نسل نیم سوز


عکس پی نوشت اضافه شد!


افراد هم سن و سال من خودشونو نسل سوخته می دونند. البته توی ایران کی خوشو نمی دونه؟

وقتی مدرسه می رفتیم، مدرسه های 2-3 شیفته، جنگ و موشک بارون، کمبود وسایل فانتزی و سرگرمی، گیر و گور کمیته و ... و بعدش کنکور که یادمه سالی که کنکور دادم اولین سالی بود که داوطلبها بیشتر از 1 میلیون شده بودند.

یادم میاد ما اولین نیروهایی بودیم که توی دوره خاتمی درسمون تموم می شد. وارد بحثهای سیاسی نمی شم ولی روزنامه های اون روزا یادمه که چقدر آگهی استخدام توش بود و من علاوه بر اینکه کار داشتم باز هم هر 2 هفته یکبار جایی برای مصاحبه می رفتم تا همیشه یه ذخیره داشته باشم احیانا" سر کار خل و چل بازی درآوردم یه جایی زاپاس باشه و بدون روزی نمونم.

کم کم کلاس برای خودمون درست کردیم و گفتیم فقط صفحه های اصلی همشهری. شرکتی که پول خرج استخدام نیرو نکنه ارزش نداره. بعد رسیدیم به آگهی های انگلیسی و اینکه فقط شرکت چند ملیتی! بعد رسیدیم به نیم صفحه اول و هی سطح توقعاتمون بالا می رفت و جالب بود که آگهی بود. از این نظر نسوخته بودیم و دوران رویایی کارمندی داشتیم!

هیییییییییییی یادش بخیر. چه نون دونی برای خودمون درست کرده بودیم!!!!!!!!


  



 حالا بریم سر خاطره. راستش این خاطره نیست بیشتر فانتزی بچه های شرکت قبلی بود. توی اونجا همیشه بحث نسل سوخته و نیمسوز بود و اینکه ما شانس نداریم الان یه عالمه آدم دارند کار می کنند تا یک سومشون حقوق بازنشستگی بگیرند. زمان بازنشستگی ما کسی نیست دیگه کار کنه و ما باید تا 80 سالگی کار کنیم و سن بازنشستگی به 90 سالگی می رسه.


یه آقایی بود اونجا مثلا" به اسم ندایی کارهای خدماتی ما رو انجام می داد و انصافا" هم خیلی تمیز و مرتب بود. یعنی لیوان آدمو یه جوری می شست که آدم روش نمی شد دیگه توش چایی بخوره. ترتیب چایی و نهار هی کسی رو بلد بود. هر شب همه میزها رو جمع می کرد، کف سالن رو با وایتکس می شست و دوباره همه رو می چید. تصور کنید سالنی بود که 60 نفر توش کار می کردندو آقا ندایی کنترل همه چیزو داشت. آقا ندایی جوون بود و داشت درس می خوند، مدیریت می خوند و همیشه هم نمره هاش 18-19 بود. به خاطر اینکه کاری رو که می کرد درست انجام می داد حتی نظافت، بچه ها بهش کمک می کردند. مثلا" یکی بهش برنامه نویسی یاد می داد و هفته ای 3 ساعت باهم برنامه نویسی می کردند یا به من ترکی یاد می داد و من عوضش انشاهای انگیسیشو غلط گیری می کردم!!!!!
یا یکی از بچه ها براش آشپزی می کرد تا شبها توی خونه غذای خونگی داشته باشه. همه اینهارو هم هیچ وقت درخواست نکرده بود و ما همگی خودمون بهش پیشنهاد می دادیم. هیچ برخوردی هم باهاش سبب نمی شد که نظم سازمانی رو فراموش کنه. یعنی تا بهش نمی گفتی انشات کو نمی آمد در مورد انشا صحبت کنه یا بگه الان وقت تمرین برنامه نویسی منه!
خلاصه شوخی ما این بود که اون سالها که همه ما پیر شدیم، ندایی به جای اینکه لیوانهامونو جمع کنه میاد سِرُمهامونو جمع می کنه میبره سِرُم جدید میاره یا اینکه سُندهامونو خالی می کنه و ویلچرهامونو هل می ده. یا اینکه میاد دندون مصنوعیه همه رو جمع می کنه که بشوره بجای لیوانهای الان.
یکی دیگه از بچه ها بود مثلا" به اسم شهرام. شهرام پاچه خار خوبی بود و در مراسم 22 بهمن یا ... همیشه ما آویزون شهرام بودیم که تو برو از طرف واحد ما. اونم مثلا" یه نهار می گرفت از بچه ها و از طرف ما می رفت. شوخی ما با شهرام این بود که اون زمون که همه پیریم و همش مرخصی استعلاجی می گیریم، شهرام همش سرکار، اضافه کاری می مونه. حتی یه روز می فهمیم شهرام دو روزه سرکاره و خونه نرفته و وقتی می ریم سر وقتش می فهمیم شهرام دو روزه مرده و ما نفهمیدیم!!!!!!!!!!!!


پی نوشت : خیلی عکسش باحاله!

نظرات 56 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 11:14

سلام. من اومدم در هوای بسیار بارانی و رانندگی هایی که توی بارون افتضاح تر هم میشه. فک کن. از اعصاب خوردی دچار تشنج شده بودم که خاطرت کلی خندوندم مخصوصا اون تیکش که شهرام 2 روزه مرده و ما نفهمیدیم......

ای بابا، خدارو شکر

پدرام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 11:17

نسل سوخته
یکی میگفت نسل بعد انقلاب نسل سوخته نیست ، نسل پدرسوخت ست

جریان نون دونی چیه؟

اون که بعله
نون دونی یعنی کلاس بیخود در ادبیات من!

رها چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 11:30

پس همین دو سه سال تفاوت سنی باعث شده امثال من حقوق بخور و نمیر داشته باشن و امثال تو مرفه بی درد باشن با چندین تا مصاحبه شغلی
پ.ن: 61 می باشم

بعله ولی الان همگی بدون مصاحبه شغلی هستیم بس که مدیریت داشتیم و رشد اقتصادی 8 رو به منفی رسوندیم. خیلی از باقابلیتها از ایران رفتند در طی این سالها. من فکر می کنم وقتی دوباره دوران رشد اقتصادی بشه ما چقدر کمبود نیرو خواهیم داشت.
یه خاطره دارم در مورد مصاحبه و امتحانهای یکی از کارهایم که 8 ساعت طول کشید. الان از بچه های اون شرکت فقط 5 نفر ایران هستند. این همه تجربه و سواد از ایران خارج شد، مفت، مفت.
من 57 هستم.

فرشته چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 11:35

آقای ندایی الان کجاست؟

توی همون شرکت در قسمت حقوقی بود وقتی من جدا شدم از اون شرکت. دیگه از قسمت خدمات اومده بود بیرون.

فرشته چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 11:46

اون دوران رشد اقتصادی به سن امثال من و رها قد نمیده مادر جان! ما اونموقع خودمون باید یکی رو استخدام کنیم مواظبمون باشه

ای بابا

مینا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 11:56

یارو نه درس خونده؛ نه شغلی؛ نه پولی... خلاصه هیچی... ازش می پرسی ازدواج کردی؟ با اعتماد به نفس می گه هنوز دم به تله ندادم! لامصب تو خودت تله ای!!!!
اینو گفتم مجردای نسل سوخته در جریان باشن. همینجوری

پدرام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 12:40

مینا خانم دستت درد نکنه
واقعا دستت درد نکنه
واقعاااااااااااااااااا.

شما که روی درخت زندگی می کنی با خاله کلاغه ازدواج کن. تازه برات صابون و طلا (در وبلاگ من، پستونک) هم می دزده خرجتون درمیاد!

رها چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:28


آره

پدرام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:40

درباره شهرام درست حدس نزدید
چندسال دیگه ایشان در مجلس خبرگان در حال چرت زدن خواهید دید البته با نامی دیگر

مجبورم کردی یه پست در مورد این بشر بنویسم!
یه همکار داشت شهرام هر روز برامون داستان می نوشت در مورد فانتزی های شهرام و email می کرد. روزها ما منتظر نوشته کارمند شهرام بودیم تا بترکیم از خنده. یادش بخیر جو خیلی خنده داری داشت اون شرکت.

پدرام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 15:22

مهندس جان، الحمدا... امروز وضعیت روحیت خوبه با توجه به این وضعیت اقتصادی
خدا پدر شهرام را بیامورزه که موجبات انبساط خاطر جمع را فراهم نمود

خدا پدرش رو واقعا" بیامرزه. پدرش از فرمانده های معروف نیروی زمینی در زمان جنگ بود که چند سال پیش یه رحمت خدا رفت. شاید یکی از دلایل بی خیالیش همون پدر نظامیش بود!

پدرام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 15:54

دقت کردید پدرهای نظامی چه تاثیر خاصی تو زندگی فرزندانشان دارند

آره لامصبا خیلی زورگو اند! آدم از سایشون هم حساب می بره چه برسه به خودشون

پدرام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:22

اون ترس مال زمان بچه گیه
بعدش یک تهور خاصی و خط شکنی تو طرف ایجاد میکنه
یه حسی که میخوان خودشون را به پدر ثابت کنن

نه بابا هنوز هم که هنوزه هممون از پدرامون می ترسیم. همه اداهامون از ترسه. قضیه بچه فیلیه که پاشو با طناب کوتاه می بندند تا وقتی بزرگ میشه فکر می کنه طول طناب همون قدره و فرار نمی کنه.
من الان دیگه بابام خیلی پیر شده زوری نمونده براش ولی هنوز که هنوزه وقتی جایی باشه از ترسش کفشامو جفت می کنم. در صورتی که با خودم باشه هر لنگه کفشم یه جاست!
بهم نگو احترامه که ترسه با هرکی از دوست و آشناهای هم درد هم مطرح کردم همشون اعتراف کردند که از ترسه!

رها چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:39

وااااااااااای خدا! چقدر خوبه این عکس

رها چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:42

پ.ن به مثابه فضولی:
من جدیداً هر وبلاگی می رم توی بخش نظرات حداقل یه 40% نظرات مال یه فردی به نام پدرامه!!!

این آقا پدرام یه درخت داره و یه لپ تاپ و یه خط وایرلس. نتیجه اش می شه همین که میبینی!

آسمانه چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 17:12 http://asemaneh2007.blogfa.com

اینطوری که شما نوشتید ما نسل سوخته تری به حساب میایم باز وضع شما بهتر از ما بوده
حالا این آقای ندایی چه کاره شد ؟

آره خوب. الان یه جوون که از دانشگاه میاد بیرون من نمی دونم به چه امیدی میاد بیرون!!!!!!!!!!! ما و همکلاسیها همگی تا 6 ماه بعد از تحصیل سر کار بودیم ولی الان چی؟
توی همون شرکت در قسمت حقوقی بود وقتی من جدا شدم از اون شرکت. دیگه از قسمت خدمات اومده بود بیرون.

پدرام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 17:15

رها خانم من یک موجود خیالی هستم که خلق شدم جهت بالابردن تعداد کامنتهای برخی از وبلاگها

برخی وبلاگها از شما تشکر می کنند!

پدرام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 17:23

هر شخصی در دوران کودکی که شخصیتش در حال شکل گیری ست یک فرد را به عنوان "دیگر تاثیرگذار" الگو قرار می دهد
و براش مهمه که رضایت این شخص را بدست بیاورد چون بهش رضایت خاطر و امنیت روانی می دهد
در پدرانی که نظامی هستند به علت ابهت مضاعفی که جامعه به آنها می دهد ، کسب این رضایت خاطر سختتر و با اهمیت تر است.
ببخشید ، خیلی اظهار فضل کردم

این جوری هم میشه!

رها چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:48

ای جااااااااان!
خدا خیرت بده پدرام خان

مهرداد چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:51 http://mehrdad1530.blogfa.com/

باید اعتراف کنم که اون گربه اعتماد به نفس بالایی داره!

خیلی باحاله

فرشته چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:59

ایول به همت گربهه

آره والا

asghari چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 22:13

من یه شوهر خاله ارتشی دارم. الان بازنشسته شده. 4تا پسرخاله ابله هم دارم. وقتی اینا نوجوون بودن هر وقت دست از پا خطا میکردن شوهرخاله ام با اون کمربندای نظامی که الان اسمش یادم نیست اینقدر میزدشون تا آدم بشن!!! تازه اجازه نداشتن صداشون هم در بیاد!!! کتک خوردن در سکوت. البته معمولا حقشون هم بود! کلا خونه شون شعبه دوم پادگانی بود که ایشون فرماندهش بودن!!!


این دیگه خیلی تند بوده. من کتک خوردم از بابام ولی نه دیگه اینجوری!

asghari چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 22:16

البته به نظر من نسل سوخته 55 تا 65 هستن. فکر کنم دقیقا تو این 10 سال ایران بکل کن فیکن شده. معمولا آدمایی که متولد این دوره هستن خیلی اوضاع جالبی ندارن

آره خوب

پدرام پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 09:54

مهندس جان، خوب بصورت زیرکانه زیرپوستی از خودت و توانمندیهات تعریف و تمجید کردی ها
مبارزه با 1میلیون نفر در ماراتن کنکور
بلافاصله مشغول کارشدن بعد فارغ التحصیلی
داشتن سیل عظیم پیشنهاد همکاری.
بابا هنرمند، توانمند، کاردرست
اهااااااای بدانید و آگاه باشید این دهه پنجاهی ها این همه توانمندی داشتند و این بلاها سرشون اومد و شدن نسل سوخته
وگرنه این نسل جدیدها عمرا زنده از این بلایا بیرون بیان

شما هم می شینی نوشته ها رو از دید زیبایی شناختی، روانشناسی، خاله زنک نوازی و غیره مورد پژوهش قرار می دی میای، گیر می دی.!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خاله کلاغه چطوره؟

پدرام پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 10:19

هنوز پیداش نکردم
هر روز رصد می کنم
خبری ازش نیست

از درخت پایین نیا بلاخره با منقار پر میاد!

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 10:22 http://drashpaz.persianblog.ir/

پدرام
چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 15:54
دقت کردید پدرهای نظامی چه تاثیر خاصی تو زندگی فرزندانشان دارند
پاسخ:
آره لامصبا خیلی زورگو اند! آدم از سایشون هم حساب می بره چه برسه به خودشون

یعنی فکر کنین که غربتی از باباش می ترسیده این شده اگر بابایی مثل شوهر من داشت چی می شد؟!!!!

من بسیار مودب و ماخوذ به حیا و غیره می باشم!
البته شما توجه به مکانیزمهای جایگزین با توجه به توضیحاتی که شخصا" به شما دادم داشته باشید!
مغر آدم خیلی برای راحتی بدنش تلاش می کنه، مکانیزمهای دفاعی ایجاد می کنه تا بدن کمتر ناراحت باشه(اینو عصبانی شدم نوشتم، واقعا" عصبانی)

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 10:43 http://drashpaz2.persianblog.ir/

از من عصبانی نشو. میدونی که دوستت دارم از شیطنتهات لذت می برم!
بیا وبلاگو بخون ببین من برای چی امروز اینقدر عصبانی ام!

ایکون عشوه قاطری،
اوگی، اومدم.

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 11:03 http://drashpaz2.persianblog.ir/

نه اومدی که!!!
منو دلداری بده آروم بشم

من عاشق این پر رو بازیام. برو نظرمو بخون.

http://www.qomefarda.ir/news/37771



وی با تبیین دلایل زمان بر شدن عملیات نجات تصریح کرد: با توجه به اینکه سه طبقه ساختمان از جنس بتنی و بلوکی فرو ریخته بود و باید میلگردها برش داده می‌شد این عملیات تا غروب به طول انجامید.

وی با اشاره به چگونگی نجات مادر خانواده گفت: مادر خانواده در زمان وقوع حادثه در آشپزخانه بود که به دلیل قرار گرفتن در چارچوب سالم مانده بود ولی این 2 کودک که در سالن بودند زیر آوارها جان سپردند.

مدیرعامل سازمان آتش‌نشانی شهرداری قم همچنین با اشاره به دلایل ریزش این ساختمان خاطرنشان کرد: بنا به گفته مسئولین، این ساختمان به صورت غیرمجاز در حال اضافه بنا بود که به دلیل عدم مقاومت سقف سه طبقه فرو ریخت.

http://www.irna.ir/fa/NewsPrint.aspx?ID=80936342

خاطرنشان می شود: حوالی ظهر دیروز یک باب منزل سه طبقه مسکونی در کوچه دوم خیابان بعثت شهرک فاطمیه واقع در منطقه 6 قم بر اثر ساخت و ساز غیر اصولی طبقه سوم فرو ریخت که متاسفانه در این حادثه دو کودک شش و هشت ساله جان خود را از دست دادند. ک/3


«««این مورد به پیش ساخته نبودن ساختمان ربطی داره؟ یعنی اضافه کردن طبقه سوم با جنس پیش ساخته باعث ریزش نمی شه؟»»»

http://www.entekhab.ir/fa/news/139720/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D9%84%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B4-%D8%AF%D9%88-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B1

خیلی ربط دارد، اگر هر کاری بدون محاسبه انجام شود باعث خرابی می شود. وزن اضافی بر اسکلتی که توان تحمل آن را ندارد ربطی به روش ساخت ندارد. این وزن حتی می تواند برف باشد!
کار غیر اصولی، غیراصولی است. چه با تکنولوژی روز، چه با تکنولوژی 10 قرن پیش!

سلام، برای خانه های ویلایی شخصی با متراژ کم که ناچار باید چند طبقه ساخته شوند، نگران ناراحتی پا و زانوی والدین سالمندم هستم، آیا این آسانسورهای treppenlift یا آسانسور راه پله در ایران پیدا می شوند؟ قیمت شان چقدر است؟

تذکر می دهم نیازم برای مجتمع های آپارتمانی نیست چون مجمتع های آپارتمانی آسانسور معمولی دارند، مقصودم نیاز برای خانه های ویلایی شخصی است که وسعت کل خانه کم است و باید به ناچار چندین طبقه ساخته شوند ولی تکلیف زانوی پای والدین سالمند با راه پله ها چه خواهد شد؟


http://www.google.com/search?q=treppenlift&oe=utf-8&aq=t&rls=org.mozilla:en-US:official&client=firefox-a&um=1&ie=UTF-8&hl=fa&tbm=isch&source=og&sa=N&tab=wi&ei=_C6gUvjAJpKAhAeE_oGwDw

اطلاعی در این مورد ندارم. در بازارهای آسانسور سازها یا بالابر سازها جستجو کنید.
یک بازار مخصوص بالابر و آسانسور در بزرگراه فتح وجود دارد در کیلومتر4 نبش فتح17 بازار پارس کبیر که بطور تخصصی در مورد بالابر و آسانسور کار می کند.

یک حسنا بانو هستم پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 12:27

البته لازم به ذکر است که نسل ما با نسل شما فرق میکنه غربتی جون زمانی که شما برای کنکور خودت رو آماده میکردی من تازه نوزاد بودم پستونک میخوردم . این حرف جهت منحرف کردن اذهان عمومی از سن و سالم بود و بس و ارزش دیگری ندارد . یعنی تو فکر کن در این حد اغراق صرفا جهت اذهان عمومی ولی به دور از شوخی دورانی بود برای خودش . الان که فکر میکنم میبینم اگر تو این دوره بود که پیدا کردن کار خودش مصیبتی هست چه برسه چند تا چند تا . خوب شد ما رفتیم سر کار بی روزی نمودیم تا قاشق داغ میکنی سر جریان سن و اینها ، این رو بگم نوشته بودی اسم خودتو گذاشتی کلس . من هم از این اسم گذاریها تو دوران کودکی داشتم البته نه برای خودم . وقت کنم تو وبلاگم گریزی بزنم به دوران کودکی

شما مگه خودت وبلاگ نداری؟
میای تو وبلاگ من پست می ذاری؟

بنفشه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 12:29

هیییییییییی روزگار! الان من چه نسلی محسوب میشم من که واسه کار کلاً جزغـــــــــاله شدم! هییییییییییییییی! هی ! پس کی میای بگیریم!؟

فوت، فوت، خنک بشو.
نمیام، مهریه ات زیاده! تازه حق طلاق با منه!

بنفشه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 12:32

خدا شانس بده اسبم نشدیم!

اوخییییییییییی، گربه رو نگاه کن، گربه خارجیه، دم نداره.

بنفشه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 12:58

اوا!!!!! دقت نکرده بودم!!!!!

الان گربه ایرانی بود سوار اسبه شده بود!

بنفشه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 12:59

1359 تا نیم سکه خوبه؟!!!!!

نخیر، ما رسم نداریم. یه کاسه آب و از این حرفا.

پدرام پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 13:46

بنفشه خانم شما چون متولد 59 هستی نه دهه پبجاههی حساب میشی نه دهه شصتی،کلا بلاتکلیفی
برای همینه یک وقتهایی احساس سرراهی بودن میکنی

من هیچ حرفی ندارم!

بنفشه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 18:38

دیشب قبل از اینکه بخوابم یهو یادت افتادم بعد هی فکر کردم فامیلیت چی بود!!!! دیگه انقدر فکر کردم یادم نیومد خوابم برد!! امروز ظهرم که میخواستم بخوابم دوباره یادم افتاد یه سوال تو ذهنمه هنوز ، انقدر فکر کردم بالاخره یادم اومد!!! خدا هممونو شفا بده! بذار راحت بخوابم مرسی!!

باشه نمیام خواستگاریت. چقدر عشوه میای!

م؛ط جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:54

سلام سلام سلام الان یه چیزی دیدم کلی ذوق کردم شبکه 4 داره یه فیلم نشون میده کلس در هم شکسته

چیییییییییییییییییییییییییییی؟

فاطمه جمعه 15 آذر 1392 ساعت 17:07 http://www.radepayegol.blogfa.com

دوسه تا پستتونو خاموش خوندم.
انرژیتونو دوست داشتم.

این انرژی که شما می گید چی هست؟
دکتر تکتم هم میگه، ربطی به حق مسلم و اینا که نداره؟!

مهتاب جمعه 15 آذر 1392 ساعت 22:10

فراوانی شغل!!!وفور نعمت!!!خب غربتی جان چند تایی از آن کارها را برای یک جویایی کاری مثل من ذخیره می کردی که حالا اینجوری سرگردان نباشم!
راستی وبلاگ استاد جان نیست شده شما آدرس جدیدی از ایشان نداری؟

کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی.
اگر می دونستم اینجوری می شه برای خودم ذخیره می کردم!
اینجا تشریف بردند:
http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

مریم شنبه 16 آذر 1392 ساعت 00:31

طبق معمول نظری ندارم فقط اومدم اعلام وجودکنم....!!!!
خب چیکارکنم سنم به نسل سوخته شماقدنمیده چی بگم آخه!!!!

شما لطف دارید.
می دونید زیاد اینترنت بازی برای سنین پایین خوب نیست؟

مینا شنبه 16 آذر 1392 ساعت 09:56

دقت کردی لطیفه زیبام مورد توجه پدرام قرار گرفت؟؟؟؟؟ میدونی چرا؟ چون دقیقا شرح حاله خودش بوده گویا در ضمن من از گربه میترسم

آخرش توی وبلاگم دعوا می شه ها!

پدرام شنبه 16 آذر 1392 ساعت 10:30

حیف که این مهندس جان منو دعوت به آرامش کرده و گرنه...
بقول بنفشه خانم: لا اله الا الله
مینا خانم، من که نشستم روی درخت خودم ، منتظر خاله کلاغم، کاری با کسی ندارم چرا آخه... چراااااااااا

سلام برسونید.
شما وبلاگ بزنی، کلی سرگرمی جور می شه برای ما!

پدرام شنبه 16 آذر 1392 ساعت 11:03

به نظرم جالب اومد، خواستم سایرین هم ببینند

http://www.architects.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=501&newsview=3046

پ.ن: نه اینکه فکر کنی میخوام از اینها بخرم، نه.
خاله کلاغه رو که پیدا کردم و از درخت اومدم پایین حتما حتما یک ویلای پیش ساخته خوشگل از مهندس جان خواهم خرید

بزن اون دست قشنگ رو

مینا شنبه 16 آذر 1392 ساعت 11:33

من امروز اینقد به خاطر از دست دادن یه کار پررررررررر پول حالم گرفتس که نگوووووووووووووووووووو یکی باید منو به آرامش دعوت کنه . حالم خیلییییییییییییییییی گرفتس یعنی کسی هست منو درک کنه؟؟؟؟؟؟؟

نگرد نیست، گشتم نبود!

مهتاب شنبه 16 آذر 1392 ساعت 13:00

مرسی غربتی جان

خواهش می کنم!

پدرام شنبه 16 آذر 1392 ساعت 14:56

حال هی منو اذیت کنید

شما یه نمور به عنوان یه آقا روحیه ات لطیف نیست؟

رها شنبه 16 آذر 1392 ساعت 15:02 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

یکی اینجا دنبال من می گشت

لاغر شدی، ریز می بیننت آبجی.

پدرام شنبه 16 آذر 1392 ساعت 15:07

با جنس لطیف باید با زبان لطافت گفتگو کرد

تو خودت مشخص کن وضعیتت رو، بعد به پرو پای من بپیچ مهندس جان


بازم می پرسم: شما چرا وبلاگ نمی زنی؟

پدرام شنبه 16 آذر 1392 ساعت 15:09

به هر حال درکت میکنم مینا خانم
از وقتی به اینور میگن
خسارت بجونت بخوره به مالت نه

پدرام شنبه 16 آذر 1392 ساعت 15:15

یعنی یه جوری میخوای بگی نیام کامنت بنویسم

نه منظورم اینه که توی وبلاگ بیشتر و طولانی تر می تونی بنویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد