خاطرات نوجوانی_شبگردی

دقت کردید بعضی از خواننده ها می گن، چقدر خاطره داری یا خاطره هات یه جوریند و ما قدیما اینجوری نیودیم. بعد که می نویسم، کلی از خواننده ها میان و خاطره توی همون گروه یا زمینه می دهند.

والا راستش من نتیجه می گیرم که یا حافظتون عیب کرده و احتیاج به جرقه داره یا روتون نمی شه خاطرتونو بگید می ایستید من توپ اولو بزنم بعد شما شروع کنید. گفتم اولش اینو بگم، بعدا" نگید، غربتی نفهمید!!!!


 

 


این خاطره ام راجع به شبگردی های من و برادرمه. خوب ما تقریبا" همسن و سال بودیم و منم سعی می کردم ادای اونو دربیارم فقط فرقش ای بود که اون هوشش توی زمینه دیگه بود و خیلی سر و صدا نداشت. منم هوشم در زمینه ای بود که هنوز کشف نکردم در چه زمینه ایه و خوب تا دلتون بخواد سرو صدا داشتم.


اولین جایی که ما از بچگی یاد گرفته بودیم بریم خونه مادربزرگم بود. کوچیکی که خوب پر از خاله و دایی جوون و دوستاشون بود که با خونه شق و رق ما فرق داشت، از طرف دیگه پدربزرگ با حوصله و اهل دل باعث می شد ما با اینکه برای یه بچه مسیر دور بود تقریبا" هر روز سرمونو بندازیم پایین و پیاده بریم خونه مادربزرگه، جالبیش اینه که من هیچ خاطره ای در مورد خطر یا ناامنی در مسیرم ندارم چه در زمینه ماشین و تصادف چه در باقی قضایا. در صورتی که الان اصلا" نمی تونم تصور کنم بچه ها اینجور کاری رو انجام بدن.

خوب توضیح رو دادم که بدونید اوضاع چه جوری بود.

از طرف دیگه من و برادرم مستعد هستیم در مورد مسایل کوچیک و پیش پا افتاده تا مسایل بزرگ حتی مدیریت جهان ساعتها با هم حرف بزنیم. تقریبا" نظرات مشابهی هم نداریم ولی هرکی باشه فکر می کنه داریم زیرآب کسی رو می زنیم که اینقدر مستمر داریم ادامه می دیم و هیچ چیز هم باعث انحراف بحثمون نمی شه. یعنی می ریم ناهار می خوریم یا می خوابیم بعد دوباره از همون جمله آخری بحثو ادامه می دیم. حتی اگر توی مهمونی باشیم که خیلی بازیمون ندن، همچنان داریم بحث می کنیم!!!!!!!!!!!!!!

خوب داشتم می گفتم. چقدر مقدمه شد!!

یه بار ما از خونه مادر بزرگم برمی گشتیم فکر کنم ساعت 1 یا 2 شب بود (البته اون موقع بزرگ بودیم) با خودمون هم حلوا و فلفل همدونی (بیور) آورده بودیم بدیم مامانمون. یه دفعه یه موتور که برادرانی سوارش بودند جلومونو گرفتند که این وقت شب کجا؟ حالا باز ما وسط بحثمون بودیم و خیلی طول کشید تا بفهمیم طرف چی میگه. خوب جواب بود که خونه مادر بزرگه، کجا می رید: خونه خودمون، اینا چیه همراهتون : بیور و حلوا. شما چی کاره اید؟؟؟!!!

دیگه موضوعی برای گیر نبود گفتند راست نمی گیدید باید بریم خونتون. ما هم که عین همیشه خوشحال گفتیم نزدیکیم، 4 نفره هم که نمی شه سوار موتور شد بیاید آروم آروم بریم خونه. اینا با ما راه افتادند و باز ما برگشتیم به بحث خودمون  و ماجرا رو ادامه می دادیم.

وقتی که رسیدیم اومدیم با کلید درو باز کنیم طرف گفت نخیر زنگ بزنید، ما هم اوضاع خونه رو می دونستیم گفتیم جرات داری خودت زنگ بزن. طرف هم زنگ زد و بابام با عصبانیت تمام از همون پشت در شروع کرد به فحش دادن که ای بر اون پدرتون صدبار گفتم کلید ببرید، دو نفری رفتید یه کلید نبردید. خر از قبرس آورده بودم الان یاد گرفته بود هنوز درگیر بدهیاتم با شما. درو که باز کرد با این دو تا جوونک روبرو شد. اونا هم با بابای من با یه کپه ریش طالبانی و پیژامه راه راه و چشمای پف کرده مواجه شدند. همین دیگه بعدش اذهان برادران روشن شد و ما هم رفتیم بقیه بحثو ادامه دادیم. بابامون هم گفت از این به بعد کلید نبرید درو باز نمی کنم!!!!


راستش اینا مقدمه بود یه چیز دیگه تعریف کنم طولانی شد، خودشو یه پست کردم!


نظرات 25 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 10:03

4 سالم که بود یکبار مادربزرگم در زودپزو زود باز کرد و سوخت. مادرم معلم بود و مسیر از خونه مادربزرگم تا مدرسه مامانم همش خیابون بود و من رفتم تا اونجا و به مادرم خبر دادم. تازه کل راهو فکر کردم چه جوری بگم مادرم هول نکنه. الان عمرا یه بچه چهارساله همچین مسیری رو بره

اگر بدونی این خاطره ات برای من یعنی چی؟؟؟؟
من یک هفته است دارم روی زودپز کار می کنم. هرکی بگه زودپز کتکش می زنم.

فاطمه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 10:38

خب مادر بزرگ من در این راستا ید طولانی داره کلا عجوله و البته شانس من ... الان دیگه درش باز نمی شه تا بخارش خالی بشه و گرنه منم تا حالا n با ...سوخته بودم.(ببین چه حسابی بردم ازت)

یک حسنا بانو هستم چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 10:54

من فکر کردم غربتی جریان خاطره تعریف کردن ما رو نفهمید منتظر بقیه اش که میخواستی تعریف کنی هستم . حالا اون رو که میگی داری روش کار میکنی اسمش رو نبر ولش کن . خواستم بگم اگر وقت داری آخر هفته محک یادت نره

ممنون از یادآوری من به خیریه هایی که به تحصیل خانمها یا کودکان کار کمک می کنند، کمک می کنم.
بلاخره هرکی باید به فکر یه جایی باشه دیگه، شما اونجا منم اینور.

پدرام چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 10:58

این "بدیهی" هات نمیدونم چرا با اینکه بدیهیه ولی چنان غامض و پیچیده ست که ماها حالاحالاها باید باهاش درگیر باشیم

این قدیم چرا اینقدر زود قدیم شد

پ.ن: راستی مهندس جــان جریان این زود پز چیه؟

این بدیهیات بد کوفتی بود توی خونه ما. از بستن در یخچال بگیر تا آب توی کتری و دست شستن بعد ازرسیدن به خونه و لامپ اضافی.
آره الان به کسی بگم 20 سال پیش خیلی دور نیست و بچه هم نبودم. سواد هم داشتم تازه!

یه برند جدید می خواد زودپز بیاره به بازار.

تکتم چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:31 http://drashpaz.persianblog.ir

من زودپز KNC دارم راضیم ازش. مال مامانم هم wmf هست. گفتم راهنمایی کنم

این WMF منو ....
یعنی الان می رم شریعتی فروشگاهشو آتیش می زنم.
می دونستی 47 تا برند زودپز فقط توی نت می شه پیدا کرد؟ حالا مدلاش به کنار.

عفیفه خاتون چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:35

در راستای ضایع شدن مامورهایی که به نظر خودشان سوژه خلافکار آخر شب شکار کرده اند من قبلا پست گذاشتم!!!!
http://kenesmirza.blogsky.com/page/4

شما هم از بقیه یاد گرفتید بیاد اینجا شلوغ کنید؟

سارای چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 14:39 http://damanekhali.blogfa.com

مارک wmf خیلی خوبه ، توی یه دوره اموزشی یک دکتر سم شناس خیلی برجسته برای پخت و پز این مارک را بهمون معرفی کرد... حالا کاری ندارم که گرونه گرونه و من هیچ وقت نمیخرم.
مهندس برا مامانت بخر ولی مواظب باش تقلبی بهت نندازن

طبق تحقیقات من فیسلر یا زیلیت خیلی بهتر هستند به خصوص زیلیت چون موادی که دیگ باهاش ساخته شده خیلی به طعم غذا کمک می کنه.
الان اینقدر زودپز بلد شدم که می تونم 5 ساعت کنفرانس بدم. کی چی می گه یا چه ادعایی درست یا نه یا چی قابل انجامه یا نه یا کیا تکنولوژی دارند و هرچی دلت بخواد.

بنفشه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 16:41

آاااااخی طفلی اون برادرا چه بدجور خیط شدن! منم بچه بودم زیاد خونه مامان بزرگم میرفتم منتها با اتوبوس! زیاد نزدیک نبود خب! الان زودپز چه ربطی به کار شما داره؟ نکنه میخوای چوبیشو بسازی؟!

نگفتم که بیکار که می شم میرم سر بقیه رو می تراشم. الان قضیه همونه.

آویسا چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 21:09

شغل همسر من نظامیه بصورت شیفت کار میکنه. ی شب ساعت 2 داشته از سرکار میومده خونه ک برادران نیروی انتظامی بهش مشکوک میشن و بدون اینکه اجازه بدن کارت شناسایی از جیبش بیرون بیاره بهش دستبند میزنن و.میرن کلانتری!!
تو.مسیر هم همسر شروع میکنه ب تهدید برادرا ک من کاری میکنم ک ب گ و ه خوردن بیافتند!بعد هم ک اونجا با ارایه کارت شناسایی میفهمن ک چ غلطی کردن و افسر نگهبان اونشب با کلی عذر خواهی همسر را ب منزل میرسونن....
کلا این برادرا عادت دارن ک اشتباهیا رو.بگیرن و اونکاره ها رو شناسایی نمیکنن یا ترجیح میدن ک شناسایی نکنن...

من با کسایی که لباس فرم دارند مشکلی ندارند. عید پارسال برادران انتظامی توی ماشین خودم سر کوچه بهم گیر دادند.از ماشین پیادم کردند و با اینکه مدارک باهام بود بردند به یکی از همسایه ها نشونم دادند که آشنا هستم یا اینکه دارم زاق جایی رو می زنم! این موضوع کاملا" برام هضم شده است که باید مراقب باشند.
باقی برادرا برام قابل هضم نیستند

ashena چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 22:26

من جوون سر به راهیم اما خوب سه خواهر دارم که از خودم دو سال کوچیکتره خیلی بچه بودم که مامانم منو برد درمونگاه سه چهارتا خیابون اونورتر و واکسنمو زد. فک میکنید بعدش چی شد؟ وقتی برگشتیم خونه مامانم رفت اشپزخونه نهار بپزه منم دست خواهرمو گرفتم که ببرم واکسنشو بزنم(نمیدونم چی با خودم فک کرده بودم) تا ظهر دنبال خونه میگشتیم تازه وقتی رسیدیم مامانم نهارو پخته بود اومده بود تو کوچه مارو دعوا کنه که چقد تو کوچه میمونید بیاین خونه.. بعله

من واقعا" حرفی ندارم بزنم. فکر کردم فقط خودم یه جورایی بودم!

ستی پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 01:05 http://dokhtarmohajer.blogfa.com

گفتی شب گردی یاد ایام طفولیت افتادیم برادر جان
من و یه تعداد دیگه از أرازل اوباش فامیل معمولا آخر هفته ها یا تابستونا خونه مادر بزرگ پدریم تلپ می شدیم و از اونجایی که خونه شون خیلی قدیمی و بزرگه و یه زیر زمین مخوفم داره ، نصف شبی می نشستیم به جن گیریییی !
حالا مثل چی هم می ترسیدیماااا ، ولی خوب هر کی پایه نبود سوسول بود و این هم دور از مرام
خلاصه گفتی شب گردی منم یادی کردم از دوران جهالت
باشد که سر فراز باشی !

شما مگه خودت وبلاگ نداری میای توی وبلاگ من پست می ذاری؟ هان؟

ستی پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 01:10 http://dokhtarmohajer.blogfa.com

عاقا یه سوال جریان دیر و زود پز چیه ؟؟ گیرن ده ی من کجه ، یا موضوع هواییه ؟
الانم با برادرتون همین گفتار ادامه دار و حفظ کردید یا جایگزین کردید ؟
البته من فک کنم توانایی شما هم تو همین غربتی بازی در آوردنه که بهینه ازش استفاده می کنین ،
یه چی ام بگم اینکه کلا باباتون خیلی جالبه

کامنت ها رو بخونید، توضیح دادم.
آره والا.
من هم از بابام خیلی خوشم میاد

مریم پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 01:58

منم خاطرات این خونه مامان بزرگ رفتنازیاددارم برای مثال
4سالم بودمامانم داشت حیاطوجارومیکردمنم داشتم بازی میکردم یهویی تصمیم گرفتم برم خونه مامان بزرگ وبابچه های دایی ام بازی کنم دراین راستا درومثل بچه آدم بازکردم وعین بزسرموانداختم پایین رفتم جالب اینکه فاصله خونمون تااونجاخیلیه واغلب باآژانس میریم!!!مامان بنده خداهم اصلاتوباغ نبوده ووقتی زندایی میزنگه که مریم کجاس واین حرفابااعتمادبه نفس کامل شرح میده که توحیاط داره بازی میکنه و...اونم میگه بدبخت بچه 10دیقه پیش رسیده اینجاودرنتیجه مامان میاددنبالم وآخرشم بایه دست کتک مفصل ختم به خیرمیشه بعععععله.!!
بیچاره مامانم الانم وقتی یاداین موضوع میافته موهای تنش سیخ سیخ میشه!!!!

شما چون وبلاگ نداری اشکال نداره اینجا پست می ذاری اصلا" پستاتون رو سر ما جا داره.

تکتم ( دکتر آشپز) پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 10:09

به یکی از همسایه ها نشونم دادند که آشنا هستم یا اینکه دارم زاق جایی رو می زنم...............
-----------------------
مجید دلبندم اون زاغه زاغ!!!

بعد چرا با wmf لجی ؟ معروفیتش؟ گرونیش ؟ یا ایراد خاصی داره؟ اگر ایراد داره من بگم مامانم بده من جونش به خطر نیفته

والا تا به خال زاق نزده بودم نمی دونستم چه جوری می نویسنش!

بی خودی معروفه، چون روی زیلیت کار نمی کنند الان وی ام اف داره شلوغ می کنه.نه اصلا" تکنولوژی جوریه که پارس استیل و وی ام اف از نظر امنیت در یه سطح هستند ولی یکی پول اسمشو می خوره.
کلا" زودپز چون تحت فشار بالا می پزه از غذا چیزی باقی نمی ذاره. هر چی از زودپز میاد بیرون با پارچه فرق نمی کنه ولی خوب بازار خودشو داره دیگه!

نارسیس پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 10:29

خیلی خاطرت لوس بود زودتر ادامه شو بذار

خوب من که همش شامورتی بازی درنیاوردم که. روزهای بی مزه هم داشتم توی زندگیم اونم هوارتا.

سارای پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 11:06 http://damanekhali.blogfa.com

اگه دوباره نظرخواهی در خصوص زودپز داری شرط و شروط داره... مثلا نفری یه زودپز به دوستای تو که ماها باشیم بدهند... سوپاپ زودپزم خراب شده...

اگر به فکرم می رسید حتما".
این یارو به وبلاگ من ایمان نداشت منم سراغش نرفتم.

بنفشه پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 11:42

چندروز پیش یکی شدیداً پافشاری میکرد شما مذکرید منم شدیداً پافشاری کردم شمامونثید! اصلاً کف کفشم رفت دیگه اینم شد زندگی آخه؟! تا کی! تا کــــــی با احساسات خواننده هات میخوای بازی کنی! هااان!
میبینی چقدر صحبتا پیرامونه توئه؟! شد یه بارم صحبتای شماها پیرامون ما باشه؟! شد؟! والاااا!

شما شدیدا" بیکارید!

سارای پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 12:38 http://damanekhali.blogfa.com

wmf سبزه ، سبزه سبز ... تحت فشار بالا سرب کمتری توی غذا محلول میکنه و به خوردمون میده........کاش نمایندگی های این مارک این کامنت می خوندن میومدن بهم جایزه میدادن یه قابلمه..

اصلا" WMF در ساختار قابلمه و درش سرب نداره که کمتر یا بیشتر باشه اینا تریک بازاریابیه. مساله اصلی اینه که مواد غذایی توی فشار پارچه می شه.
تقریبا" هیچ قابلمه در حال حاضر در ساختارش سرب نداره. من یک هفته است دارم می خونم.

بنفشه پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 12:45

اااااااااااااااااااییییییییییییییییییش! نکه شما خیلی باکارید والااا! دارید زودپز چوبی میسازید!
بیام دنبالت ببرمت بیرون؟!

بازم می گم خیلی بی کارید!

تکتم ( دکتر آشپز) پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 13:02

منم مشکل بنفشه رو دارم !
در ضمن تا مجبور نباشی سرو همسر رو نهار شام بدی نمی فهمی زودپز چه نعمتیه!

شما دو تا از بیکاری سر همو می جوریدید؟
از اون لحاظ که بعله.

النا پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 20:17

صب پست رو خودنم
وا اخه چرا برادران باید به دو تا برادر گیر بدن!!!!
حالا اگه یکی مونث بود یه چیزی
پس ببین چقد قیافه دوتاتون غلط انداز بوده!!!!!!!!!

به هر حال دلیل خودشونو داشتند.

خاموش در حال حاضر روشن جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 12:55

دوستان هرچند غربتی اصرار داره جنسیت مطرح نباشه و درستم هست.ولی در عجبم چرا بضیا شیشه این بعضیا سنگن مثه تو! چرا آخه کانالو عوض میکنی؟؟؟
داشتم میگفتم در عجبم چرا بضیا فک میکنن غربتی زنه؟؟؟
مثلا اونجایی که با داداشش رفته در همسایه رو مزین به اسید اوریک کرده آخه کجای دنیا از یه دختر این کار برمیاد؟؟یا مثلا دیدین پلیس بشینه تو ماشین یه زن تنها؟؟اونجا که حالش بد بود!
البته یه جاهایی مثلا تو کامنتاش تونسته ظرافتایی به خرج بده که شک برانگیز باشه!
غربتی!!خودت خوبی؟؟(در راستای جلوگیری از اینکه بگی منم بازی و این حرفا)

البته وارد این بحث نشید ولی اون خاطره همسایه، بار اصلی پروژه به عهده برادرم بود.
در مورد پلیس هم منع قانونی در این موردی که گفتید وجود نداره.

sohay جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 23:54

سلام جناب مهندس با چند روز تاخیر روزتون مبارک
ببخشید شماکه راجع به زود پز مطالعات وسیع نمودین به نظرتون این زود پزای هاکینز هندی چطوریاس ؟
آیا پخت وپز غذا برای شیرخوار توی اونا ضرر داره یا نه؟!

الان سطح تکنولوژی طوری شده که زودپزها اصلا" خطر ترکیدن ندارند. چه ارزونش چه گرونش.
اگر می ترسید مواد سمی وارد غذا بشه نمی دونم جنس زودپز چیه برای همین نمی تونم نظر بدم ولی اینو بگم چیزی که توی زودپز پخته می شه هیچ خاصیتی نداره. پیشنهاد می کنم به نوزاد چیزی بدید که ویتامین یا پروتئینش باقیمونده باشه یعنی با پخت معمولی و طولانی بپزید. برای نوزاد وقت نذارید برای کی می خواید وقت بذارید؟
باز هیتلرمو بیدار کردیدا!!!!!!!!!!!!!!!!

سمانه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 23:27 http://Asemanedeit.blogfa.com

سلام الان کجایی هستی من همدانیم اون فلفله هم همدانی نه همدونی
اخ دلم لک زد برا ترشیش و براخوردنش با غذای نونی

کاشونی

آنه سه‌شنبه 3 تیر 1393 ساعت 22:19

دوست عزیز وی ام اف و پارس استیل یکیه؟ شما توی هر دوشون غذا پختی؟
اون چیزی که فکر می کنی قابلمه به عنوان طعم به غذا داده آلومینیوم و مس و نیکل و کروم و تفلون و پی اف او ای و ایناست... بر خلاف نظرات کارشناسی شما دانشمندان سالم ترین ظروف رو ظروفی می دونند که با غذا واکنش نده و چیزی وارد غذا نکنه!!! حتی آهن ظروف آهنی به درد بدن نمی خوره!

عرض من از نظر ایمنی و احتمال ترکیدن زودپزه نه کیفیت ظرف و امکان واکنش مواد ظروف با غذا.

از اینکه کارشناسی کردم معذرت می خواهم.
در مورد دانشمندان من خیلی عقیده دارم که نظراتشون مطلق نیست و هر چه علم پیشرفت می کنه نظراتشون تغییر می کنه. نمونه اش روش های درمانی که کاری که 10 سال پیش می کردند الان به شدت نفی می کنند.

البته شما درست می فرمایید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد