خاطرات چند خطی6-آشپزی در کلاس

همونجور که درافشانی می کردم، بچه های کلاس ما هم بچه های خوب و یک دستی بودن شاید کارهایی که ما می کردیم باب میل بعضیها نبود ولی مزاحمتی ایجاد نمی کردند و در نهایت ما می فهمیدیم که فلانی خیلی پایه شوخی قاطری نیست و خوب ما هم روانپریش نبودیم که از آزار کسی لذت ببریم، یه ذره شوخیهامونو ملایم می کردیم در مواجهه با اونها.

  

 

یه بار یکی گفت که اگر می خواید سرگرمی داشته باشید جوری تنظیم کنید که تعداد بیشتری دخیل باشند و به همه مزه بده.

خوب حرف منطقی بود و ماهم END منطق، با بچه ها قرار گذاشتیم که بعد از این شیطنت غذایی فقط گروهی باشه و همه بچه ها هم باشند.

ایده دم دستی این بود که از فردای قرار مدار، توافق شد که همه ساندویچ یا خوراکی با خودشون بیارن. تا اینجاش که موضوع عجیبی نبود ولی توافق شد که هیچ کس حق نداره غذاشو توی زنگ تفریح بخوره و همه باید سرکلاس غذا بخورن. اولویت هم با غذاهای بودار بود. کم کم به غذاها سیرترشی و سیر خام و پیازو ... هم اضافه شد که بوی بیشتری بده و در نتیجه معلم بنده خدا بیشتر برزخ بشه.

یه مدت که گذشت دیدیم خیلی بی نمک شده غذاخوردن حین حل کردن ریاضیات جدید یا مثلثات یا عربی خوندن و احتیاج به نوآوری داشتیم.

یکی از بچه ها سور اصلی رو زد و ایده بکری ارایه کرد. راستش من اصلا" در جریان این موضوعات نبودم و COPY RIGHT این ایده برای اکیپ دیگری از بچه های کلاس هستش و صاحب ایده الان در سوئد یه شرکت خدمات الکترونیکی داره و واسه خودش معقول آدمیه.

داستان اینه که یه روز من رفتم مدرسه و دیدم هیچ خبری از خوردنی نیست توی کلاس ولی بچه ها می گن مهمون ردیف بغلی هستیم به صرف الویه. یه ذره عجیب بود که الویه انتخاب شده بود چون شرط اصلی یعنی بو رو نداشت.

یادمه بینش اسلامی داشتیم و خودتون معلم های بینش رو میشناسید که. یه ربع بعد از شروع کلاس من دیدم که جنب و جوش در ردیف بغلی خیلی بالا رفته و صدای تق و توق بالا گرفته، به دلیل یک دستی کلاس ما هم با وجود بی خبری نهایت تلاشمونو می کردیم تا معلم به اون سمت جلب نشه که یک دفه از تعجب صحنه ای که دیدم خشک شدم. ایده واقعا" حرف نداشت.


دست یکی رنده بود، یکی تخته گوشت و چاقو، اون یکی داشت سس هم می زد. بعلهههههههههههههههههههه.

داشتند سرکلاس الویه درست می کردند.


منه خوش خنده ترکیدم از خنده. با اینکه کل داشتیم سر ایده شیطنت، واقعا" از همینجا دست مریزاد می گم به مهندس بهجو. ایده اش حرف نداشت.


همین دیگه یه الویه حاضری سرکلاس درست کردن و خوردیم. خیلی شبیه الویه نبود، مرغاش درشت درشت بود، سهم یکی همش سیب زمینی بود، اون یکی خیارشور درسته بهش رسیده بود ولی خوشمزه ترین غذایی بود که توی عمرم خوردم.


الان که تجربم یه ذره زیاد شده می فهمم که معلمها یه قراری داشتند که زیاد پاپی ما نشن برای همین خیلی چیزهارو زیرسبیلی رد می کردند. البته این معلممون یه ذره گیر بود که بعدا" با یکی از بچه ها سرشاخ شد و برنامه ای برامون پیاده کرد که بعدا" میگم.

نظرات 11 + ارسال نظر
ثریا شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:01

ای بابا بازم که اولم

شما سلام ما رو به مدیر منابع انسانی شرکتتون برسونید!

ثریا شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:05

ما سر کلاس جرأت نداشتیم آدامس بخوریم اونوقت شماها غذا رو همونجا درست کردید و خوردید

بازم سلام برسونید!

ثریا شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:30

من خودم کارمند ارشد اینجا هستم واسه همینم راحتم

بازم سلام برسونید. می فرمایید "کار"مند.

ثریا شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:41

خوب چی کار کنم رئیس روئسا رفتن دبی
منم اینجا سرم خلوته دیگهههههههههه

استادجان!!! شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 14:37 http://lakoojanjan.blogfa.com/

داری کم کم منو دچار یأس فلسفی می کنی با اون دوران مدرسه ای که گذروندم!!! همیشه فکر می کردم ما خیلی باحال بودیم

مرغ همسایه غازه!
شما هم بنویس می بینی که از دید ماها جالبه.

مینا یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 10:28

مگه قرار نبود پست فنی بزاری پس کوووووووووووووووو؟

گذاشتم ببم جان

لیشام یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 12:40 http://www.lisham.com

گود فور یو :)

اوگی مهندس

شیرین امیری یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 22:54

الان دیگه معلومه شما پسر بودی..احیانا الان هم مرد هستین اگه تغییر جنسیت نداده باشین:

اینم حرفیه

تکتم چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 00:13

سر این پستت با خواهرم بحثم شد. اصرار داره که امکان نداره جنسیتت اونی باشه که من میگم!
خودت قانعش کن میدونی که خاله ها حق وتو دارن!

نه همین که شما می گید درسته، رزومه مو که براتون گفتم.
کلی شرح دادم که.

تکتم چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 00:15

به جون بچه هام که نه به جون خودت اگر سرکارم گذاشته باشی میام تهران تو پوستت کاه پر می کنم!

وا، آخه چه فایده ای داره برام!

تکتم ( دکتر آشپز ) چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 13:10

دقیقا توجیه منم پیش خواهرم همین جمله بود: چه فایده ای داره براش ؟!

شاید هم فکر می فرمایند فتیش نمی دونم چی دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد