غربتی نامه

ای پستو دارم در همون کلاس روانشناسی می نویسم. اینقدر التزام  عملی دارم به کلاس!!!!!

دو تا داستان غربتی کوتاه بگم :

 

 

غربتی و حمید هیراد : آقا، من خیلی سر کار قاط می زنم. برای همین همکارام برای رهایی از آزارهای من برام موزیک جور می کنند. اولین بار که ترانه های حمید هیرادو شنیدم، در همین موقعیت بود. هی میرفتم میومدم، دو کلام گوش می دادم، وسطش حرف می زدم، انگشت چشم این و اون می کردم، چایی میخوردم، نامه می نوشتم و .... آخر روز معرفی کننده جناب هیراد بهم گفت کدوم آهنگشو بیشتر دوست داشتی؟

غربتی : همون که میگه دست به شکمم نزن!

معرفی کننده :


چیزی که حمیدهیراد میخونه: دست به این مست نزن، چون شکننده ست

چیزی که غربتی میشنوه: دست به این مست نزن، چون شکمم دست!

چیزی که غربتی میگه : دست به شکمم نزن.


آبروبری غربتی: غربتی خیلی به زیورآلات و کلا اکسسوری توجه نداره، برای همین خیلی پشت ویترین اینجور کسب و کارها نمی ایسته. بنابراین آداب  نگاه کردن به اینجور ویترین ها را نمی دونه.چند روز پیش رفته بودم برج اسکان برای ولگردی. قدیم مرکز خریدش خیلی باحالی بود. الان شده یک مرکز مالی. فقط بانک و صرافی توشه. یک ساعت فروشی توش بود از دور یک ساعت توی ویترین دیدم، خداااااااااا. خیلی قشنگ بود خیلی. هجوم آوردم برای نگاه کردن بهش که یک دفعه، صدای بوق و گازو و نرده و .... 

نترسید چیزی نشد، غربتی از شوقش کله شو کوبیده بود به شیشه ویترین، دزدگیر ساعت فروشی به کار افتاده بود.

غربتی  با دست روی کله : 

ساعت فروش: 

نیروی امنیتی مرکز خرید :

نظرات 1 + ارسال نظر
پدرام پنج‌شنبه 26 بهمن 1396 ساعت 23:31

حالا ما که میدونیم میخواستی کیفیت و حساسیت سیستم امنیتی شون رو امتحان کنی

نمی ارزید، مخم تکون خورد از شدت ضربه، آبرو که دیگه نگو!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد