من و ... و سینما و صد البته محمدرضا گلزار!

داستان من شده همسایه ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم.


اگرمریم عزیز پستی نمی گذاشتند من اصلا" یادم نمیومد چی بنویسم!


 

 


این خاطره برای اوج دوران شباب و بی کله گی منه و البته زید مورد نظر که چند باری توی وبلاگ ازشون خاطره گفتم مثلا" قضیه سردرد یا خورش آلو اسفناج، حالا یکی از خاطره هامو بگم که خیلی bold توی ذهنم مونده.

هم توی اون سن و سال خیلی خندیدیم، هم خیلی ترسیدیم!


خوب ما جز جوونهای سابق حساب می شیم و شاید الان لوس به نظر بیاد خاطره ام. اولش بگم این خاطره مال سالهای خاتمی و اصلاحاته که هم خوب بود هم یک جورایی بد بود چون یک دفعه ویرشون می گرفت به جوونا گیر بدن مثل الان گشت ارشاد نبود که معلوم باشه کجا می برنت که بشه پیدات کرد. اون موقع یکی با بلوز روی شلوار و بیسیم جلوت سبز می شد و بعدش دیگه هرکی برگشته وبلاگ بزنه تعریف کنه. خلاصه این موضوع باعث شد من و زید جوانی قرار بذاریم که اگر این جور اتفاقات افتاد و کسی به یکی از ما توی خیابون گیر داد طرف دیگه به راهش ادامه بده و اینجور وانمود کنه که به طوراتفاقی هم مسیر یا هم صحبت شدیم. معمولا" هم مسیرهای مشخصی رو می رفتیم و میومدیم برای همین جاهایی رو هم تعیین کرده بودیم که اگر یکیمون گیر افتاد اون یکی تا یکساعت بعدش اونجا منتظر باشه و بعدش سه سوت زنگ بزنه بابا ننه اون یکی آمار بده برن بچه شونو پیدا کنند. از همون جوونی ما گانگستر بودیم!


خلاصه یکبار ما دوتایی رفته بودیم کوه وقتی داشتیم برمی گشتیم زود رسیدیم پایین. یعنی عین اسب عساری بکوب رفته بودیم بالا و برگشته بودیم. بگو یک ذره بخوایم از طبیعت لذت ببریم یا از مصاحبت هم لذت ببریم! اصلا" انگار وظیفمون بود کوبیده بودیم رفته بودیم بالا و برگشته بودیم.

انقدر وظیفه ای رفته بودیم که خودمون یک ذره تخفیف دادیم و گفتیم حالا که روز تعطیله بیایم در کنار حرکت ورزشی، حرکت فرهنگی هم بکنیم. برای همین رفتیم سینما. فیلم سام و نرگس (اولین فیلم محمدرضا گلزار). زید جوانی کمی طبع هنری و به خصوص سینمایی تئاتری داشت ولی من مثل همین الان بیغ بیغ بودم. دو تا جوون بیکار و الکی خوش باشند بشینند فیلم پرمایه و پرمغز سام ونرگس رو نگاه کنند!!!!!!!!!!!!!!!

همین دیگه از ثانیه اول ما افتادیم به خنده هر دفعه محمدرضا گلزار دهنشو باز می کرد حرف بزنه یا ابروهاشو می داد بالا که مثلا" ابراز علاقه ای به نرگس بکنه ما از خنده غش می کردیم. یک ربع اول خوب بود بعدش که یکی توی فیلم مُرد، پدر ما دراومد چون همش داشتند گریه می کردند. جالب بود که یک سری خانم و آقا هم جلوی ما نشسته بودند ذستمال به دست گوله گوله اشکاشونو پاک می کردند!!!!!!!!!! ما هم اشکامونو که از خنده بود پاک می کردیم، هی هم comment می دادیم به همدیگه و بدتر می خندیدیم. 2-3 بار یکی از خانمها برگشت و تذکر داد که چرا اینقدر می خندید فیلم به این ناراحت کنندگی چرا ساکت نمی شید تا مفهوم فیلم رو بفهمید.

یک دفعه یکی از آقایون همراه خانمها پاشد رفت. 2 دقیقه بعدش برگشت و سر جاش نشست تا نشست یکی با چراغ قوه نور انداخت توی صورت ما دو تا که چرا اینقدر می خندید پاشید از سینما برید بیرون. من که زورخورم ملسه سریع بلند شدم ولی یک دفعه زیدم روح خبیثش فعال شد و محکم نشست که نخیر من پول دادم کجا برم؟؟؟؟

بحث بالا گرفت و آقای چراغ قوه ای زید منو کشید بیرون از روی صندلی، من با توجه به توضیحاتی که دادم بی خیال شدم و اومدم بیرون 1 دقیقه ای بیرون در سالن ایستادم دیدم نه صدایی میاد نه کسی میاد بیرون دوباره برگشتم توی سالن و دیدم مردم دارند داد و بیداد می کنند و یک سری هم به شدت می خندد. اونم به چی ؟؟؟

زید مورد نظر داشت دور سالن می دوید و می گفت من پول دادم می خوام فیلممو ببینم و آقای چراغ قوه ای هم دنبالش. راستش دیگه ترسیدم و زدم از سینما بیرون. بعد از 20 ثانیه دوستم هم اومد بیرون. همین که همدیگرو دیدیم ترکیدیم از خنده. دیگه نشد راه بریم همونجا روبروی سینما روی جدول یک ربعی خندیدیم تا حالمون اومد سرجاش بعدش رفتیم بستنی آناناس خوردیم تا کار اقتصادی هم کرده باشیم.

راستی اسم سینما، سینما عصر جدید بود توی وصال و سالن اصلیش هم بود.




نظرات 14 + ارسال نظر
زید پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 10:24

خیلی خری می دونستی

ما خیلی چیزها رو می دونیم، شما چطور؟

میم پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 10:48 http://i-am-mim.blogsky.com/

سلاممممممم
آغا چه دل پرجراتی داشته این دوست شما!!!!!!!!!!

خیلی بی کله بود در بعضی موارد بنده خدا.

میم پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 11:01 http://i-am-mim.blogsky.com/

ماجرای اسفناجو پیدا کردم و دوباره خوندم و نیشم دوباره باز شد، اما ماجرای سردردو پیدا نکردم ممکنه آدرسشو بدید لطفا
به نظرم خیلی خاص بودن ایشون، خانومای به قول شما بی کله خیلی یا به عبارتی اصلا به پستم نخورده تا حالا

سردرد ماجرا نداره. قضیه اش این بود که بعد از اتفاقی در ارتباط با ایشون سردردهای وحشتناک من شروع شد و ادامه پیدا کرد.
اون یکی هم به پستتون خورده شما متوجه نشدید!

میم پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 11:33 http://i-am-mim.blogsky.com/

شایددددددددددد
من خودم خیلی ترسو و محتاط هستم... پخ بکنن بهم اشکم درمیاد و جرات ریسک ندارم اما گاهی از روی سادگی یه چیزایی میگم که بعد که بهش فکر میکنم میبینم وایییییییییییی...

سارای پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 12:41 http://damanekhali.blogfa.com

خیلی جالب بود.. منم یه خاطره دزدی به قول شما دارم که بعدا توی وب خودم مینویسم .. اصلن چه معنی میده خاطرات خوبمون در کامنتای خاطرات شما بنویسیم... ... خیلی باحاله در مورد بچه شهرستانی هایی چون داداشم و دوستش در دهه شصت و شمال تهرانه... من شنبه عمه عروس خواهم بود... عروس وقتی که کلاس پنجم بودم به دنیا اومد...

والا
مبارک باشه.

میم پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 14:08 http://i-am-mim.blogsky.com/

جناب غربتی میدونید به یک نکته ای پی بردم... مردم ما تو روزای کاری به شدت متهعد به این هستند که به وبلاگ سر بزنن ولی تو روزای تعطیل یا آخر هفته در خدمت خانه و خانواده کاری با نت ندارن

بلاخره یک وقتی برای خانواده باید باشه دیگه.

مریم پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 14:55 http://marmaraneh.blogfa.com

آقا شما بنویس از هرکجا میخواهی سوژه به دست بیار.میگم این دو

دست شما درد نکنه.

میم پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 15:29 http://i-am-mim.blogsky.com/

واقعا از این زاویه بهش توجه نکرده بودم!!!!!!! چقد بی دقتی کردم

واقعا"!!!
از شما دیگه توقع نداشتم

پدرام پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 15:57

هییییی جوونی یادت بخیر

مرسی بابت نوستالژیی که ایجاد کردید

هَی وایِ من

لادن پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 20:32

یه سینما نزدیک دبیرستان ما بود که مدیرمونو مجبور میکردیم هر بار که معلم نداریم ما رو ببره اونجا! یادمه فیلم سام و نرگسو در جمع هم کلاسیا دیدم، اینقد خندیدیم که صدای ملت در اومد تو سینما ! شما که دو نفر بودید فکرشو بکن بیست و چند نفر با هم بخندن!!!!!!

من همش فکر می کنم عوامل تولید سام ونرگش چقدر خندیده اند سر فیلم برداری!!!

تکتم (دکتر آشپز ) جمعه 5 اردیبهشت 1393 ساعت 20:17 http://drashpaz.persianblog.ir

کامنت اولی واقعا مال خود زید مربوطه است؟ از اینجا خبر داره و میخونه؟!!!

نه فکر نمی کنم.
اصلا" در ارتباط نیستیم الان. خیلی فاصله افتاده از اون موقع تا به حال.
از اون گذشته کدوم خری اسم خودشو می ذاره زید؟

شیرین جمعه 5 اردیبهشت 1393 ساعت 22:51

سلاممممممم شبتون بخیر
الان خانه وخانواده دارن باهم فیلم می بینن من اومدم خدمت شما!
میگم فیلم ازاون درپیت ترنبود ببینین؟ ولی خیلی زید باحالی داشتی دمش گرم
سرتو حسابی تو سینما گرم کرده
حالا چه خبر از زیدتون!!؟
راستی چرا الان دیگه چراغ قوه ایا نیستن یاهستن من نمی بینمشون؟
هنوزم انقد مظلومی یا حالا دیگه خودت جز قوم ظالمین شدی غربتی جان!؟

سلام

شما لطف دارید.

آره برای اون دوره خیلی رروحیه خوب و خوشی داشت و خیلی خوش می گذشت.

خبری از ایشون ندارم.

شاید سینما نمی رید که نمی بینشون. فکر نکنم الان باشند!

چی می گی آبجی، خدا ما رو زده!

تکتم (دکتر آشپز ) شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 12:10 http://drashpaz.persianblog.ir

خداییش به این فکر نکرده بودم که زید مربوطه اگر بیاد اینجا و ببینه تو بهش میگی زید.....
حالا چه برسه به اینکه خودش بنویسه زید !
کلا این روزا عقل و .... قاطیه!

راستی؟

ول کن همه یک وقتایی قاط می زنند.

عطیه دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 09:33

چقد جام خالی بوده اونجا. تصورشم باحاله و خنده دار چه برسه مانند دیدن

هنوزم من یادم میاد خندم می گیره. دوتا آدم گنده داشتند دور سالن می دویدند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد