بعضیها توی وبلاگ هاشون خاطرات کوتاه یا سوتی هاشونو می نویسند، منم گفتم بیام بنویسم، فکر نکنید کجم!
اولش بگم من و برادرم فاصله سنی کمی داریم بنابراین بیشتر سوتیها یا شرارتهامون مشترکه!
- وقتی کوچیک بودم به خاطر شغل پدرم تبریز زندگی می کردیم. اونجا گربه زیاد بود. یه بار یه گربه رو پیدا کردیم که ته دمش مثل گرز مو داشت. گرفتیمش، برادرم از اون موهای دمش گرفتش، دور خودش چرخوند، چرخوند تا گربه رفت و موها موند.(کار بدی بود، کتک بدی خوردیم سرش)
- یه بار توی باغچه داشتیم با گل، خونه می ساختیم، رسیدیم به کرمهای خاکی. بسکه آب بسته بودیم توی باغچه، اومده بودند روی خاک. از مادرم پرسیدیم کرم خاکی چه مزه ای میده؟ گفت مزه گوشت چرخ کرده(مادرم همیشه مارو اوس میکرده، یه شرارت زیر پوستی داره !). من و برادرم هم کرمو توی سطل شن بازی که قدیما برای بچه ها می خریدند شستیم، نصفش کردیم و خوردیمش. افتضاححححححححححح بود!!!!!!!!!!!!!!!!
- یادمه داییم سرباز بود و دوره جنگ توی وسایل سربازها یک سری آمپول هم بود برای مواقع حمله شیمیایی. آمپولها، مثل مداد بود، اگر از یک سمتی محکم به جایی از بدن می زدی، سوزنش آزاد میشد و تزریق انجام می شد. یه بار برادرم برای نشون دادن طرز کارش، روی رونش محکم فشارش داد وووووووووووو هیچی دیگه تزریق انجام شد. بیچاره گرفت خوابید که اگر مرد توی خواب بمیره. منم تا وقتی بیدار شه همش می ترسیدم به بقیه چه جوری بگم، برادرم مرده!
- یه بار با یکی از بچه های کوچه قرار گذاشتیم بریم خونشون، ما هم یواشکی دور از چشم مادرم اومدیم بیرون و درخونه رو بستیم. رفتیم در خونه پسرک هرچی زنگ زدیم درو باز نکرد!!!!!!!!!!!!! برای همین به پیشنهاد برادرم و برای تسلی خاطر از بابت دعوایی که توی خونه منتظرمون بود، به در خونشون ............ روم به دیوار ش اش ی د ی م . یه افشاگری بکنم، فکر کنم درگیری منم با در بسته با همین مساله ارتباط مستقیم داره! البته برادر گرامی یکبار اعتراف کرده که این کار رو در دوره دانشجویی با در اتاق یکی از اساتید دانشگاه شریف هم انجام داده چون طرف بهش نمره نداده بوده!!!!!!!!!!!!!!!
- دقت کردید وقتی خاطره کم میارم از بقیه خاطره می دزدم.
- یه بار سه تا پفک دزدیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!(این اولین باره که به این موضوع اعتراف می کنم)
- یه بار یه پاکت سیگار کاملو کشیدیم، بماند که چه سردردی گرفته بودیم. تمام ته سیگارهارو هم انداختیم توی پشت بوم همسایه. مادرم هم ته سیگارهارو دید و شکی نداشت که کار ماست، آخه پیرزن همسایه کجا این همه سیگار می کشه؟ خلاصه جاتون خالی تنبیه توپی شدیم. به نظرم بیشتر از این که دوتا دسته گلش اینقدر خنگند شاکی بوده تا سیگار کشیدنمون!
- یه بار به برادرم قول دادم که برای یکی از درساش ترجمه انجام بدم، خوب دوره جوونی بود و نسیان. یه دفه دیدم 3 ساعت وقت دارم و 20 صفحه ترجمه. منم چهار برگ روزنامه همشهری برداشتم و از روش شروع کردم به نوشتن!! اونم بدون خوندن، متنو برد برای استادش که نمره بگیره. تموم نمره ترجمه رو هم گرفت!
اون آخری خاطره مشترک نصف دانشجوهاست!!!
نصف بقیه هم همونان که ترجمه شونو دادن به اون یکی نصف!
خوردن کرم تاثیری تو جذب مشتری چینی داشته براتون؟
وای، هنوز بوی تندش توی دماغمه. چین هم مگه مشتری کسی میشه؟ همه مشتری چینند.
مثل اون بابایی که ازش می پرسند تا به حال گول خوردی؟ میگه آدام که گول نمی خوره، گول آدام می خوره!
والا
در مورد اون خاطره آخری : بعد گفتی داداشت دانشجوی شریف بود ؟؟؟
بله!
واااااااااااااااای از همه بدترش کرم خوردنه بود
یعنی غافل شدن از دوتا بچه قدو نیم قد همانا و خرابکاری همان
از ما غفلت نشده بود، ما رو ترغیب به کرم خوذن کردند خانم والده.