پست سرکاری4


این پست رو خیلی سریع و بدون ادیت گذاشتم اگر جمله ها خوب درنیومده ببخشید.


خوب چند تا خبر به شما بدم.


یک و از همه مهمتر از چاله در اومدم. شاید یک روزی تعریف کنم چه کاری کرده بودم. بذارید نتیجه اخلاقی کارم رو به سمع و نظرتون برسونم. چکیده اش اینه که یک قرآن برای هر کاری یا موضوعی برای خودتون تعریف کنید و اول از همه خودتون به اون قرآن ایمان بیارید. من در مورد کارم قرآن دارم. اونم اینه هدفم از کار کردن پول درآوردنه. اگر کار خیر بخواهم بکنم خارج از محیط کار انجام می دهم. البته تبصره هم دارم مثلا" حاضر نیستم هر پولی رو بخورم حالا نه اینکه خیلی کارم درست باشه ها ولی به تعریف هام پابندم. یکیش این بود که مدت دو سال یک آقایی که توی باغهای شهریار بنزین پتروشیمی تولید می کرد به ما فشار می آورد که سازه پرتابلشو بسازیم. اولش ما نمی دونستیم قضیه چیه بعد از اینکه فهمیدیم کاربرد سازه چیه دیگه یک کله وایسادیم که نه. ما هر بلایی سر این ملت بدبخت درمیاریم برای خودمون کافیه دیگه ترجیح می دیم توی ناله نفرین سرطان مردم درگیر نشیم!

طرف کارشو بلد بودا. تونسته بود برج تقطیر به اون بلندی رو با روشهایی به 20 متر تقلیل بده اندازه یک ساختمون 7 طبقه و گر و گر هم بنزین تولید می کرد. خوراک سیستمش هم نفت عراق بود با تانکر نفت عراقو براش می آوردند و به جاش پلاستیک قابل سوختن در خودرو تولید می کرد!!!!!!!!!!!!!! البته واضح و مبرهن است که افراد دیگر کمک کردند و برای ایشان سازه اش را ساختند و تعداد قابل توجهی از باغدارهای شهریار هم سیستم رو ازش خردیدند و شدند تولید کننده بنزین! فکر کنم فقط در مملکت ماست که کسی که تا دیروز گلابی و آلبالو تولید می کرده از امروز بنزین تولید می کنه!

همه اینا رو گفتم که بگم یک خیلی کارم درسته دو اینکه از قرآنتون کوتاه نیاید. من یک مرحله کوتاه اومدم و کلا" 4 ماه درگیر شدم.




توی این هفته که خوردیم به تعطیلات من درگیر کارهای اداریم بودم به حمدالله هیچ کدوم به نتیجه نرسید. گواهینامه ام که یکسال بود از تاریخ انقضاش گذشته بود و من نفهمیده بودم. جالبیش اینه که در این مدت جریمه هم شده بودم و افسر گواهینامه ام رو دیده بود ولی دیده بود قیافه ام به درد کل کل نمی خوره بی خیال شده بود. خوب دکترها که از یکشنبه رفته بودند تعطیلات و نتونستم برم دکتر چشم.


باید معرفی نامه به پلیس می گرفتم برای کاری، پلیس بنده خدا تا ساعت 9 شب منتظر شد و گفت می مونه تا من معرفی نامه رو ببرم ولی اون بابایی که باید معرفی نامه رو امضا می کرد نیومد که نیومد. البته کمک بزرگی به فضای سبز تهران کرد چون زیر پلم علف سبز شد در حد سبزه عید.


توی خونه پدرم قمری ها می آیند و روی لبه در بالکن وقتی درو باز می کنیم می شینند و سر و صدای مسخرشونو در میارند. از بس هم خنگند هر روز آت و آشغال میارند و مثلا" لونه درست می کنند و شب هم که ما درو می بندیم لونشون خراب می شه. برای جلوگیری از این موضوع من چندتا روزنامه از محل تای روزنامه گذاشتم روی در. این پرندگان که میان سمت در وقتی با موضوع جدید برخورد می کنند یک مقداری معطل می کنند و بال می زنند چون بال می زنند روزنامه ها تکون می خورند و اینا می ترسند و در می روند. البته اگر شما فکر می کنید که این موضوع رو می فهمند اشتباه می کنید چون تا غروب آفتاب 500 باری این کارو می کنند و هر 500 بار هم می ترسند و هر دفعه یک خنگ بازی جدید در می آورند. می خورند به شیشه، می رن روی چرخ خیاطی مادرم می نشینند و ... این آخری ها دیدم روی کتابخونه یا لوستر نشسته اند و حتی آت و آشغال گذاشته اند که لونه بشود که پاکسازش شد. توی همین هفته که هی من مجبور بودم کارت ملی و شناسنامه اینور اونور کنم برای 5 دقیقه رفتم توی اتاق و شناسنامو گذاشتم روی دسته مبل تا برم گلاب به روتون دستشویی و برگردم برم رد کار خودم. وقتی برگشتم دیدم قمری روی جلد شناسنامه ام ر.ی.د.ه. من دیگه حرفی ندارم.


پی نوشت 1 : دکتر تکتم، email شما رو دیدم. یک کمی قدیمی بود. بذارید من دوباره به دوران ایده آلم برگردم 3000 تا Email  دارم که باید ارسال بشه. اونوقت اگر تونستید جواب غربتی رو بدهید.


پی نوشت 2 : مهندس بنفشه عزیز، بابا شرمنده کردید. اصلا" انتظار نداشتم کسی از دوستان وبلاگی تولدم رو بدونه! معلومه بجز ته دیگ درست کردن و جمعه به جمعه تمیزکاری اتاق فکر، خیلی کمالات دارید که رو نمی کنید. خیلی متشکرم.

پست سرکاری 3

داشتم پست فروشگاه مهرداد عزیز رو می خوندم در مورد یک قلم کالا، یاد یک خاطره دزدی از یکی از همکاران قدیم افتادم همون که توله سگ دوست پسرش کر بود.


ایشون یکبار رفته بوده قدیم ها داروخانه اون موقعی که تازه دوره اصلاحات بوده و همه چیز راحت وارد می شد و همه چیز همه جا بود. می بینه داروخانه کلی آدامس طعم دار آورده. کلی ذوق می کنه هی به فروشنده می گفته این طعمشو بده اون طعمشو بده. یک آقای پیری هم پشت سرش بوده معطل که این جنسشو بخره طرف داروخانه ایه جواب آقا پیررو بده. داروخانه ایه هم هی به نسترن می گفته طعم فلان هم داریم این بنده خدا هم هی ذوق می کرده و بلند داد می زده اِاِاِاِ من این طعمشم دوست دارم. خلاصه 10-12 تایی جعبه انتخاب می کنه. می ره پشت صندوق تا پول بده. نسترن تعریف می کرد که برام عجیب بود که آقا پیره خیلی کلافه بوده و هی غر می زده که خانم چه خبرته خوب هفته دیگه بیا باقیشو بخر مگه می خوای چی کار کنی؟ من پیره مرد برای دو قلم دوا معطل لوس بازی شما شدم.


جالبی قضیه این بوده که هیچ کس توی داروخانه حرفی نمی زده و نسترن هم اصلا" از کلمه آدامس استفاده نمی کرده فقط از طعمها اسم می برده و خیلی تاکید داشته که طعم ترش هم جز طعمها باشه.

آخر خریدش بوده که بر می گرده به داروخانه ایه می گه آقا اینا خاصیت درمانی هم دارند مثل اون قرصهای مکیدنی که برای گلو درد خوبه که یک دفعه داروخانه می ره روی هوا. طرف بهش می گه خانم شما هم هم خدا رو می خوای هم خرما اینا برای کاربرد دیگه ایه. تازه اینجا بوده که نسترن به جعبه ها نگاه می کنه و می فهمه آدامس نخریده همونایی که توی فروشگاه مهرداد عزیز کم شده خریده!

پست سرکاری 2

یه موضوع رو تندکی بگم.


راستش غربتی خیلی به تاثیر رسانه اعتقاد داره. برای همین خیلی راحت تلویزیون نگاه نمی کنه. می ترسم همین جوری پیش برم دیگه بلد نباشم با تلویزیون کار کنم.


برعکس من خانم والده به شدت وابسته به تلویزیون و تولیدات کشور دوست و برادر ترکیه هستند. چند روز پیش در گردهمایی خانواده غربتی مادرم به عروس غربتی اینا سفارش می کرد که یک چیزی توی تلویزیون دیده که یخ و نمک می ریزی توی یک مخزن و شیر و شکر و قهوه هم می ریزی توی یک مخزن دیگه و تکون می دی و می شه بستنی، حتما" بخرش برای شاخ پسرم بستنی درست کن!

از ما انکار از خانم والده اصرار که خودم دیدم تازه داده بودند دست بچه ها، می گفتش که بدید بچه ها همین که بالا پایین می پرند اینکارو انجام بدهند. کلی من و برادر غربتی با فرمول نشون دادیم که بابا با توجه به ظرفیت گرمایی آب و شیر و زمانی که می گی نمی شه. مادرمن علم می گه نمی شه (مثل اون قسمت big bang theory که شلدون به پنی ثابت می کرد یک آدم به وزن و هیکل اون نمی تونه یک گاوو تکون بده ولی پنی قبول نمی کرد، آخرش معلوم شد پنی در هنگام جابه جا کردن گاوه مست بوده و اونی که چپه شده پنی بوده نه گاوه). باز تکیه مادرم این بود که خودشون نشون می دادند من از خودم نمی گم. باز توضیح دادیم که مادر من برای یک فیلم 5 دقیقه ای شاید یک هفته کار بشه 100 بار کات دارند، نمی شه. بازم جواب ین بود که همینی که می گم نشون می داد و درسته. دیگه برادر غربتی قاط زد گفتش مادر من تلویزیون گودزیلا هم نشون می ده دلیل نداره که درست باشه.


نتیجه نهایی بحث : قرار شد عروس غربتی اینا یک دونه از اون وسیله ها بخره. بعدش عروس غربتی اینا اعلام کرد من اگر بستنی بخوام می رم از سر کوچه می خرم حوصله بستنی درست کردن ندارم ( بیخود نیست که با ما فامیل شده!)


پی نوشت برای پدرام عزیز : همینی که هست!


پی نوشت 2 : می خواستم از همین جا به کسی که با سرچ عبارت "اخه تا اینقدر حماقت" در Google ask به وبلاگ من رسیده بگم که خیلی بدی! من با این همه کمالات چرا حماقت؟

فنون مذاکره

خوب یک ذره اظهار فضل کنم.


در ادامه تکنیک هایی که غربتی در مذاکرات یا معاشرت هایش استفاده می کنه با عنوانهای تخصصیشون آورده شده :


 

ادامه مطلب ...

گربه نامه




اینا رو ببینید. خیلی حوصله ام سر جاش نیست که بنویسم.


این


این یکی طولانیه ولی آخرش خیلی منو خندوند. این همه بقیه ملاحظه شونو کردند آخرش طرف اومد ...


آخریش هم نگاه کنید. موندم کلاغا چی کاره هستند؟ یکی comment گذاشته کوچ هستند که به نظرم خیلی مناسب میاد. شایدم شرط بندی کردند!

ژنوتیپ یا من از اولش غربتی بودم

نمی دونم شما کوچک بودید چه جوری بودید. بعضی از بچه ها مثل اون بچه توی فیلم shining یک دوست فرضی دارند. بعضیها عقیده دارند که نباید جلوی این تصورات بچه ها رو گرفت چون به تخیلشون صدمه می زنه بعضی ها هم عقیده دارند این دوست برای زندگی اجتماعی بچه ها مشکل ایجاد می کنه.


منم یکی از این دوستا داشتم وقتی کوچک بودم ولی به دلیل جو دموکراتیک خونمون حتی وجودشو اعلام نکردم. فقط وقتی تنها بودیم با هم حرف می زدیم و برای اینکه کسی اذیتش نکنه توی موزاییک های راه پله طبقه دوم خونمون زندگی می کرد. یادمه که صورتشو توی موزاییک ها می دیدم و اصلا" یادم نمیاد که چی شد دیگه ندیدمش و الان هم هرچی دقت می کنم چیز زیادی ازش یادم نمیاد ولی اینو یادمه که خیلی دوستش داشتم!


یک عادت دیگه ای هم که داشتم این بود روی همه چیز اسم می گذاشتم. همه اعضای بدنم یا وسایلم اسم داشت. هنوز هم که هنوزه این اسمها متداوله توی خونه پدرم. مثلا" اسم یک بالش خیلی چاقی که برای بغل کردن خوبه "اقدس" هستش. حتی مهمونهامون هم بالشو به اسم اقدس صدا می کنند. حالا شما فکر کن جلوی یک غریبه بعد از نهار مادرم به برادرم می گه، اقدسو بده به دوستت بعد از غذا یک ذره دراز بکشه، استراحت کنه!!!!!!!!!!!!!!!!


همه این صغری کبری ها رو گفتم که به اینجا برسم که دو تا کتاب برادرم برای پدرم خریده یکیش لغات و اصطلاحات کاشونی و اون یکی ضرب المثل های کاشونی. سرگرمی جدیدمون اینه که می شینیم دور هم کتابارو می خونیم و نکته یا خاطره جور می کنیم و می خندیم.

یکی از مواردی که بهش برخوردیم کلمه "پیزی" بود به معنی "شکم". یادم میاد وقتی کوچیک بودم به شکمم می گفتم "پیزی" اینجوری توی ذهنم بود که این کلمه رو از بزرگترها شنیدم. وقتی توی کتاب لغات و اصطلاحات به کلمه پیزی رسیدیم مادرم می خندید که غربتی هم کوچیک بود به شکمش می گفت پیزی. خوب جواب من هم همون جمله قبل بود که من از خودتون شنیدم. پدرم هم محکم وایساد که من اولین باره این کلمه رو شنیدم و با اینکه من از همتون کاشی ترم تا به حال نه این کلمه رو شنیدم نه به کار بردم پس تو از من نشنیدی. پدر و مادرم می گفتند که فکر می کردند این یک کلمه بچگونه است نه کلمه کاشونی. خلاصه بعد از کلی خنده و شوخی به این نتیجه رسیدیم که ژنوتیپ من کاشونیه!

حمل و نقل محصولات جالیزی در این وبلاگ اکیدا" ممنوع است.


از قدیم گفته اند : من مستجاب الدعوه هستم یک جورایی هم فامیل خدا حساب می شم.

دو سه باری هم خدا به خوابم اومده بهم قول پیغمبری داده ولی بعدش دیگه پیگیری نکرده منم پی شو نگرفتم.

ولی این دلیل نمی شه شما ها بیاید هندونه زیر بغل من بذارید. منم از خود راضی، نزده می رقصم. کم self steam قلمبه ای دارم شما هم که تعریف کنید بدتر می شه. فکر می کنم چه خبره، چه آدم کار درستی هستم و عقلم به همه چیز می رسه.

یک تصمیم گندی گرفتم که هنوز از توی گِلِش بیرون نیومدم. تا هفته پیش عقلم کار نمی کرد. الان دیگه جون هم ندارم بنویسم. دیگه حتی نمی رسم تصمیم به خواب بگیرم. خواب من رو درمی رباید. 10 سانت آخر فاصله کله ام با بالش رو جاذبه زمین زحمتشو می کشه وگرنه به بالش نمی رسم بس که خسته هستم.


بنابراین دیگه کسی از من تعریف نمی کنه. گفته باشم. الان دعایش رو هم می گم " مار غاشیه ماچش کنه هر کی توی این وبلاگ هندونه زیر بغل من بذاره"


پی نوشت 1 :باورتون می شه عنوان این پست رو ده بار عوض کردم؟؟

هر جور می نوشتم به یکی بر می خورد!


پی نوشت 2 : بعدا" نظرات رو تایید می کنم.

این یادداشت مخاطب خاص دارد

این پست از اون پست های منبریه، از اونها که غربتی منطقی می شود. برای همین شاید خیلی ها خوششون نیاد، شرمنده.


  ادامه مطلب ...

من و ... و سینما و صد البته محمدرضا گلزار!

داستان من شده همسایه ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم.


اگرمریم عزیز پستی نمی گذاشتند من اصلا" یادم نمیومد چی بنویسم!


 

ادامه مطلب ...

خاطره دزدی 7_عموی مادرم

اینقدر گیر دادید که روم کم شد الان یه چیزی می نویسم.

کلا" این روزها روی فرم نیستم برای همین فکر می کنم دوهفته پیش به دنیا اومدم یا 10 روزه که با سفینه از مریخ وارد زمین شدم. اینقدر ذهنم خالیه و هیچی یادم نمیومد.

از زور بی خاطره ای می خوام دوتا خاطره از عموی مادرم تعریف کنم. این عموی مادرم هنوز در قیدحیات هستند. ایشون از وقتی من یادمه پیر بودند، الان که خودم هم پیر شدم باز ایشون پیر هستند!!!می ترسم با همین فرمون برم جلو من از ایشون پیرتر بشم یه روزی!


بریم سراغ خاطره ها


  ادامه مطلب ...

پست سرکاری2

این کمپین سبیل هست توی دنیا راه افتاده!!!! نمی دونم می دونید یا نه؟

کلا" آقایون می تونند عضوش بشوند و حتما" هم باید سبیل بذارند و باید برای سرطانهای مربوط به آقایان فعالیت کنند و پول جمع کنند. از استرالیا هم شروع شده و تا حالا 22 میلیون نفر بهش اضافه شدند!!!!!!!!!!!!!!

22 میلیون نفر سبیلو به جبر، البته به نظرم بعضی از خانمها هم می تونند جزئش بشوند فقط یک ذره باید سرشون شلوغ بشه یا سوری جون و پری جون بهشون وقت نده!!!!


 

ادامه مطلب ...

پست سرِ کاری

این پستو به خاطر مهندس اصغری می نویسم ولاغیر چون اینقدر خوابم میاد که نگو.

تازگیها فهمیدم که توی خواب کار کردن، راه رفتن، توجیه کردن، رانندگی کردن هم جز کمالاتم بوده و نمی دونستم.


  

ادامه مطلب ...

شورشی همراه غربتی

یک پیغام برام اومد که اینجا می خوام مثل workshop با هم بریم جلو ببینیم چیاش کمه یا زیاد. نویسنده هم بهتون نمی گم چه کسی هستند مگر اینکه بهم بگن لینکشون کنم وگرنه بهتون نمی گم، تا دلتون بسوزه!


چون موضوع نهایی نشده اسم فسد فود هم حذف شده

حالا اشکالهایی که من به نوشته شما می گیرم از دید فسد فود می گم تا توی تله اونها نیوفتیم.


  ادامه مطلب ...

شورش غربتی!2

اولش اینو بگم که من آدمی هستم که همونطور که برای سارای عزیز یا فاطمه عزیز گفتم توی میدون انقلاب روی میز شریکی با ظرف سس شریکی با یک سرباز فلافل می خورم و دنبال کلاس و اینجور چیزها در اونجا نیستم. انتظار دارم فلافلش گرم باشه و سسش مربوط به فلافل باشه و خوشمزه. انتظار هم ندارم میزمو تمیز کنند و خودم باقیماده غذامو میندازم دور!

یا اینکه توی خونه شده که موقع کتلت پختن کتلت افتاده زمین و با یک نگاه به اینور اونور و دیدن اینکه کسی نگاه نمی کنه، دوباره برگردوندم توی ظرف و خوردمش و مریض هم نشدم. به اندازه دونه دونه ریشهای بن لادن هم بدون شستن دستهام غذا خوردم و مریض نشدم، یعنی همچین معده تراکتوری دارم.

بحث بعدیم اینه که وقتی دارم رستورانی می رم که خودشو جز رستورانهای لوکس می دونه و یک سایت که خودشو حرفه ای و متخصص کار می دونه اونو از طریق رپرتاژ آگهی معرفی می کنه، انتظار دیگه ای دارم.

حالا قدم به قدم چیزایی که دیدم و تحلیلمو می نویسم.

من در فرم نظرخواهی رستوران به شدت انتقاد کردم و مشخصات و شماره تماسمو نوشتم که اگر کسی خواست پیگیری کنه بتونه و دلایلمو بگم چون اتفاقی نیوفتاد توی سایتی که رستورانو معرفی کرده بود نوشتم که خبری نشد، بعد گفتم مگر چلاقم خودم می نویسم. مشخصاتم هم هست آدرس هم می دم تا مدیر رستوران بتونه منو پیدا کنه، شاید خواست بهم حق السکوت بده که البته من قبول می کنم و بعدش تکذیبیه می نویسم. اینقدر اخلاق دارم، والا.


 

ادامه مطلب ...

شورش غربتی!

دو تا دلیل دارم برای پستی که دارم می نویسم، نه سه تا نه همون دو تا خوبه!


دلیل اولم اینه آخر سالی حماقت کردم می خوام یک کاری بکنم احساس شعور اجتماعی بکنم و هم توی دلم خودمو به بابام نشون بدم که من کار خودمو می کنیم و وظیفمو انجام می دم بقیه اش با بقیه(چه بچه خوبی) همینه موندم این یک دلیله یا دو تا.

دلیل دومم اینه که ما به دلیل اتفاقاتی که برامون افتاده یک مرجع نداریم به حرفمون رسیدگی کنه، استانداردی برای هیچ چیز نداریم که ببینیم حرفمون درسته. بعضی انتظاراتمون لوس بازی یا تجمل دونسته می شه یا شکایتهامون می ره توی سیکل اداری و آب بسته می شه توش. الان اگر از بانک یا اداره ای شکایت داشته باشید می رید به جایی بگید؟ البته بانکو من پایه ام و شاید بعدا" بگم چه کارهایی توی روابط عمومی هاشون کردم ولی باقی جاها من که به خودم زحمت نمی دم فقط عصبانی میام بیرون و اینقدر راه می رم تا خونرسانی به مغزم تنظیم بشه!


 

ادامه مطلب ...

آخه چرا؟

یک آقایی بود هر بعد از هر که می رفتم خونه توی خیابون می دیدمش که ویولون می زد. سر و وضعش هم خیلی خوب و مرتب بود. یعنی کلاه و کمربند و کفشش همیشه ست بود و خیلی شیک و پیک بود. صورتشو نمی تونستم ببینم ولی به نظرم جوون بود و طبق استاندارهای من یا از لج کسی توی خیابون ساز می زد یا دانشجویی چیزی بود.

خوب غربتی باشی معلومه که بهش پول می دی یعنی عین 20 روز اولی که دیدمش بهش پول دادم. من اصلا" به هیچ کس توی خیابون پول نمی دم مگر اینکه زورگیری چیزی باشه وگرنه به در راه مانده، فقیر، بیچاره، متکدی، حاجی فیروز، فال فروش، آدامس فروش و غیره اصلا" کمک نمی کنم. اصلا" قیافه ام اینقدر به قول امین حیایی توی شیش و بش ناسخه که هیچ کدوم جرات جلو اومدن نمی کنند. ولی تا دلتون بخواد به کسایی که ساز می زنند حتی اگر دری وری هم بزنند توجه می کنم و پول می دم یعنی اگر طرف روی دبه کنار خیابون بزنه من بهش پول می دم اینقدر معتقدم ما احتیاج به این چیزا داریم.

خلاصه این مردک ویولن زن بیست روز جیب ما رو زد (الان می فهمید که چرا بهش گفتم مردک) تا اینکه روز بیست و یکم دیدم داره به یه پیریه مفنگی جنس می فروشه. بععععععععععععله، مردک مزلف ساقی بوده تازه من داشتم سرمایه براش جور می کردم. می خواستم با پس گردنی پولمو ازش پس بگیرم، مردک داشت business می کرد تازه احمقهایی مثل من هم براش سرمایه درگردش جمع می کردیم.

منم که حساس الان دیگه دستم نمی ره به نوازنده ها کمک کنم. نکنید اینکارو، چرا عرصه فعالیت بقیه رو لکه دار می کنید.

آخه چرا؟


چهارشنبه سوری غربتی

والا راستش دروغ چرا آخر سالی یه اتفاقی افتاد که خیلی حال منو گرفت. یعنی خودش نیوفتاد من خودم به زور افتاندمش!

اولا بنفشه عزیز شوخی می کرد که چرا اسمتو گذاشتی غربتی؟ هی من به دهنم میاد لعنتی. خوب من خودمو می شناختم برای همین این اسمو برای خودم انتخاب کردم.

یکی ار رفتارهای غربتی وار من عدم توجه به بقیه وقتایی که کار دارم، هستش. یعنی یک دفعه تبدیل می شوم به مرکز کاینات و همه چیز حول من می چرخه. نمی دونم سریال big bang theory را دیدید یا نه یه چیزی توی مایه های محل نشستن sheldon و sheldon's spot !!!!


 

ادامه مطلب ...

پیام نوروزی

اینم پیام نوروزی غربتی، فکر کردید کم الکیه؟

 راستش از sms تبریک پسرِدخترخاله مامانم بود. اینجوراست:


آید بهار و پیرهن بیشه تو شود

نوتر برآورد گل اگر ریشه نو شود

زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

زیباتر آن که در سرت اندیشه نو شود


نوروز خجسته

حق هیچ برداشتی از این پست ندارید!

من تا به حال پست مناسبتی نگذاشتم، نه تبریک گفتم نه تسلیت.

کلا" در این وبلاگ در مرکز کاینات بودم، هر وقت شنگول بودم عید بود هر وقت نبودم، ایام مصیبتیه!

ولی الان می خوام یک چیزی بگم:


قبلنا خیلی به رفتار خرید مردم کار نداشتم ولی الان به دلیل پروژه ای که دارم مجبورم حواسمو جمع کنم.

اسفند پارسال، به نظر مردم امیدوارتر از الان بودند وبیشتر حالت سال نو داشت. بلاخره منتظر بودند انتخاباتی بشه، امیدواری برای تغییر یا مذاکره یا پیشرفت وجود داشت ولی الان همه اون اتفاقات افتاده و تقریبا" شبیه اون حالتی که مردم غیر شعاری و ایده آلیست انتظار داشتند ولی دیدند که به حال من و اونا فرقی نکرد.

دنبال دلیل نیستم و یا اینکه زمان احتیاجه یا چند ساله اینجوری شده و ترمیم آرام آرام اتفاق میوفته یا هر دلیل یا توجیه دیگه فقط چیزی رو که می بینم دارم می گم مردم اوضاع روحیشون از پارسال هم بدتره. امید که نباشه دیگه چی می مونه؟


هرگونه تفسیر و برداشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، روحی، روانی، دنیوی، اخروی و غیره از این پست ممنوع است. گفته باشم.

فکر کردید بی خیال می شم؟


یک نظرسنجی سمت چپ اضافه کردم، حتما" شرکت کنید، هرگونه شباهت به نظرسنجی های بعضی جاها قویا" تکذیب می شه!



الان که کم کم دارید لو می دیدو داستانهای گانگستریتونو توی دستشویی می نویسید، واقعا" فکر می کنید من بی خیال می شم و می رم یه خاطره پدرمادردار تعریف می کنم؟

واقعا" منو همچین آدمی تصور کردید؟


این خاطره ام جز خاطرات شرم آوره و تا به حال برای کسی تعریف نکردم. ببینید چقدر با شما ندارم یا اینکه خون به مغزم نمی رسه دارم خودزنی می کنم؟ نمی دونم والا.


 

ادامه مطلب ...