روغن مار یا ایده دزدی از وبلاگ مهرداد

باز من دچار کمبود ایده شدم و رفتم وبلاگ دوستان و ازشون ایده گرفتم.

مهرداد عزیز یک پست درهم برهم گذاشته در مورد همه چیز و یکیش در مورد روغن الاغ و کانگروست.

منم یک خاطره دارم درباره روغن


 

 


به دلیل کاری که دارم ، مجبور شدم چندباری در بلاد کفر ماموریت برم. یکی از سفرهایم هم به هند بود. به دلیل قضیه بهداشت آنجا هم خیلی اینور اونور نمی رفتم برای گردش، کلا می رفتم سرکار و بر می گشتم هتل. جاهای محدودی هم غذا می خوردم. گردش هامو هم رفته بودم در دو هفته اول.  چون سفر طولانی بود من خیلی دلتنگ شده بودم.

میرفتم توی لابی هتل وقت می گذروندم تا اینکه یک تور ایرانی اومد هتل ما و من با یک خانواده ایرانی عیاق شدم. اینها هم منو عین برده همش می بردند برای خرید و چونه زنی. یعنی یکجوری براشون چونه می زدم که فکر می کردی دارم جهیزیه می خرم برای دخترشون و می خوام هرچه بیشتر تخفیف بگیرند!

خلاصه یک روز خانم خونه هوس کرد بره عرقیجات و پماد و ایجور چیزها بخره. خدا اون روزو نیاره براتون! هی از این عطاری طور مغازه به اون عطاری طور مغازه می رفتیم. اینجور مغازه ها هم معمولا در بافت محلی هستند و مشکل غربتی با بافت محلی این بود که چون یک کمی روشن پوسته، همش مورد دستمالی اهالی قرار می گرفت.

منظورم از دستمالی، حرکت زشتی نیست ولی کلا یکجوری به آرنج ویا ساعد آدم یا کلا هر قسمتی از دست و پا که بیرون از لباسه دست می زنند (البته با احترام و محبت) که آدم کلافه میشه، حالا تصور کن نصف روز با این مشکل مواجه باشی و هی تماس این و اونو تحمل کنی و با یک عالمه آدم عکس بگیری.

فکر نکنید غربتی کسیه ها، اونایی که رفتند هند می دونند، هندیا کلا خیلی به توریستها توجه می کنند و همش در حال معاشرت و عکس گرفتن باهاشون هستند. وای به روزی که از خود هندیها روشنتر باشی که مسلمان نشنود، کافر نبیند. حس جرج و امل کلونی بهت دست می ده!

داستانم از اونجا شروع شد که حاج خانم دنبال روغن مار می گشت و پیدا نمی کرد. عود و روغن چنارو ... تو دو سه تا مغازه اول پیدا کردیم ولی روغن مار دیگه چه کیمیاییه؟؟!!!

به هرکی می گفتم نمی فهمید چی می گم، راستش خودم هم نمی دونستم چی میگم؟ اصلا مگه روغن مار داریم؟ زهر مار شنیده بودم ولی روغنشو، نه والا!

به همون دلیلی که گفتم کلافه بودم و خسته و اینقدر حرف زده بودم دهنم کف کرده بود که یک دفعه به ذهنم زد خودمو خلاص کنم. خوب حاج خانم و حاج آقا که نمی دونستند من به مغازه دارها چی می گم برای همین در آخرین مغازه خودمو خلاص کردم. همینکه حاج خانم که انگلیسی یاد گرفته بود به مغازه دار گفت " snake oil" من به مغازه دار گفتم یک شیشه کوچیک که توش مایع روغنی و روش عکس مار داره، داری؟ گفت آره. منم گفتم همونو به اسم " snake oil" بده به حاج خانم.


و راحت شدم.





نظرات 5 + ارسال نظر
خواننده شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 20:42

خاطره هات خیلی تخمیه یه کم بامزه باش

چشم

پدرام شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 22:00

خدا خیرت بده که جهیزیه دختر طفل معصوم رو کامل کردی

دختره کجای داستان بود؟ مثال بود. حاج خانم با مادر من ازدواج کرد، بس که منو راه برد!

مهرداد یکشنبه 29 بهمن 1396 ساعت 10:15 http://mehrdad1530.blogsky.com

حالا روغن مار به چه درد میخوره!؟

نمی دونم، میخواست بزنه به زانوش.
الاغ جایی داره که روغن داشته باشه، سوالم اینه که چه جوری فکر کردند از مار میشه روغن کشید!

دکتر آشپز چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 11:37

مثلا بنفشه روغن داره؟ یا سبوس برنج و .... که روغنشو تو بازار خودمون میفروشن؟
بعضی روغنا مثلا روغن جعفری و هویج رو دقیق میدونم که ماده مربوطه رو تو روغن در شرایط خاصی میخوابونن و اسم میشه روغن فلان

آهههههههههههههههههان، اونجوریم میشه!

پدرام چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 20:52

یالاااا
با اجاااااازه صاحبش


سلام خانم دکتر
حالتون چطوره؟
خوب هستید انشاءا...

قدیما چت روم بود.! الان وبلاگ غربتیه$

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد