باز من قاط زدم2-داستان مشتری مریض

خوب اخلاق کاری من شاید دستتون اومده باشه. برای همین اتفاق میوفته که خریدارها یا همکارها درمورد چیزهایی سر کار صحبت کنند که معمولا" در محیط های کاری در موردش صحبت نمی شه. بعضی اوقات هم برداشت می شه که شاید طرف منظوری داره یا داره به در می گه که دیوار بشنوه.تجربه به من ثابت کرده که طرف های من هیچ وقت اینجوری نبودند و منظورشون دقیقا" همون چیزی بوده که گفتند!

خوب امروز بقیه داستانو بگم.


 

 


یادتونه گفتم که این بابا با دوستش اومده بود کارگاه ما و من عصبانی شده بودم که چرا طرف مسایل شخصی شو وارد کارگاه ما کرده! این سری که این بابا اومده بود کارگاه ما، داستانی که بعد از رفتن اون روز از کارگاهو تعریف کرد و یک مقداری شاکی بود. اولا" که باز از اون روزها بود که من با دهن باز به صحبت ها گوش می کردم. ثانیا" به این فکر می کردم که این بابا عجب مریضی فجیعی داره بنده خدا.

قبلش بگم که این بابا، شغل دولتی بالایی داره و از طرف دیگه دکتر چوبکی جوونیاش با پدر زن این بابا شریک بوده و اول خانمشو می شناسه بعد خودشو. جوریه که مثلا" خانمش زنگ می زنه و با دکتر چوبکی حال و احوال می کنه و سلام می رسونه و از این حرفا.

خلاصه دون ژوان داستان ما وقتی با دوستش از کارگاه ما می ره توی جاده با ماشین ... مواجه می شه و پیادشون می کنند. آقای ماشینی بهشون گیر می دن که چرا خلاف و از این حرفا. دون ژوان با آقا ماشینی رفیق می شه و آخرش قرار می شه آخر هفته دون ژوان، دوستش و با یکی از دوستای دوستشو و آقا ماشینی رو ببره شمال! این برنامه رو می چینند و می روند و آقا ماشینی هم یکی از دوستای آقاشو میاره و دوست آقا ماشینی هم یه دوست مونث همراهش میاره و از وسطای راه تصمیم می گیرند که نرند ویلای پدرزن دون ژوان و برند ویلای دوست آقا ماشینی. چقدر داستان پیچیده شد!

آخر داستان اینه که کلانتری محل بساطشونو به هم می زنه و اینا یه شبو توی زندان بودند تا قضیه حل بشه چون ...

خلاصه این طرف با توپ پر اومده بود اینا رو تعریف می کرد و شاکی بود که اگر شما ویلای منو زودتر تحویل داده بودید من با این مشکل مواجه نمی شدم. اگر توی ویلای خودم بودم گیر کلانتری نمیفتادم چون کلانتری محل با من ردیفه!!!!!!!!!!!!

البته در کل صحبت هیچی در مورد بدهیش به ما و پولی که باید برای تکمیل کارش بده و سایر مسایل نگفت.

اینجاش بود من دیگه نتونستم ساکت باشم. گفتم راستش این کاری که شما کردید حتی توی لاس وگاس هم جرمه چه برسه به مملکت ما. تازه اسم این کار یه سری فحش کش داره توی فرهنگ ما. شما با این چیزاش هیچ مشکلی نداشتی؟ فقط با کلانتری محل غریبه مشکل داشتی؟

بعدش دکتر چوبکی یه مثل برای طرف تعریف کرد که شرح حال طرف بود که بعدا" میگم ولی اصل مطلب همین بود.

شاید نوشته رو edit کنم چون خیلی سانسورش کردم. هم می خواستم بی ادبی به کسی نشه، هم اسمی از کسی نیارم، هم روی کسی اسم ناجور نذارم، هم خیلی شرح ندم شاید چیزی فاش بشه. عجب مصیبتی کشیدم با این پست.

نظرات 8 + ارسال نظر
پدرام چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 20:44

خوب بود
مهندس جــان ما با فیلم ها و سریالهای سانسور شده تلویزیون ایران بزرگ شدیم، در نتیجه قدرت خیال پردازی قویی داریم و به راحتی می تونیم جا خالی های موضوع رو به "زیبایی" پر کنیم، پس نگران نباش

ولی قضیه از اون روز تو دلت مونده بود ها

آره والا، همین که یارو رفت من برگشتم به دکتر چوبکی گفتم من اینو توی وبلاگم می نویسما!!!!!!!!!!!!!

رها چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 22:59 http://http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

با توجه به سطح بالای تحصیلاتم تونستم بفهمم چی داری می گی

بهار(spring) چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 23:13 http://serentipiti_kona.mihanblog.com

فرزندم به اعصاب ِ خودت مسلط باش

سعی می کنم

فاطمه پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 09:57

دشمن داشته تعقیبشون میکرده وگرنه کلانتری به خاطر آقای ماشینی از این کارای حالگیری انجام نمیداده .... باید منتظر روایت جدیدی از ماجرا باشی.. مث ماجرای تیراندازی آقای

دقیقا" همین بوده، دوست آقا ماشینی با سرهنگ کلانتری درگیر بوده. اینم جز سانسورهام بود. نمی دونستم چه جوری بنویسمش. همین جا از شما تشکر می کنم بابت روشنگری که فرمودید.
لامصب ها همشون شغلاشون عنوان داره. دون ژوان، آقا ماشینی، دوست آقا ماشینی، برای همینه که جمع شدنشون یه جا کلی مزه داده به سرهنگ محلی برای حالگیری!
لامصب نمی تونم بنویسم وگرنه کلی باحال می شد این پست.

فرشته جمعه 27 دی 1392 ساعت 13:09

دون ژاون به آدم زن باز میگند که به یکی 2 تا بارش بار نیست؟

زن باز و عاشق پیشه که در عین حال که ببخشید نمی تونه بند شلوارشو سفت کنه خیلی هم رمانتیکه و عاشق همه case هایش هم می شه ولی نمی تونه بلند مدت عاشق کسی باشه و تا نفر بعدی در شعاع دیدش قرار نگرفته عاشق قبلیه.

فرشته شنبه 28 دی 1392 ساعت 13:02

آها مرسی

خواهش می کنم

مهتاب یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 20:28

اقا ما که فهمیدیم چی به چی شد ولی دیگه این مدلی ننویس!!! من که به خاطر این مدل سانسورها قید شبکه های ایران رو زدم

اگر اسم و رسمها رو می نوشتم الان باید پول برای کمپوت و سیگار برام می فرستادید.

آسمانه دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 11:33 http://asemaneh2007.blogfa.com

فکر کنم آه شما گرفتتش همون موقع که کلی پشت سرش غیبت کردینو تو وبلاگتون نوشتید نمیدونستید که داره پشت میله های زندون آب خنک میخوره آخ دلم خنک شد

والا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد