد بود که راحت آدمو می برد و لازم نبود دست و پا بزنیم. من از آب می ترسم ولی دیدم دیگه کاری نمی تونم بکنم. حدود 500 متر آخر آب ما رو برد و یاد گرفتم وقتی نمی توم کاری بکنم بذارم آب منو ببره(مخاطب خاص این جمله مال شما بود)


خلاصه آخرش اومدیم از آب بیرون و همونجور خیس خیس غذا خوردیم و اینقدر خسته بودیم که هیچ کس لباس عوض نکرد همون لباس ها توی تنمون خشک شد، همه هم عین بچه ها توی مینی بوس موقع برگشتن خوابیده بودند ولی خیلی خوب بود.


تا به حال من اینقدر خوب خرفهم نشده بودم.



نظرات 35 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 12:28

می دونم خوشتون میاد و لی برا خوش آمدتون نمی گم قدر خودتونو بدونید هر چند معلومه که می دونید.

واقعا" خیلی خوشم میاد ازم تعریف می شه.

مریم شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 13:59 http://marmaraneh.blogfa.com

جملتون اونقدر به درد بخوره که هرکسی میتونه اون مخاطب خاص باشه، هرچند شلید ترساز صخره و غرق شدن و...نزاره آدم راحت خودش را به آب بسپاره ولی وقتی به آب اعتماد کنه راحت میشه

قضیه اینه که خوب نمی شه کاری کرد. دست و پاز زدن هم فایده نداره. مطمئن هم هستم که نمی میرم پس بذار آب منو ببره.

آسمانه شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 14:42 http://asemaneh2007.blogfa.com

به قول شما اینجور کلاسها قشنگ آدمو خرفهم میکنه
بدون اینکه متوجه باشی یاد میگیری
((یاد گرفتم وقتی نمی توم کاری بکنم بذارم آب منو ببره)) لاااااااااایک

اون که بعله

من مجبور بودم می فهمید، مجبورررررررررررررررر.

asghari شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 14:50

خیلی این جمله رو دوست داشتم عالی بود
این روزها به اشکال مختلفی به گوشم میرسه...فکر کنم کائنات داره منو به یه سمت خاصی میبره!!!

اوه اوه کائناتو نگو، منم که در مرکزش قرار دارم!

تکتم شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 18:23 http://drashpaz.persisnblog.ir

اب منو برد....
نه اونو برد
من موندم خیره به سیلابی که زندگیمو زیر و رو کرد
دیگه من دختر بابا نیستم
امروز همه منو صدا میزنن و نظر میخوان
چون فرزند ارشدم...

میم شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 18:27 http://i-am-mim.blogsky.com/

تشکر بابت پست و چون خیلی تعریف بهتون انرژی میده بگم کاملا مشخصه چقدر با کمالات و توانا هستید و نوشته هاتون آموزنده است (این واقعیه ها فقط تعریف نیست)
یه چیزی بگم... وقتی آدم یا حداقل من میبینم جایی نوشته مخاطب خاص یه چیزی!!!!! تو جونم میوفته بفهمم این مخاطب خاص که میگن کیه حوب چیکار کنم کنجکاوم دیگه

ممنون

Goli شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 22:17

بسیار جالب بود. من هم یک دوره ی کارگاههای آموزشی مدیریت منابع انسانی رو امروز تموم کردم. اول هر کارگاه باید به گروههای ۴-۵ نفری تقسیم می شدیم و کارهایی که بهمون داده شده بود رو انجام می دادیم. کارها طوری طراحی شده بودند که حتمن به مشکلاتی بر می خوردیم و بعد بقیه کارگاه توضیح تئوریهای مربوط به حل اون مسائل بود. اینکه خودمون همون موقع مشکل رو لمس کرده بودیم باعث میشد تئوریها رو خیلی خوب درک کنیم و سوال هم برامون ایجاد بشه. کلن روش آموزشی خیلی خوبی بود.

(پوووووففففف... جونم بالا اومد تا این پاراگراف رو با فارسی تایپ کردم.)

باریکلا

آویسا شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 23:03

متوجه نشدم ک چرا همه ایرانیای کلاس پروژه رو تموم کردن?!
اشاره ب موضوع خاصی بود ک من دوزاریم.نیفتاد? لطفا منو خرفهم کنید....

ایرانیهای کلاس، پروژه رو تموم کردند.
یعنی مدیریت تغییر توی خونشون رفته. بدبختا هر روز باید با یک مشکل جدید سر و کله بزنند.

تکتم شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 23:22 http://drashpaz.persisnblog.ir

ترکیه . آنتالیا. رفتینگ.
منم رفتم اونجا. خداییش بزرگترین لذت زندگیم در رابطه با آب بازی بود. من اون موقع کلاسهای غریق نجات میرفتم و ترس تورو تجربه نکردم. همش خندیدم و لذت بردم.
اما البته درس توروهم تا الان حتی بهش فکر نکرده بودم.

کلاس ترکیه نبود.
یک مقدار دورتر بود.
من زیر دوش هم غرق می شم چه برسه به رودخونه.
ولی چون می دونستم کسی نمی ذاره غرق بشم خیلی نترسیدم. حالا شما به سوراخهای داستان من گیر بده ها!

وحید یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 10:33 http://www.lahazatam.blogfa.com

" یاد گرفتم وقتی نمی توم کاری بکنم بذارم آب منو ببره"در حقیقت همون شل کردن خودمون تو طب سنتیه. که الان البته دیگه کارمون از شل کردن کذشته الان سر شدیم

آقا این جمله مخاطب خاص داشت، شما هر جور راحتی همون خوبه.

عسل بهاری یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 10:44 http://bahar-e-asal.blogsky.com

...
و آنگاه که نه پای رفتنت ماند و نه تاب ایستادنت
بنشین و صبر کن
تندبادهای زمانه را زمانیست....
می گذرند و می گذارنت که برخیزی...
مهـــــم آن است که برای برخاستن آمـــاده باشی...
تسلیت به دکتر تکتم و تشکر از شما...با اجازه این صفحه رو لینک میکنم

لطف می کنید.

م؛ط یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 10:59

سلام عزیزم؛خوبی؟خاطره ات مثل همیشه زیبا بود عزیزم میخواستم ازت اجازه بگیرم از سر کوجتون استفاده کنم یه جی بگم؟

سلام آبجی خانم بفرمایید اصلا" کل کوچه متعلق به شماست.

م؛ط یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 14:38

ممنون عزیزم؛میخواستم به از دوستانی که بلاکفا دارند مخصوصا بنفشه جون و استاد رها عذرخواهی کنم و بکم هرقدر براشون نظر میذارم نمیاد نمیدونم جرا آیا؟‏!‏ بازهم تشکر غربتی جون

توجه کنید خانمها. مسوولین رسیدگی کنند!

asghari دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 08:33

با اجازه مرکز کائنات
جمله عسل بهاری خیلی قشنگ بود
ممنون

شانس آوردی وبلاگ نداری وگرنه بهت گیر می دادم.

اسپرسو دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 09:46 http://espresso.persianblog.ir/

تشکر بابت این پست. چیز یاد گرفتیم البته کاش روسای مام از این دوره ها برامون می گذاشتن.

تا اینجایی که یادم میاد دوره های هزینه بری بودند ولی من شبیهشو توی ایران ندیدم. البته دوره ای بود که شرکت لبنانی برگزار می کرد اون هم به دلیل مدرس بسیار قابلی که داشت و توی ایران بود. ایشون اصلا" توی آسیا به عنوان روشهای فوق العاده ای که برای تدریس به آدم بزرگها داره معروفه
اسمش ربیع رزق هستش. آدمای خسته که از سرِ کار تازه اومدند سر کلاس رو چنان به فعالیت می انداخت من تعجب می کردم. خیلی قابل بود خیلی.

عطیه دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 10:14

من علت موفقیت پروژه ایرانیهارو تقلب برداشت کردم، اگر غیر اینه روشنم کنید که در جهل خود نمیرم.
1موقه ها خیلی تاسف میخورم. باخودم میگم ا ی را ن درست نمیشه، مگر اینکه 1دور همه کاملا از بین برن، همه همه ها. بعد دوباره آدم بوجود بیاد. امید است که اونا درست باشن و البته انسان. مشکل ما اینه که همه مدیرن. توی 1 طبقه از شرکتی که من هستم، کلا 9نفر هستیم که 5تا مدیرن و بقیه کارشناس همین میشه که هرکی 1ساز میزنه خداااااااااا مارو بخور

اصلا" امکان تقلب نبود. هر گروه یک کارخونه مجازی داشت که یک مشکل اساسی توش به وجود آمده بود. همه چیز کارخونه با گروه دیگه فرق می کرد. چه محصول چه جاش چه سیاستهای دولتی که کارخونه توش بود چه نیروهای انسانیش. کارتهایی که باید راه حل ارایه می شد توی هر مرحله بنا به هر کارخونه با بقیه گروه ها فرق می کرد. می شد همفکری بشه چون اصلا" کلاس نبود سالنی بود که توش وسایل هم بود و باید مثل محل کار رفتار می کردیم. می تونستیم بریم با خانم یا آقای فلانی که صاحب نظر بود در حوزه ای که بلد نبودیم مشاوره بگیریم که ممکن بود توی گروه دیگری باشه.
ذهنتون رو از فرم کلاس خارج کنید. وقعا" برای هر کاری سناریو نوشته شده بود. مثلا" اگر فرد اشتباه رو اخراج می کردیم توی کارخونه شورش می شد مثل یک بازی کامپیوتری تصور کنید ولی جوری که هر مرحله چندین راه حل داشت که امتیازهای متفاوت داشت و زمان بر بود.

اسپرسو دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 10:53 http://espresso.persianblog.ir/

تو گوگل سرچ کردم ربیع رزق هرچه دعای وسعت رزق بود برام اورد

ما که مهندس شیمی، مدیر نیستیم ولی کلا با این جور دوره ها که توش یه خلاقیت هم هست حال مینماییم
خدا بیشتر قسمت شما کنه

rabih rizk را سرچ کنید.

بلند بگو امین

asghari دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 12:35

اِاِاِ... من که قبلش اجازه گرفتم!!!!

ربطی نداره اینجا کوچه خودمونه. من می گم کی می تونه بازی کنه یا نه. شما هم چون مامانت روزا می ره سرکار (وبلاگ نداری) می تونی بیای تو کوچه ما بازی کنی. اهم.

آرزو چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 15:53

خیلی ازت ممنونم دوست جدیدم .خیلی از ساعت بی حوصلگی هام با خوندن مطالبت میگذره و خندون میشم .فقط خواستم تشکر کنم . شاد باشین

ممنون، خواهش می کنم.

nari چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 20:12 http://nariaa.blogsky.com/

نبودم کولاک کردی رفیق
چقد پست

آره، همیشه به سفر و خوشی

asghari پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 09:22

چرا تو کوچه تون (وبلاگتون) بازی (پست) جدید ندارین...حوصله مون سر رفت خب بازی جدید بذارین

اصلا" سر دماغ نیستم. تصمیم کاری اشتباهی گرفتم خودمو توی هچل انداختم.
تا آخر این ماه درست می شه.

میم پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 13:04 http://i-am-mim.blogsky.com/

سلامممممممممممممممم
تجربه است دیگه، زندگیو همین تصمیمات میسازه شما تواناتر از اون هستید نتونید از پسش بربیاید، مخصوصا با توجه به این پست

سلاممممممممممم

آره والا تجربه بد کوفتیه.
اونقدر هم علیه السلام نیستم خیلی منو دست بالا گرفته اید.

میم پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 13:16 http://i-am-mim.blogsky.com/

ما آدما بیشترین ضربه رو وقتی میخوریم که خودمونو و تواناییامونو دست کم میگیریم
آدما میتونن معجزه بکنن

مشکل الان من اینه که شدم ماشین حسابی که باهاش گردو می شکنند.
تازه احمقها شاکی هستند که چرا سرعت گرو شکستنم کمه؟؟؟

میم پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 14:12 http://i-am-mim.blogsky.com/

شما هم دستشونو بذارید تو پوست گردو تا بفهمن حق ندارن با غربتی از این کارا بکنن
اما واقعا چرا قدر نمیدونن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ باید گیر یه مشت آدم کار نابلد و از زیر کار در رو بیفتن تا بفهمن یه متخصص کار بلد چه ارزشی داره

من این مدلی نیستم. کارو زخمی نمی کنم.

شیرین پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 15:47

سلامممممم
چرا تازگیا انقد خرابکاری میکنی ببینم نکنه عاشق شدی تمرکز نداری!!؟هان!

به یکی ازبچه هاگفتی من زیر دوشم غرق میشم یاد کارخودم افتادم
عادت بدمن اینه که زیراب چشامو باز نگه نمیدارم نمیتونم (آب استخرو دریا)
یبار کناردریا بودیم یکی منو هل داد افتادم تواب منم وحشتزده هی دادمیزدم آییییی کمک کمککککککککک غرق شدم! خلاصه دست منوگرفتنو ونجاتم دادن!!!
چشامو بازکردم دیدم اب تا زیر زانومم نمی رسه
حالا شما این دفعه رفتی زیردوش چشاتوبازنگه داررررر یوقت مث من غرق نشی
پستت خیلی خوب بود مث همیشه تقبل الله غربتییییی جان

میم. یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 10:07

سلام صابخونه روز خوش و خدا قوت

سلامت باشید

asghari یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 11:20

اشکالی نداره پیش میاد. منم یه گندی زدم، ممکنه یک سوم حقوق این ماهمو جریمه بشم!!!

گند بالای گند بسیار است.

میم. سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 09:37 http://i-am-mim.blogsky.com/

ای بابا جناب غربتی پس کجایید ؟؟؟؟؟؟؟؟ یه خبری بدین بهمون بدونیم حالتون خوبه و اوضاع رو به راهه لطفا... امیدوارم خوب خوب خوب باشید و این غیبت فقط برای این باشه که سرتون شلوغ و گرم کاره...

من هوز زنده هستم

شیرین چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 08:39

الهی بگردم هنوز ازتو هچل درنیومدی!!!؟
کمک خواستی ماهستیما

الان فقط کمک باری تعالی به کارم میاد.

محبوب چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 18:02 http://mahboobe1364.blogfa.com

سلام...
اول بگم که از آشنایی با شما خیلی خوشوقتم... دیشب با وبلاگ شما صبح شد! به همین مناسبت نماز صبح رو دقایقی بعد از اذان خوندم! کیف کردم... در ثوابش شریکین
قبلا چند تا از پست ها رو خوندم و چند باری نظر گذاشتم .. ولی نبودن!
امیدوارم حداقل بخاطر دیشب که کل وبلاگو خوندم این یکی ثبت بشه...
موفق باشین...

سلام

ممنون

تکتم (دکتر آشپز ) چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 19:36 http://drashpaz.persianblog.ir

ببین به قول خودت بی عیب فقط خداست. گاهی لازمه یه کاری خراب بشه . بدجور هم خراب بشه تا یادت باشه خیلی با کله پرباد نشینی پشت میز و از اون چیزی که به اسم مغز تو کله ات هست استفاده کنی.
الان هم یه جوری یا درستش کن یا خودتو بسپار تا جریان ببردت!!!!
حداقل حسن هر خرابکاری تجربه ای هست که به جا میذاره! بیا غرغرنامه منو بخون . معمولا خوب جوابم میدی!

باوشه

toktam پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 14:27

nefrinet kardam az mare ghashieh badtar!!!

هَی وایِ من

آمنه شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 09:27 http://gozashteha60.blogfa.com/

سلام با اجازه من فقط میخواستم از کوچتون رد شم.
راستی خیلی عالی بود.لذت بردم از توصیف دقیق تون.راستی اگه مردیم چی؟؟یعنی واقعنی غرق شدیم چی؟؟اونوقت کی پاسخگوی مرده ی ماست؟؟

من توضیح دادم که مساله مرگ نبوده.
اصلا" مساله جان یا شرافت چیزیه که نمی شه باهاش شوخی کرد.

آمنه شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 11:05 http://gozashteha60.blogfa.com/

شاید اما...

والا

مخاطب خاص!!! یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 00:00

سخت نگیر آمنه جان. مهم منم که گرفتم غربتی چی داره بهم میگه.
ببین من در شرایطی بودم که گفتن یا نگفتن غربتی فرقی به حالم نمی کرد. اما نجنگیدن و نشستن و نگاه کردن به گذر ماجرا شاید انرژی کمتری از من گرفت یا دردم را در لحظه کم کرد به عبارتی توجهم بیشتر به کنترل درد جلب شد تا جنگیدن و دست و پا زدن بیخود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد