خاطرات چند خطی4- دزدی غذا

یه زنگ تفریح بذارم تا پستهای بعدی که می خوام فنی باشن حوصلتون سر نره.

 

 

از اونجاییکه در زندگی غیرمجازی کسی نیست بهش پز بدم مجبورم به شما پز بدم. اون موقعی که ما دبیرستانی بودیم تازه دوره مدرسه غیرانتفاعی شروع شده بود و خوب چون برادرم یه مدرسه تقریبا" اونجوری می رفت (اگرچه تا سال آخرش هم یک قرون پول نداد) منم پامو کردم توی یه کفش که منم باید مدرسه خوب برم که دو سال آخرو یه همچی مدرسه ای رفتم.

البته بگم که زمان ما اگر هم فاصله طبقاتی بود اصلا" نشون داده نمی شد. مثلا" منی که به سختی پول مدرسه رو می دادم در طول سال یه جفت کفش پام بود و همکلاسیم که تا آبان ماه توی پاریس بود و صداشو در نمیاورد و باباش ایرلاین داشت هم در طول سال یه کفشو پاش می کرد.

برای همین مدرسه ما یه ملقمه ای از همه جور فرهنگ و سطح طبقاتی داشت که خیلی به غربتی شدن من کمک کرد.

توی این جماعت یه همکلاسی داشتم که تا قبل از دوستی با هم آدم ساکت و معقولی بود ولی وقتی با به هم افتادیم یه دفه شیمیمون یه جوری شد که همش ازمون شکایت می شد.

اگر یادتون باشه ساندویچ های مدرسه خیلی چیز ستمی بود و خیلی توش صرفه جویی اقتصادی می شد. من و این دوستم که الان استاد دانشگاه معماری آمریکایی دوبیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یه مدتی ساندویچ می خریدیم و می زدیم بر بدن. بعد دیدیم خیلی غیراقتصادیه که برای این نون نازک پول خرج کنیم برای همین نقشه اصلی مونو اجرا کردیم.

این داستان مال سال چهارم مدرسه مون بود که در مدرسه حکومت می کردیم و مدیر و ناظم برای اینکه پوز مدرسه رقیبو بزنه کاری به کار کلاس چهارمی ها نداشت که مبادا آب توی دلشون تکون نخوره، درس یادشون بره. یه عادت عجیبی هم توی بچه های مدرسه بود که زنگ تفریح تا لحظه آخر توی حیاط می موندند و آخرش با هول و فشار می رفتند توی راه پله و سر کلاس. ما هم از این دو تا موضوع استفاده کردیم.

تا لحظات آخر می موندیم توی حیاط بعد با فشار خودمونو توی جمعیت جا می کردیم و از ساندویچ یا لقمه هر کسی که می دیدیم می کندیم و می خوردیم. یکی یه دونه نی هم دستمون بود توی نوشابه همه می کردیم و نوشیدنی هم مهمون بقیه بودیم. تا طبقه چهارم برسیم از چند مدل ساندویچ و نوشابه خورده بودیم.

یک ماهی اینکارو کردیم که کم کم صدای بقیه در اومد، برای اینکه کم نیاریم با وجود اعتراض بقیه همچنان ادامه می دادیم که یه بار دوستم اعتراف کرد که اینجور خوردن بهش فشار میاره چون باعث میشه خیلی بخوره و سرکلاس دل درد داره!!!!!!!!!!!!! لازم نیست بگم که منم همین اعترافو کردم و تصمیم گرفتیم از این ببعد کمتر بخوریم ولی نمی شد. وقتی می افتادی توی راه پله و اون همه ساندویچ آزادو می دیدی که صدات می کرد، نمی شد نخوری.

نمی دونم بچه های سال پایینی چرا اینقدر ساده بودند که ساندویچهاشونو قائم نمی کردند یا نمی ذاشتن توی جیبشون یا شاید هم اونا هم یه شیرینکاری روی ساندویچشون می کردند ولی هرچی بود خوب بود.

آخرش این شد که به پدر مادرهامون گفتند که این دوتا خوراکی دزدی می کنند در مدرسه و باید یه فکری برای دسته گلاتون بکنید. این اطلاع رسانی خیلی به من برخورد و باعث شد من به حالت قهر 4 روز مدرسه نرم.

باز هم به دلیل نوع مدرسه و تصور غلط مدیر و ناظم که فکر می کردند ماها تحفه ای هستیم و قراره گلی به سر خودمون و مدرسشون بزنیم، گفتند خودتو لوس نکن دیگه، بیا مدرسه ماهم ندید می گیریم!!!!

ما هم خودمونو زدیم به نشنیدن و برگشتیم مدرسه. باید بگم که باز گاهگداری که ساندویچ پر و پیمونی می دیدیم پاتکی می زدیم تا اینکه سوژه جدیدی برای آزار غذایی هم مدرسه ای هامون پیدا کردیم که بعدا" میگم، البته برای اون باید پول خرج می کردیم ولی به خندش میارزید!!


نظرات 25 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 10:03

اییییییییییی یادش بخیر با این خاطرت منو یاد کارای دبیرستانم انداختی چه کارا که نمیکردیم اییییییییییی

والا

یک حسنا بانو هستم چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 10:23

شماها دیگه خیلی استادانه نقشه میکشیدید واقعا در عجب موندم از این ذهن فعال در زمینه خوراکی خوردن و این همه شیطنت بیخود نیست که ذهنت تا این حد فعال بوده و توی درس هم موفق بودی

همون که فرمودید "بودی"

یک حسنا بانو هستم چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:18

حالا که بحث گاز و اینا شد خوب شد من بگم ؟ بعد نگی تو میدونستی چرا خودت نذاشتی خصوصی هم داره . همین دست چپ ارسال پیغام به مدیر آدم بلد باشه و رعایت نکنه نوبره

من بلد نیستم!

خانوم چاق چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:35 http://lakoojanjan.blogfa.com/

عااالی بود.
یعنی تا حالا به فکر من شکمو هم نرسیده بود که میشه همچین کاری کرد!
استااااااااد

اینهههههههههههههههه

آمنه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 12:34 http://gozashteha60.blogfa.com/

بابا عجب مهارت غلطی داشتی.
راستی منم عین آذر کشفت کردم.

ای بی تربیتا!

ثریا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 12:38

عجب اعجوبه هایی بودین شماهاااااااا
حالا ساندویچ مفت! شما ها چندشتون نمیشد ساندویچ گاز زده بقیه رو میخوردین
ولی تصورش خیلی خنده داره

مفت باشه، کوفت باشه.
یه ذره با نی نوشابه خوردن، مکافات داشت.

تکتم ( دکتر آشپز ) چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 12:49 http://drashpaz2.persianblog.ir/

عزیز دلم هیچ احتیاجی به اینهمه توضیح نبود. من خودم شعور دارم و میدونم عکسی که تو نت رفت هرکسی ممکنه ببینه. برای من جنسیت تو اصلا مهم نبود هرچند که از اول حرفت رو باور کردم که گفتی جنسیتت چیه!
به من هیچ کس اخطاری نداده.
در ضمن اعصابت رو به این چیزا خورد نکن. تجربه به من ثابت کرده که آدمهای روانی در نت زیادند که از جزوندن بقیه لذت میبرن. با بی توجهی ناکامشون کن.
کامنتو طوری نوشتم که بتونی تایید کنی و فضولها همچنان در خماری بمونند.

تکبیرررررررررررررررررررررر

تکتم ( دکتر آشپز ) چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 12:54 http://drashpaz2.persianblog.ir/

تو پشت در نشستی؟ رفتم پست رو خوندم اومدم دیدم قبلی تایید شده!!!

امروز بیکاریم همگی، از فردا می ریم سراغ کار جدید.

آمنه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:03 http://gozashteha60.blogfa.com/

خودتی.
راستی خونه ما چی شد؟

توی پست خونه!

آذرنوش چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:12 http://omidzendegi2.blogfa.com/

با این پستت دیگه مطمئن مطمئن مطمئن شدم.
چون فقط یک گروه از انسان‌ها هستن که همچین کارهایی می‌کنن.
عمرا ما خانوما از اینکارها بکنیم.
اوه ه ه ه ه ه باید کلی التماس می کردیم.....تو را خدا بخور..... جون من بخور.... مرگ من بخور..... یه اپسیلون می کندیم و می خوردیم. بعدش هم اگر جبران نمی کردیم آسمون به زمین می آومد.
بعدشم اونجوری هجوم نمی بردیم داخل کلاس ها..... مگه بچه سرتق‌ها
برادر من می گفت ما از ترس اینکه بچه‌ها ساندویجومون را نگیرن روش را تف مالی می کردیم با این اوصاف باز هم می گرفتن و در می رفتن.
آمنه آفرین آفرین

شما جز خانوم باکلاس ها بودید، ما خانم وحشی زیاد دیدیم.

ثریا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:14

حالا راستش رو بگو با نی چند تا چشم رو کور کردی تا تونستی یه قلوب نوشابه بخوری

آره والا، یه قلپ نوشابه کلی مکافات داشت.

ثریا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:23

حالا که بیکاری خاطرات چند صفحه ای برامون بنویس دیگههههههههههههههههههههه

نه دیگه اونقدر، من بیکارم، شما دیگه چرا؟

جکی چان چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:43 http://www.jakichan.mihanblog.com

فروش آرشیو کامل فیلم های جکی چان در :

www.jakichan.mihanblog.com

بهترین فیلم های کمدی-رزمی در دنیا

دوبله به فارسی

هر DVD فقط 2000 تومان

آرشیو کامل 15 عدد DVD فقط 22000 تومان

------------------------------------------------

فروش نرم‏افزار کامنت‏گذار کاملا اتوماتیک نیوکامنت

ارسال کامنت اتوماتیک با سرعت بالا

برای وبلاگ های : بلاگفا - بلاگ‏اسکای - لوکس بلاگ
4 بلاگ دیگر به زودی افزوده خواهد شد

ارسال کامنت آزمایشی رایگان

در : www.newcom1.tk

شماره تماس : 09372201600

آخ جون، از هالیوود comment گرفتم.

ثریا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:57

من کارم حسابداری هست ولی فعلا حس کار کردن ندارم!
میخوام داستان بخوووووووووونم

همین کارو می ذارید زمین که 3000 میلیارد 3000 میلیارد اختلاص میشه

ثریا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 14:03

ارسال کامنت اتوماتیک!! یعنی وبلاگها میتونن برای خودشون کامنت بذارن واسه خودشون نوشابه باز کنن

آمنه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 14:21 http://gozashteha60.blogfa.com/

آفرین آذرجان.
حرفای آذر رو نشیدی دیدی کشفیدیمت.
راستی آذر رفت برا همیشه.خیلی بدی آذر تنهامون نذار.

ای بابا

ثریا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 14:31

اگه مدیر بانک مرکزی بودم عمرا" میذاشتم همچین اتفاقی بیافته! من همون استعداد کشف نشده هستم که دارم هدر میرم

همینه دیگه

آمنه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 15:03 http://gozashteha60.blogfa.com/

پیش ساخته جان به ما سری بزن.تو که بیکاری.
چرا سر نمیزنی بهم؟

چشم

آمنه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 15:24 http://gozashteha60.blogfa.com/

بی مزه.
ارزش یه کوچولو خوندم رو نداره.

شما از کجا فهمیدید نخوندم؟
بی انصافیدها!

آمنه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:39 http://gozashteha60.blogfa.com/

خب اگه خوندی نظر میذاشتی.:
بابا ایول آیکون عجب باکلاسن.بذار همشو بذارم.

اوگی.باشه

بی تای بدون تا پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:30

ساندویچ دزدی شنیده بودیم ولی کامنت دزدی نشنیده بودیم والا.
نوشابه دزدی با نی حتی!
کامنتم کوووووو؟؟؟؟؟؟؟؟
نکنه خوردیش؟؟؟؟؟؟

شما هم آبجی خانم میای غربتی بازیهای خودمونو برای خودمون درمیاری.
برو دزد کامنت وبلاگ خودتو پیداکن.

سایه پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 02:32 http://staminophen.blogfa.com/

وای مردم بس خندیدم..خیلی باحال بود..حالا کاش اینهمه ساندویچ دوووووزیدین ب خواستتونم رسیده بودین..
مام تو مدرسه انقد شر بودیم بهمون میگفتن اراذل..ولی ب هیچ وجه شیطنتامون تا این حد نمیرسید...
من لینکیدمت..حتما بم سر بزن..منتظرما..

لطف کردید. حتما".
در ضمن ما شر نبودیم، یه نمور غربتی بودیم!

ثریا پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 09:37

سلام
پنج شنبه ها نیستی
شکلک ها هم عوض شده

هستم ولی از امروز یه کار جدید شروع کردیم، درگیر اون هستیم.

ثریا پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 10:22

وسط درگیری ها یادم ما هم باش

آمنه پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 10:39 http://gozashteha60.blogfa.com/

وای که چقدر این شکلکا خوشگلن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد