خاطرات چند خطی10-پریا و مهره دماغ

خوب داشتم می گفتم، مدل بعد از این ما که اینجا اسمش پریاست، تقریبا" هر روز خونه ما بود و اتاق و وسایل خودشو جور کرده بود و تاکید داشت که ظهرها تنهایی توی اتاق خودش بخوابه!!!!!!!!!!!

 

یه بار که خونه ما بود خیلی دستشو توی دماغش می کرد و مادرم همش دعواش می کرد که تکرار نکنه. بعدش دیدیم فین فین می کنه ولی نه علایم سرماخوردگی داره نه چیز دیگه. از اونجاییکه مادر من متخصص فیتیله پیچ کردن بچه هاست. پریا رو برده بود توی حیاط و زیر نور آفتاب سرو ته کرده بود ببینه که چرا اینقدر با دماغش ور میره که یه دفه شروع کرد به دعوا کردن بچه. رفتش موچین آورد.

دوتا مهره براق فیروزه ای از دماغ خانم مدل نیویورکی بعد از این درآورد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فکر کردید به همینجا ختم شد، نخیررررررررررررر. حالا بچه کوچیک عدد و رقم بلد نیست که بپرسیم چندتا مهره بوده و چندتاشو توی دماغش کرده. با مادرم رفت و از توی خونشون باقی مهره هارو آورد. مهره ها اندازه دونه های تسبیح کوچیک بودند. شمردیمشون فرد بودند. شک افتاده بود که اینا از اول فرد بودند؟ شاید چندتاش توی خونشون گم شده شاید هم بازم توی دماغش مهره است. دیگه دخترک سر و ته توی حیاط زیر نور طبیعی، چراغ مطالعه و چراغ قوه مورد بازرسی دماغی قرار گرفت. تا اینکه در یه زاویه خاص اون ته ته های دماغش یک لحظه یه رنگ آبی دیده شد. راستش ترسیده بودیم، بچه امانت بود، با مهره توی دماغش چی کار باید می کردیم؟ خودش هم که بی خیال هی دستشو توی دماغش می کرد ولی اصلا" ابراز ناراحتی نمی کرد و یه جورایی حال میکرد که بالا پایینش می کنیم و مرکز توجهه.

مطمئن شدیم باز هم مهره توی دماغش هست و مادر و برادرم بردنش بیمارستان.

دوتا break داشته باشیم. اولیش اینکه اگر پریا خانم خواننده هم بشه من تعجب نمی کنم چون توی 2 سالگی با چنان نفسی و تن صدایی گریه می کرد که سلن دیون باید جلوش بوغ بزنه. شما فکر کن نفس کم میوورد، عمرا"!! وقتی گریه می کرد همه محل می فهمیدند.

دومیش اینه که این قضیه وسایل اضافی در دماغ در خونه ما چیز جدیدی نیست. برادرم هم توی بچگی پاککن توی دماغش می کرد که دو-سه بار حاد شده بود و به دکتر و اینجور جاها کشیده شده بود. خودش که میگه با پاککن خوشبو اینکارو می کرده چون به به نظرش خوشبو بوده و از طرف دیگه تنبلیش میومده هی ببرتش سمت دماغش یا اینکه کار داشته و احتیاج به هردوتا دستش داشته برای همین پاککن رو می کرده توی دماغش که از تولید به مصرف باشه که گیر میوفتاده.

خوب کجا بودیم؟آهان. پریا رو می برن بیمارستان و توی راه هم براش قاقالیلی می خرند تا سرشو گول بمالند. تعریف می کنند که پریا تا روی تخت بیمارستان ساکت بوده و به شوخی برگذار می کرده ولی وقتی می بینه با لوازم میان سراغش و شروع می کنند به سوراخ دماغش کرم بیحسی زدند و دستو پاهاشو میگیرند که مهره هارو از توی دماغش در بیارن، رگ خوانندگیش میگیره. برادرم میگه دکتر دوتا مهره دیگه از توی دماغش دراورد ولی بعدش می گفت چیزی نمی شنوم باهام حرف نزنید، اینقدر جیغ شنیدم که مایع توی گوشم جابه جا شده دارم تعادلمو از دست میدم!!

بعد از برگشتن پریا خانم کاملا" زد زیر همه چیز و می گفت توی بیمارستان از توی دماغ برادرم مهره درآوردند و اون داشته نگاه میکرده!!!!!!!!!!!!!!


الان می دونید اون مهره ها کجاهستند؟

مادرم همشونو پیدا کرد و به عنوان تزیین دوخت به پایین ریشه های یکی از شالهای مهمونیش!!!!!!!!!!!!!!!!

اینجوری دیگه مطمئن بودیم سراغشون نمی ره.

نظرات 13 + ارسال نظر
تکتم ( دکتر آشپز ) سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 17:37

این مهره و چیزای دیگه تو دماغ کردن خیلی تو بخش گوش و حلق و بینی ماجرا داره. تو بیمارستان امام رضا مشهد یه بورد برای این چیزایی که از تو دماغ و حلق ملت در میاد دارند که خیلی دیدنیه!!!
در یکی از کشیکهای خودم یه پسر بچه آوردند که دوسه ماهی بود بدلیل فین فین مداوم کلی آنتی بیوتیک گرفته بود اما سرماخوردگی کذایی خوب نمی شده تا اینکه یک دکتری براش عکس مینویسه و .... بله با تشخیص جسم خارجی در دماغ به ما ارجاع شد.
میدونید بعد کلی عذاب اون چیزی که به ته دماغ بچه چسبیده بود ( ارگانیزه شده بود و با یک شبه جراحی خارج شد ) چی بود؟ هسته خرمایی که یک ریشه نیم سانتی هم در آورده بود!!! طفلک داشت از دماغش درخت خرما در می اومد!

نه بابا

asghari سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 18:57

استادجان!!! سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 23:28 http://lakoojanjan.blogfa.com/

1-این ماجرای باحال پریا خانوم یه طرف اون پاک کن خان داداش یه طرف! تنبلی در حد لالیگاااااا!
2-آبجی کوچولوی ما هم (الان 29 سالشه!) یه چند تا دونه مروارید توی دماغش فرو کرده بود. نصفه شبی مامان و بابا رسوندنش دکتر منتهی بابا با اون جذبه ی باباهای اون موقع بهش گفته بود وقتی دکتر داره این مرواریدو درمیاره اگه تکون بخوری و صدات دربیاد دیگه باهات حرف نمی زنم!!! فکر کن بچه ی 4 ساله کلاً صداش درنیومد تا دکتر مرواریدا رو آورد بیرون!
3-این داستان هسته خرمای دکتر تکتم ترسناک بود! مثل این فیلما که یه چیزی تو بدن آدم رشد میکنه! وووووی

آره خواهر، این دکتر تکتم هم میاد تو وبلاگ آدم پست میذاره کاسبی آدمو تعطیل می کنه. خوبه خودش دوتا دوتا وبلاگ داره.
جالبه همه تجربه شی توی دماغو دارند. اصلا" فکرشو نمی کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شیرین امیری چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 00:46

درکل ولی حس خیلی خوبی به پریا دارم

خیلی بامزه بود، به خصوص وقتایی که هوس میکرد بره رو نرو بابام. بابام بهش می گفت خانوم کوچیک.

آلبالو چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 02:10

بابا ملت دیوونه هستند، خوب هدفشون چیه که چیز میز میکنن تو دماغو دهنشون؟!
حالا من که خبر ندارم مهره تو دماغ کردن چه حسی داره، ولی تو گوشتون نکنین دهن آدمو صاف میکنن تا درش بیارن! از من گفتن بود!!
زگیل بزنی اگه فک کنی من تو گوشم مهره کردم !!!!

عجب وضعیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بیاید اعتراف کنید شاید امرزیده بشید.
یه سوال برای چی اینکارو کردی؟ چی رو می خواستید امتحان کنید؟
البته برو ازونکه مهره تو گوشش کرده بپرس.

تکتم چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 09:49

نمیری آلبالو که خاطرات جوونیمو زنده کردی!!!!
برم هرچی مهره و چیز قابل تو گوش کردنه از دور خونه جمع کنم که آوین اخلاقاش بینهایت به آلبالو شبیهه !

آلبالو خاله ست یا عمه؟

ثریا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:42 http://uarlkd.blogfa.com/

این داستان همچنان ادامه داره
یا قراره در یک فصل تمام بشه ؟؟

نه الان دیگه چیز زیادی ازش یادم نیست. کارهای روزمره بچگی که تعریف کردن نداره. دارم فکر می کنم برای سوژه جدید.

ثریا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 12:26 http://uarlkd.blogfa.com/

لطفا" سریعتر سوژه جدید رو پیدا کن و برامون بذار
البته کارهای این دختر کوچولو همه شون با مزه بودن

چشم

بهار(spring) چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:25

چه دماغه جا داری داشته!!
یه کم بیشتر کندوکاو میکردید فکر کنم چیزایه دیگه هم پیدا میکردین

فک کنم یه گنج هم توی دماغ اون بوده، یه پست گالیوری هم باید براش بنویسم

بنفشه چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:26

وووووووووی عجب جونوری بوده این بچه! میزدین امانت رو حسابی تا ادب شه!

من خودم دوسه بار دور از چشم بقیه نیشگونش گرفتم ولی کولی بود گریه هایی می کرد همه محل می فهمیدند

بی تای بدون تا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:42

والا من در این زمینه تجریه ندارم.بنده در زمان طفولیت فقط یادمه انگشتمو میکردم تو هر سوراخی که میدیدم

خدا رو شکر دنبال نادیده ها نمی رفتی

بهار(spring) چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 22:03

می بی
فقط اگه چیزی تقدیمتون میکرد اصن نباید میگرفتین چون دماغیه !!!!

هر چه از دوست رسد نیکوست، آبجی خانم.

آسمانه شنبه 22 شهریور 1393 ساعت 00:16 http://asemaneh2007.blogfa.com

جالب بود همه از این خاطره ها داشتند من که هرچی فکر کردم یادم نمیاد چیزی تو دماغم جا گذاشته باشم
راستی به خانوم کوچیک گفتی که بعد اینهمه مدت پیداش کردین واسه این پستتون باید عنوان دنیا خیلی کوچیکه رو میذاشتید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد