-
خاطرات چند خطی23
یکشنبه 8 دی 1392 09:25
من بعد از 3 بار امتحان رانندگی قبول شدم. دفعه اول پشت چراغ قرمز اینقدر سرعتم زیاد بود که دیدم نمی تونم ترمز کنم و از چراغ قرمز رد شدم! افسر بنده خدا از عصبانیت می خواست با لگد منو از ماشین پرت کنه بیرون. می گفت باورم نمی شه کسی توی امتحان اونم توی شهر از چراغ قرمز رد بشه. اینقدر کارت بعید بود که اصلا" عکس العمل...
-
خاطره دزدی4- اوس عباس
شنبه 7 دی 1392 10:56
آقا داشتم می گفتم. اوس عباس نجار واسه خودش دلقکی بود و از اونجایی که دست به منقلش هم خوب بود. کمتر از میلیارد چاخان نمی کرد. کلا" این جماعت مفنگی رو که می بینه آدم، احساس کمبود می کنه بس که هر کاری رو توی رویاهاشون انجام دادند و همیشه هم پول دارند و کسی نیست که پولشونو نخورده باشه از برلوسکونی گرفته تا مامور...
-
غربتی نجار می شود
پنجشنبه 5 دی 1392 09:57
بقیه داستان اوس عباسو بعدا" می گم. توی پست گزارش روزانه، گفتم که چوب خریدیم برای دکوراسیون داخلی دوتا خونه ای داریم می سازیم. صدای تجهیزات نجاری خیلی بلنده و من خودمو آماده می کردم چند روزی سردرد داشته باشم. دیروز چون مدرسه ها تعطیل بود، بچه دارهای ساختمون بچه هاشونو آورده بودند سر کار. یعنی پسر دکتر چوبکی...
-
خاطره دزدی3-اوس عباس و خرش
چهارشنبه 4 دی 1392 11:27
این خاطره رو از یکی از نجارهایی که به صورت دوره ای باهامون کار می کنه دزدیدم. بنده خدا درگیر مواد بوده سالها و متاسفانه جدیدا" هم دوباره شروع کرده و خیلی اوضاعش درام شده. برای همین من ورودشو به کارگاه ممنوع کردم. اگر کار بیرون باشه بهش می دیم ولی توی محدوده ما وارد نباید بشه. اسم این بنده خدا رو اینجا می ذاریم...
-
چرند و پرند
سهشنبه 3 دی 1392 18:47
دیروز که تعطیل بود توی کارگاه از زور بیکاری داشتم وبلاگ بعضی خانمهای تازه ازدواج کرده رو می خوندم و راستش به حافظه شون آفرین گفتم. اینقدر با حفظ جزییات کارهای معمولی خونه رو می نویسند که یه مهندس تازه کار صنایع که برای jo job بهش می گن برو ارزیابی کار و زمان و کارسنجی برای یه پروسه انجام بده نمی تونه به این ظریفی...
-
شوخی با اون تبلیغ از ما بهترون
یکشنبه 1 دی 1392 10:37
این لینکو ببینید. یادتونه یه فیلم تبلیغی بود که آخرش پدرام عزیز UPLOAD کرد و بنفشه عزیز دست از سر ما برداشت. ایده این شرکته هم خیلی باحال بود.
-
گزارش جلسه
شنبه 30 آذر 1392 10:52
به سمع و نظر شما باید برسونم که جلسه ام با دوست قدیمی، عالییییییییییییییییییی بود. خوب خیلی خیلی که نه ولی خوب بود. قرار ما چهارشنبه بود و جز روزایی بود که این آقای دوست توی دفتر تهران بود و هماهنگ کرد بتونیم همدیگرو ببینیم و درباره طرحی که بهش پیشنهاد داده بودم و در واقع اصلا" نمی دونست چیه صحبت کنیم. این آقای...
-
گیجی موضعی یا ...
چهارشنبه 27 آذر 1392 14:28
عکس تخته گوشت اضافه شد!(واقعا" عنوانم به متن پستم می خوردا) چند روزی که به خاطر کار جدیدی که در دست دارم به همکارهای قدیمی زنگ زدم و کلی وقتم به خنده گذشت. کلی خاطره هم یادم اومد ولی دریغ از یک کدوم که قابلیت ذکر کردن داشته باشه. بقیه هم اینجوریند؟ چرا اکثر خاطره های من بدآموزی داره یا باعث می شه خواننده هام منو...
-
دکتر چوبکی، کودک می شودددددد!
دوشنبه 25 آذر 1392 10:57
ببین بنفشه عزیز، چقدر به فکرتم. دیروز یه طرح ماه مهر زدم با دستگاه. مدیونید اگر فکر کنید می خواستم چوب جدید یا عمق حک رو امتحان کنم. فقط به خاطر بنفشه بود. یه مدته دارم از خودم تعریف می کنم توی وبلاگ، گفتم از دکتر چوبکی هم یه پست بذارم. بلاخره امنیت شغلی چیز واجبیه. آقا، این دکتر چوبکی وقتی طراحی می کنه به آدمای دور و...
-
برای خالی نبودن عریضه2
یکشنبه 24 آذر 1392 10:09
بازم سر درد اومده سراغ من، از اونجایی که خیلی نگران بودید گفتم وگرنه منو قر و قنبیل؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! امروز یه چیزی به ذهنم رسید، هر کسی یه جور با پدر و مادرش عیاقه یا نیست. مثلا" اگر متوجه باشید من و بنفشه عزیز (این عزیزش مخصوص بودا) خیلی در مورد پدرهامون یا کارهایی که توی خونه می کنند یا می کردند می نویسیم. اون...
-
دید و بازدید غربتی اینا
پنجشنبه 21 آذر 1392 10:54
چیزایی که خانمها در مورد فامیل غربتی اینا نوشته بودند. گفتم یه پست بنویسم افشاگری کنم در باب اخلاق برجسته خاندان غربتی. بابای غربتی یه ذره آدم عجیبیه در برخورد اول. به نظر خیلی روراست و یا بی ادب و بی کلاس به نظر میاد ولی بعد از چندتا برخورد همگی می گن که آدم بی آزاریه که مطمئنی هیچ وقت از طرفش گزندی به آدم نمی رسه....
-
غربتی هنرمند می شوددددددددددددددد
چهارشنبه 20 آذر 1392 10:11
از اونجاییکه اکثر خانمهای خواننده و وبلاگ دار اینجا، کم هنرمند نیستند و از هر انگشتشون ده ها بلکم صدتا هنر می چکه. زد به سرم که من هم هنری از خودم در بکنم. البته هنر نیست، یه عکسو انداختم روی چوب با لیزر. راستش یه دستگاه لیزر جدیدا" خریدیم و من برای امتحان یه چندتا کاردستی درست کردم. خوبی این هنر اینه که خودش از...
-
بعد از حادثه
دوشنبه 18 آذر 1392 18:52
در اصل این پی نوشت پست قبلیه. آخییییییییییییییی نوشتم حالم بهتر شد، داشتم می مردم. بچه ها دنبال سوراخ موش می گشتند از ترس. من کاری به دین و ایمان کسی ندارم. همه چیز رو هم توی محل کار، از دید تجاری بهش نگاه می کنم. آخه کسی که نمی تونه، بعضی از مسایل رو از محل کارش تفکیک کنه خیلی بدبخته. اونی که این مسایلو به محل کار...
-
نطقم نمیاد
شنبه 16 آذر 1392 15:38
اینو نگاه کنید. توی فایلهای قدیمی پیداش کردم. پی نوشت 1: دچار وسواس در نوشتن شدم، سه تا متن نوشتم، بعدش اینقدر دستکاریش کردم که کلا" حذف شد. پستهای اولم همینجوری خودش سر ریز می شد ولی الان هی ملاحظه اینور و اونور و این کس و اون کس رو می کنم، در نتیجه کلام منعقد نمی شه. به گروه خونم نمی خوره این حالت. اون آقا...
-
نسل نیم سوز
سهشنبه 12 آذر 1392 13:07
عکس پی نوشت اضافه شد! افراد هم سن و سال من خودشونو نسل سوخته می دونند. البته توی ایران کی خوشو نمی دونه؟ وقتی مدرسه می رفتیم، مدرسه های 2-3 شیفته، جنگ و موشک بارون، کمبود وسایل فانتزی و سرگرمی، گیر و گور کمیته و ... و بعدش کنکور که یادمه سالی که کنکور دادم اولین سالی بود که داوطلبها بیشتر از 1 میلیون شده بودند. یادم...
-
باز هم جست و جو های عجیب غریب
سهشنبه 12 آذر 1392 11:21
آقا یکی از جاذبه های توریستی کنسول مدیریت blogsky برای من این شده که کلمات یا عباراتی که با جست و جوی اونها به وبلاگ من رسیدند رو بخونم و بخندم. جدیداش که خنده داره ایناست. پیش ساخته ساز خاله زنک (اینو خیلی دوست داشتم) داستان مسواک (این یه شعر داره که خیلی باحاله، بچه دارها یاد بگیرن) آخرش کش داره (باعث خجالته ولی عین...
-
نارنگی یافا یعنی جنگ برای من
دوشنبه 11 آذر 1392 15:22
امروز توی دفتر داشتیم نارنگی می خوردیم. یعنی بقیه می خوردند و من نگاه می کردم! هر چی بقیه اصرار کردند، من نتونستم بخورم. کلی با خودم کلنجار رفتم که چرا من که اینقدر میوه دوست هستم، دوست ندارم این مدل نارنگی رو بخورم. غور و تفحص در خاطراتم باعث شد که یادم بیاد و یه پست تنوری هم برای اینجا جور بشه! یادتونه یه بار کلی...
-
وقتی یاد بچگی می افتی!
پنجشنبه 7 آذر 1392 10:08
من کوچیک بودم خودمو به یه اسمی صدا می کردم "کُلُس"!!!!!!!!!!!!! کسایی که اسم منو می دونند می فهمند که اصلا" شبیه اسم من نیست. یادم هم نمیاد چرا این اسمو روی خودم گذاشته بودم ولی با اعتماد به نفس هر کی ازم اسممو می پرسید می گفتم "کُلُس". یه عمو دارم که خیلی رسمی و شق و رقه. فرهنگی بوده و خیلی...
-
بدون عنوان
سهشنبه 5 آذر 1392 14:16
خیلی کار دارم. از طرف دیگه توی یه جلسه گیر افتادم و دارم ادای نوشتن بحث های جلسه رو در میارم که نتیجه اش همینه که می خونید. باید به نتیجه ای برسم که متاسفانه مغزم یاری نمی کنه و نمی تونم موضوع رو اونجور که می خوام جمع کنم. از صبح به 10 نفر از همکارهای قدیم زنگ زدم و مشاوره گرفتم ازشون ولی هنوز به اون نتیجه دلچسبم نمی...
-
جست و جوهای عجیب غریب یا پست از هر جا یه چیزی
یکشنبه 3 آذر 1392 10:13
آقا این گزارشی که آدم می گیره درباره جستجوهایی که به وبلاگ آدم میرسه خیلی باحاله، هر روز صبح کلی می خندم. چندتایی که دیروز اضافه شد رو این زیر می نویسم پیرزنه میمیره شکایت بچه هاز در مدرسه از هم تقی الدین راصد محکم فشارش داد(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آخه چی تو ذهن طرف بوده که اینو search کرده؟) و جالب اینه که من عین این...
-
روزی که خر شدم
شنبه 2 آذر 1392 10:47
این پست یه پست اخلاقی، بخونید عبرت بگیرید! غربتی یه دختر عمو داره که نوه اول خانواده پدری حساب میشه و چون اولین نوه بود هرکاری کرد بقیه هم اداشو درآوردند. یکیش این بود که درسخون بود و داروسازی خوند و برای خودش خانم دکتر شد و البته زود هم ازدواج کرد و از اونجا که درس خوندن برای باقی فامیل غربتی اینا سخت بود تا همینجا...
-
این پست خواننده خاص دارد
شنبه 2 آذر 1392 09:47
پدرام عزیز من می دونم داری چی کار می کنی. توجز عوامل صورتی هستی که به من حمله سایبری کردی!!! ببین دیگه توی search لپ تاپ صورتی هم وبلاگ من داره میاد.
-
عروس غربتی اینا
پنجشنبه 30 آبان 1392 11:58
می خوام اینجا از خودم تعریف کنم. هر کی حوصله نداره بره یه دوری بزنه تا پست بعدی. خاطره اولین باری که عروس خانواده شمعدانی رو می خوام اینجا براتون تعریف کنم. داستانش اینه که اولین بار که عروس برای آشنایی با خانواده شمعدانی نهار اومده بود خونه ما، من تازه از ماموریت از هند (مسافری از هند) اومده بودم. نمی دونم چه ذهنیتی...
-
تبلیغ از ما بهترون
چهارشنبه 29 آبان 1392 10:50
شده بعضی اوقات از زیبایی صحنه یا موزیکی گریه تون بگیره؟ من امروز از دیدن این تبلیغ این حالت بهم دست داد (خیلی رقیق القلب هستم) کاری به مهندسی پشت موضوع و کیفیت محصول ندارم چون سوادم نمی رسه. من تمرکزم به ایده تبلیغ، Back ground تصویر و موزیکی که انتخاب شده، بود. یعنی بعضی ها چی می خورند یا کجا می خوابند، چی نفس می...
-
گند زدم رفت-قتل در wc
سهشنبه 28 آبان 1392 14:51
آقا یه خرابکاری کردم چند روز پیش ایفتیضاحححححححححححححححححححححححح. الان عین این بچه پر روها که روشون کم میشه، چند روزی از تک و تا میوفتند، منم آسه میرم آسه میام توی چشم هیچ کس هم نگاه نمی کنم از خجالت. یه عادت بد غربتی اینه که وقتی عصبانی میشه نمی تونه سریع سویچ کنه و هی بداخلاقیشو ادامه می ده. هی داستان براش بزرگتر...
-
خاطرات چند خطی22-خاطرات پسر دایی
دوشنبه 27 آبان 1392 13:29
یه پسر دایی دارم که وقتی کوچک بود خیلی شیطنت می کرد، به حدی که چندین بار از شدت ضربه ای که خورده بود از هوش رفته بود و به پدر مادرش سفارش کرده بودند که مراقب این بچه باشید تا به سرش ضربه نخوره وگرنه مغزش عیب می کنه ها! چند تا خاطره ازش بگم. این بچه خیلی شلوغ می کرده توی مهدکودک و بقیه رو اذیت می کرده، مربی دیگه از...
-
من باز سرم درد می کنه!
یکشنبه 26 آبان 1392 09:42
اینا که می رن با دسته بیرون اونم ساعت 2 شب طبل می زنند واقعا" به روح اعتقاد دارند؟ اگر ندارند که همین دنیا میام سراغشون، اگر هم دارند که خدا بهشون رحم کنه!!!!! چون اگر این چیزا که راجع به مراعات حال مورچه و سگ و گربه، گفته شده درست باشه، غربتی که جز خواص بارگاه الهیه ببین چقدر سفارش شده، پوستشون کندست اون دنیا....
-
خاطرات چند خطی21-جلسه با آقای لپ تاپ صورتی
سهشنبه 21 آبان 1392 09:44
یادتونه یه پست نوشته بودم از اون آقا لپ تاپ صورتی ؟ دیروز هم باهاش جلسه داشتیم توی شهرداری. بچه هاش هم بودند و خودش هم باز با اون لپ تاپش دلبری می کرد. اولای جلسه حالم خوب بود ولی اتفاقاتی که توی جلسه افتاد و از دید بقیه خنده دار بود و حتی دکتر چوبکی توی کارگاه برای همسایه هامون تعریف می کرد و می خندید، برای من دردناک...
-
خاطرات چند خطی20-خاطرات عموزاده
دوشنبه 20 آبان 1392 08:04
یا اله، پیژامه به پاها، راحت باشید، این پستم خاطره ایه. من یه عموزاده دارم که همسن هستیم و یکسال هم با هم همکلاسی بودیم. اون موقع بود که فهمیدم رقابت جاری ها یعنی چی؟ این شد که همون یکسال با هم همکلاسی بودیم بعدش نه مادرهای ما دو تا حاضر شدند ما رو توی یه مدرسه بذارن نه مدرسه حاضر شد اسم ما دو تا رو بنویسه. مدیرمون می...
-
خاطرات چند خطی19-وقتی شرمنده ناجا شدم
یکشنبه 19 آبان 1392 10:21
خانمها، آقایون، این پست خاطراتیه و می تونید پاتونو دراز کنید یا حتی، حتی می تونید با پیژامه پستو بخونید. می گفتم این سردرد من که بعضی فرمودند میگرنه، بعضی فرمودند سردرد خوشه ایه، بعضی هم فرمودند درد مشترک دارند و باعث یافتن همدرد در این وبلاگ شدند، یه مرضی هم که داره بعضی اوقات باعث میشه من گلاب به روتون، روم به...