ادامه داستان ...
داشتم می گفتم، این آقا هلموت همه چیز ما براش جالب و منطقی بود . اصلا" انگاری اون ایرانی بود و ما آلمانی و جز جهان اول.
بیسکویت می خورد می گفت: چقدر بیسکویت هاتون خوبه، شیرینیش کمه. تو آلمان بیسکویت ها خیلی شیرینه بچه ها شبیه تانک شدند. خورش می خورد، می گفت : خوبه حجم اصلی غذاتون گوشت نیست، تو آلمان همه نقرس دارند! لباس خانمها رو می دید، می گفت خوبه اینجا آفتاب زیاده پوست زنهاتون خراب نمی شه تو آفتاب.
خلاصه یه روز هلموت اومد با دندون درد شدید و می گفت نمی تونه دیگه تحمل کنه. همون بابایی که هلموت کوبیده بود روی دستش، مامور شد هلموتو ببره دکتر.
تعمیرگاه توی شهرک استقلال نزدیک تهرانسر، بود. برعکس تهرانسر الان، شهرک استقلال محل زندگی افراد ضعیفی از نظر مالی(الانو نمی دونم) بود. پزشکانی هم که اونجا بودند خیلی جوون بودند و بی تجربه و برای اینکه بتونند اجازه مطب در شهرهای بزرگ بگیرند در اونجا کار می کردند. همکار ما هم هلموتو برد دکتر و بعدش هم چند روز برای بازکردن پانسمانو ایتجور کارها هلموتو برد دکتر تا مشکلش حل شد.
بعد از این قضیه، هلموت می نشست می گفت : دکترهای ایران کم از خدا ندارند، بلند می شد می گفت : دکترهای ایران کم از خدا ندارند.
دستهاشو نشون می داد می گفت: این انگشتمو می بینید؟ یه بار با چکش کوبیدم روش، پیش هر دکتر آلمانی رفتم گفت باید قطع بشه. تمام آلمانو گشتم یه دکتر ایرانی پیدا کردم، گفت با من، من نگهش می دارم. سه بار عملم کرد و یک سال زیر نظرش بودم. آه، ببین تا حالا انگشتم بی مشکل کار کرده. این دندونم هم توی آلمان بودم گفتند باید بکشی، گوش ندادم اومدم ایران، این دکتر ایرانیه برام نگهش داشت.
ما یه بار از همکارمون پرسیدیم تو هلموتو پیش کی بردی که اینقدر راضیه. دکتر به این خوبی توی فرصت کم چه جوری پیدار کردی؟ اونم گفت هیچی بابا، بعد از قضیه سرسیلندر، از دست هلموت شکار بودم. انداختمش توی ماشین راه افتادم توی شهرک استقلال. اولین تابلوی دندون پزشکی که دیدم، رفتیم توی مطب که تقریبا" زیر زمین بود. دکتر هم تازه ریشاش در اومده بود اینقدر جوون بود . بقیشو هم خودتون می دونید.
سلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.
عنوان: خرید وبمانی
لینک: http://www.PersianXchange.ir/
والا
گویا متوجه منظورم نشده بودید جناب روشنفکر!
حتما"، خانم مهندس!
ای کاش کشورهای متبوعمون طرح مبادله هلموتاشونو میگذاشتند
اونا رو با ما عوض میکردن وهمه به خوبی و خوشی سر می کردیم !
طرح خلاقانه ایه
آلمانیا اگه کاری به کار کسی ندارن علتش اینه که خععععلی زرنگن.اینا هیچوقت جایی نمیرن و کاری نمیکنن که زیر پاشون آب بره.اینم از زرنگی و سیاستشونه وگرنه اینجوری نبودن
اینم یه نظریه!