خاطرات چند خطی22-خاطرات پسر دایی

یه پسر دایی دارم که وقتی کوچک بود خیلی شیطنت می کرد، به حدی که چندین بار از شدت ضربه ای که خورده بود از هوش رفته بود و به پدر مادرش سفارش کرده بودند که مراقب این بچه باشید تا به سرش ضربه نخوره وگرنه مغزش عیب می کنه ها!


چند تا خاطره ازش بگم.


 

 


این بچه خیلی شلوغ می کرده توی مهدکودک و بقیه رو اذیت می کرده، مربی دیگه از دستش دیوانه شده بوده، می فرستتش توی اتاق زیر پله و بهش می گه تا وقتی مامانت بیاد باید اونجا تنها باشی.

بچه رو می ذارن زیر پله و خرت و پرتهاشو می ریزن جلوش تا سرگرم بشه. عصر که مادرش میره سراغش و می فهمه که قند عسلش چه کار کرده. توی راه داشته زیر زبون پسرک رو می کشیده تا برسه سر اصل مطلب تا دعواش کنه. از پسرک می پرسه : امروز چطور بود؟ پسرک می گه : امروز خیلی خوب بود، تنها بودم، پازل درست کردم، مجبور نبودم نقاشی کنم، شعر هم مجبور نبودم حفظ کنم، یه اتاق بهم داده بودن که سر و صدا توش نبود. بهشون بگو من از فردا فقط می رم توی اتاق خودم وگرنه دیگه نمی رم مهدکودک!


یه بار بعد از مدرسه به مادرش میگه که یکی هست توی کلاس قلدربازی درمیاره دخترهارو اذیت می کنه (در بلاد راقیه) به موهاشون آدامس می چسبونه، غذاشونو می خوره، گروه درست کرده، پسرهارو می زنه، حتی منو از پله ها پرت کرده و شانس آوردم طوریم نشد. تو باید بیای مدرسه صحبت کنی تا منو راحت بزارن چون ما مهاجر هستیم خیلی وضعیت حساسی داریم و من نمی تونم اجازه بدم منو توی مدرسه اذیت کنند.

خلاصه مادرشو آماده می کنه که فرداش بره مدرسه. مامانش فرداش چادرشو می بنده کمرش که بره حق شاخ پسرشو از کله زردهای نژادپرست بگیره. هیچی توی مدرسه می فهمه که کسی که همه این کارهارو می کنه شاخ پسر خودشه!!!!

خوب به ذهن پسرک همین سناریو رسیده بوده تا مادرشو بدون دردسر بکشونه مدرسه تا ناظم و مدیر بتونند مادرشو توجیه کنند، بابا ما نه تنها با پسرت کاری نداریم بلکه از دستش عاصی شدیم، تو رو خدا ما رو نجات بده.


این پسرک سال اول دبستان از ایران رفت برای همین خیلی کم می تونه فارسی بخونه. یه بار با مادرم رفته بوده چشم پزشکی. دکتر هی بهش کلمات فارسی نشون می داده و اونم می گفته نمی تونم بخونم (کلمه درست به ذهنش نمی رسیده). مادرم تعریف می کرد که رفته توی مطب دیده آقای دکتر داره کلماتی به پسرک نشون میده اندازه قدش و این پسرک هم می گه نمی تونم بخونم که دکتر شاکی می شه که بچه منو می تونی ببینی که مادرم دو طرفو خلاص می کنه که این بچه منظورش اینه که من سواد خوندن ندارم ولی می بینه.


پسرک در بلاد راقیه تصمیم می گیره بچه خوبی بشه و در عوض پدرمادرش بهش جایزه بدن. از اول هم شرط می کنند هرچی که بچه بخواد براش بگیرند. خلاصه پسرک دندون سر جگر می ذاره و یه مدت دوام میاره تا اینکه می رسه به درخواستش و از پدر مادرش می خواد که براش سگ بگیرند. پدرمادر هم سفت ایستادگی می کنند که نه. میگن سگ مسوولیت داره نمی شه بی تفاوت بود، بعدا" باید نگهداری خاص انجام داد و ما نمی تونیم و از این حرفا. می بینند که هر چی می گن به خرج پسرک نمیره برای همین می گن سگ گرونه و ما نمی تونیم سگ بخریم، پسرک ساکت می شه و چیزی نمی گه و میره. نیم ساعت بعد برمی گرده میگه : یه فکری، اشکال نداره یه سگ دست دو بخرید!

نظرات 10 + ارسال نظر
م؛ط دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 13:54

سلام؛بهتری الحمدلله؟میبینم که از فن غافلگیری استفاده کردی وقتی هیچ کس حواسش نبود پست نوشتی؛حالا برم بخونم نظرات بعدی رو بدم

یوهاها، با مسکن خوبم.

م؛ط دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 13:59

سگ تاناکورا نشنیده بودیم که شنیدیم خدا حفظش کنه

سگ تاناکورا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی جالب بود.

استادجان!!! دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 14:07 http://lakoojanjan.blogfa.com/

خانوادتاً معررررررکه اید شما!
پ.ن: سر درد خوبن انشاءالله؟

مرسی
سردرد یه دفه میاد گاماس گاماس میره. الان مسکن وریدی می گیرم خوبه
معتاد شدم برام کمپوت و سیگار بیارید کمپ!

محدثه دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 16:59 http://monifafa.blogfa.com

ببینا مارو از کجا اوردی به کجا
دنبال منزل پیش ساخته بودم
ولی همه پنجره ها بسته شد جز شما
تا حدودی خوندمت
کاش بلاگفا بودی تو لیست دوستانم راحت تر چکت میکردم
بگزریم
لطفا کاتالوگ و یک سری توضیحات در مورد مقاومت ، عایق صدا ، عایق سرما و گرما برام بزار + قیمت تقریبی رو برام میل کنید .
کلا چیزی که میخوایم یک عدد منزل یک طبقه شیک و مجلسی ارزون هست در متراژ 80-100 متر ترجیحا دارای تراس بزرگ . البته اینم بگم برای شهرستان میخوایم .
در روستاهای کاشان هم کار میکنید عایا؟

از آخر به اول می نویسیم
من خودم کاشیم!
اگر قابل حمل بخواهید برای ما فرقی نمی کنه کجا نصب بشه چون هزینه های حمل رو می اندازیم گردن شما(خیلی پستیم، می دونم)
والا به قول اوس محمود اون پستونک رو لولو برد، الان آپارتمان توی تهران متری 960 قرارداد بسته می شه، پس ارزونی یه چیز رویاییه الان.
خونه های ما از متری 1 تومن شروع میشن. فرقش اینه که می تونید مرحله به مرحله سفارش بدهید. مثلا" 80 مترشو بخرید بعد که دستتون بازتر شد بقیشو سفارش بدهید. خونه های قابل حمل مثل لگو می مونند و می شه از هم بازشون کرد و قطعاتی رو بینشون قرار داد، قطعه طبقه بالا رو گذاشت پایین و هر بازی اینجوری ولی اولش باید به ما بگید که در بلند مدت چه برنامه ای دارید تا ما پیش بینی بکنیم و بعدا" به وصل و پینه نیفتیم.
ما کاتالوگ نداریم. هر خونه ای داستان خودشو داره ولی اصول عایق و استاندارها و آیین نامه ها چیز دیگه است.
توی این صنعت هر سال آیین نامه های آمریکا و ژاپن عوض میشه برای همین شاید رومون نشه ساخته 5 سال پیش رو به کسی نشون بدیم. البته آیین نامه ایران 6 ساله عوض نشده که ما ازش پیروی نمی کنیم چون update نشده.
در مورد موارد فتی پستهایی که tag فنی دارند رو بخونید. به شوخی تقزیبا" همه چیز رو قسمت به قسمت توضیح دادم.
می تونید سازه های مختلف چوبی، فلزی، قابل حمل و ثابت رو ببینید.
ساخت و ساز به این روش خیلی کارو زیبا می کنه و ترکیب چوب و فلز یه خونه ویلایی خیلی زیبا تحویل میده.
من به شما سازه lsf رو پیشنهاد می کنم با ترکیب تیرهای چوبی که حس خانه های log رو بده که اقتصادی تره مگر اینکه بخواهید خونه قابل حمل باشه.

فرشته دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 18:09

چه فامیلای باحالی

خیلی

پدرام دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 18:38

خوشحالم که بهتر شدید
شما خانوادگی خطرناک هستید یا شما ار هم گروهی های خودتون فقط خاطره مینویسید؟
شادباشید

یه بحثی دارم در این مورد که چرا خانوادگی اجازه می دادند اینجوری باشیم و اجازه هر شیطنتی بجز ... رو می دادند.
ما نسل دوم افرادی بودیم که خیلی رفتارهای عجیب غریبی داشتند برای اینکه به سمت کارهای خودشون نریم اجازه داشتیم هر کاری بکنیم.
ولی خوب از اون ور بوم افتادیم و اشکالهای دیگه تومون به وجود اومد. یه سری خاطره خنده دار دارم برای شروع بحثم، دارم edit شون می کنم تا بتونم بحثمو شروع کنم.

بنفشه دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 18:54

یه ضرب المثل هست که میگه پسر دائیه حلال زاده به دختر عمش میره!

اتفاقا" بابای همین پسر داییم (الان 56 سالشه)هنوز هم جز شیطون ترین آدمهایی که می شناسم. هنوز یه ایده هایی برای خربازی داره که به عقل جن هم نمی رسه!
من بیشتر حلال زاده ام.

بهار(spring) دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 22:48

حقا که پسر دایی خودته !!!!!

منم غربتیشون هستم

آسمانه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 12:51 http://asemaneh2007.blogfa.com

از آنجایی که حلال زاده به دایی میره
و باز از آنجایی که بچه هم به باباش میره
پس شما هم یحتمل کم از این شاخ پسر نمیارین

البته بگما، من یه 15 سالی از این شاخ پسر بزرگترم و صد البته اون 15 برابر شرورتر. من جلوش پشیزی نیستم. من اینجا برای بازاریابی شیطنتهامو می نویسم وگرنه در برابر شرارت های هر روز پسرک، طفلی معصوم می باشم(نقطه سر خط).

عفیفه خاتون سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 15:53

شما خانوادگی شرررررررررررررررررررید!

نخیرررررررررررررررررررررررررررررر، ساعت 5 وایسا سر کوچه ببینم چی می گی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد