تغییر فرهنگ یا دیگه ما چیزی برای از دست دادن نداریم

چند روز پیش داشتم با یکی از همکارها در مورد کار در منزل حرف می زدیم که سوژه این پستم جور شد.


  

در خانواده غربتی اینا، مامان غربتی خیلی ناز و غمزه ای بوده و باباش از این آدمهای خشک و رسمی و سرد، کلا چه جوری این همه مدت تونستند با هم کنار بیایند باید بهشون آفرین گفت.

به دلیل عوارض ناز و غمزه مامان غربتی و بچگی سختش، مامان غربتی خیلی در دوران کودکی غربتی مریض احوال بوده و همین موضوع باعث شده که بابای غربتی خیلی خیلی خیلی زیاد نسبت به هم نسلهاش در کار خونه کمک بکنه. مثلا من اصلا یادم نمیاد شب مامانمو بیدار کرده باشم در مورد مشکلی در کودکی، همیشه با ترس و لرز رفتم به یک مرد رسمی و خشک گفتم لطفا منو ببر دستشویی بعد هم بهم شیر بده بعد هم یک ذره برو اونورتر من پیشت بخوابم!!!!!

باقی قضایای کار خونه هم که دیگه علی حده بوده.

با همین وضعیت این دو نفر خیلی تلاش می کردند که کسی ندونه که بابام خیلی کمک حاله، والا خودم هم نمی دونم دلیلش چی بود. البته اون قدیما اینجوری بود. الان که دیگه به اینجور چیزها اصلا توجه ندارند.

یکبار یادمه که عموم زنگ زد بود به خونه ما و با بابام کار داشت. یک عادت بامزه ای که داشت این بود که آمار همه رو می گرفت که کی چی کار می کن وقتی که زنگ زد. مکالمه ما اینجوری بود بعد از حال و احوال :

عموی غربتی : خوبی، مامانت چی کار می کنه؟

غربتی : داره تلویزیون نگاه می کنه

عموی غربتی : دیگه چه کار می کنه ؟

غربتی : روزنامه هم می خونه

در اینجا مامان غربتی براق شد پشت تلفن کیه؟ منم آروم گفتم عمو.

عموی غربتی  : بابات چه کار می کنه؟

غربتی : داره ظرف میشوره

یک دفعه مامان غربتی شروع کرد به بال بال زدن که که نگو نگو نگووووووووووووووووووووووو

خوب اشتباه کرد من گفته بودم و عموم کلی پشت تلفن خندیده بود.


اینو داشت باشید با وضعیتی که همکارم سرکار تعریف می کرد. کلا در مورد مهارت خاصش در شستن توالت و حمام و اینکه از وقتی ازدواج کرده فقط اون توالت و حمامو می شوره و خیلی کارش درسته در این زمینه و اینکه از چه ابزارها و شوینده هایی استفاده می کنه و هیچ وقت خانمش وارد این مقوله نشده.


من یاد خاطره خودم افتادم که در عرض 20 سال رفتارها چقدر تغییر کرده.  بابای من که در عین انجام دادن حاضر نبود کسی بدونه و ایشون با سرفرازی اعلام می کرد که تبحر خاصشو همه می دانند.

راستش به همکارم و مادرش افتخار کردم که هچین پسری بزرگ کرده.

نظرات 5 + ارسال نظر
پدرام دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 ساعت 14:36

سلام بر مهندس جــان گرامی

سال نو بر شما، خانم دکتر گرامی، زن پدرام و بقیه دوستان مبارک
چشممون خشک شد بر درگاه این وبلاگ

خدا یکی از همین خوباش نصیبت کنه

سلام برشما، ای بابا شما هم فهمیدی که فقط من خوبم؟
راستی شما تو وبلاگ من زن گرفتی یا از بیرون؟

پدرام دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 ساعت 16:02

والا خودم خبر ندارم
اگر شما خبر داری یه اطلاعی هم به من بدی یه عالمه آدم رو از نگرانی درمیاری

چشم

الی سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1397 ساعت 19:36 http://elhamsculptor.blogsky.com

عجب پدر روشن فکری داشتین که به مادرتون کمک میکرده اون زمونا ازین خبرا نبوده که

اون زمونا یعنی چی خواهر من؟ خیلی هم اخیره!
تازه مجبور بوده، می دونید؟ مجبورررررررررررررر!

سهی دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 ساعت 14:04

این وضعیت تو خونه ما هم برقرار بود البته پدر من خیلی رسمی نیست ولی کار را سمبل می کنه و مادرم هم شاغل بود و بسیار دقیق. من هنوز مردی را ندیدم که اندازه پدرم تو کار خونه مشارکت کنه و چقدر سعی می کرد مامانم رو سورپرایز کنه، اونا هم اصرار داشتن کسی ندونه، ولی بیچاره مادرم اکثر اقوامش فکر می کردند که دایم نشسته و دارن بادش می زنن

اِاِاِ، چه جالب.

عفیفه خاتون سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1397 ساعت 23:48

میرزای ماهم با من از سرکار میومد خونه
می نشست جلو تلویزیون تا من نهار بپزم
سرمیز غرمیزد که سالادش فلانه
خرج خونه رو هم من میدادم
الانم مدعی اجاره ی دفتر کاره
اونا مرد بودن این چیه؟
رژه میری رو اعصاب بچه مردم هان نصفه شبی

آ ی بابا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد