دادبرزین نگو یک دسته گل 2 یا داستان های دادبرزین و دوستان

داستان دادبرزین ادامه داره ولی الان میخوام یکی از خاطرات ایشونو براتون تعریف کنم.

بازم طبق معمول بگم که غربتی سرکار خیلی اخلاق ورزشکاری داره و تقریبا تعداد افرادی که خاطره به خصوص خاطرات خنده دار و در این مورد خاطره مشکل دار تعریف می کنند، دور و برش  زیاده.

ما هم خاطره دزد!!!!! میایم آبروی افرادو مورد هجمه قرار میدیم.

یک کارتونی بود کارخونه هیولاها، جیغ بچه هارو جمع می کردند و یا می دزدیدند. من هیولای خاطره دزدشون هستم.


  


 

طبق معمول من باید مقدمه چینی کنم تا شما مزه خاطره رو متوجه بشید!

اول از مشخصات دادبرزین بگم.

ایشون با اینکه برق خوندند، اونم از دانشگاه خودمون که نشان دهنده درسخونیشونه  ولی هیچ وقت در زمینه تحصیلی کار نکرده اند مثلا شغل قبلیشون مهمانداری هواپیما بوده. دراینجا به نظرم مضنه دستتون اومده که ایشون از نظر استاندارهای قیافه ای و قد و قامت و هیکل در سطح قابل قبولی قرار دارند. و به قول قدیمیها اسباب صورت خوبی دارند. چون در اون سیستم کار کرده اند همیشه اتو کشیده و مرتب هستند و من به شخصه گیر به خصوصی نمی تونم بهشون بدم. الان فهمیدید که چرا به ایشون گیر بهداشت می دادم؟ چون هیچ جوره بهشون نمی چسبید که نامرتب و غیربهداشتی باشه!

از اینا گذشته دادبرزین بچه تهران نیست و در وضعیت مجردی سیر می کنه بنابراین جدا از خانواده در تهران خونه داره. جدیدا دادبرزین خونه عوض کرده و به شدت دنبال تکمیل دکوراسیون خونه ست. اینقدر که از غربتی در مورد تم رنگ و ترکیب مواد و مصالح پرسید که میخواستم خفه اش کنم!

خوب چون ما ساعتهای زیادی سرکار هستیم معمولا از همدیگه کمک می گیریم و در جریان موضوعات زندگی همدیگه قرار می گیریم. بنابراین تم رنگ و نصاب کابینتو از غربتی می پرسه، فرشو از کی دیگه و به همین منوال. رفیق خرید کردن دادبرزین در این مورد هم یکی دیگه از همکاران است که اینجا اسمشو می ذاریم مهیار، مهیار شرکت ما هم کم از دادبرزین نداره و در فیلدخودش حرفی برای گفتن داره!


باز من مجبورم توضیح بدهم که چرا اینقدر افراد با اسباب صورت و قد و قامت مناسب در قسمت ما هست.

قسمت ما یک زیرگروه فروشگاهی داره که معمولا درگاه ورود افراد به شرکته! طبیعیه که تمامی افردی که در فروشگاه کار می کنند بنا به قانون نانوشته شرکت باید از نظر زیبایی بالاتر از متوسط باشند و اشکالات هیکلی یا چهره ای نداشته باشند و به خصوص جراحی در قسمت صورت نداشته باشند!

این مطلب مربوط به مبحث تاثیر رسانه در خدماته که بعدا شاید بگم. ربطی به تبعیض نداره و یکی از رویکردهای کاهش تنش در خدمات رو دروست.


دادبرزین و مهیار هم از همین تیم بودند که به مرور رشد کردند و به تیم دفتر مرکزی وارد شدند.

خلاصه دو رفیق و همکار سرکار برای خرید لوازم منزل و استفاده از مهارتهای همدیگه به عنوان پرسنل قدیمی فروشگاه، با هم همراه بودند و هرجا دادبرزین برای خرید می رفت، به عنوان یار کمکی مهیارو هم می برد تا اینکه برای خرید لوستر، دوتایی می روند لاله زار!!!!!!!!!!!!

در دید و بازدید از فروشگاه های مختلف این دو نوگل باغ زندگی یکجا خیلی قیمت می پرسند و مغازه دار هم ایشونو خیلی تحویل می گیره جوری که حتی سفارش آبمیوه هم می ده و کلی مشتری مداری می کنه که تخفیفات خوب بهتون می دم و این دو تا رنده بازار تخیلی و لی خنگ اصلا متوجه منظور و اشارات مغازه دار نمی شوند. جوری که بنده خدا مغازه دار مجبور می شه صاف و پوست کنده به این دوتا offer بده و بگه منم هستم! اصلا همه خرجاتون از این به بعد با من!!!!

خلاصه این دو تا شاکی از مغازه میان بیرون و فرداش داشتند برای بچه ها تعریف می کردند و کلافه بودند که طرف چطور به همچین چیزی فکر کرده و از این حرفها!

از اونجایی که من غربتی هستم و دیدگاهم به موضوعات غربتی واره حقو به مغازه دار دادم! خوب برادران من، شما با اون قیافه و مدل، دوتایی، دست در دست هم بدون حضور دوست دختری، خواهری، مادری، اهل و عیالی رفتید لوازم خونه بخرید، خوب بنده خدا چه تصوری بکنه؟!!!!!

هرچی هم اشاره کرده نفهمیدید، مجبور شده مستقیم بگه، مجبور بوده، مجبورررررررررررر!



نظرات 3 + ارسال نظر
پدرام سه‌شنبه 17 بهمن 1396 ساعت 16:39

مهتاب دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت 15:17

خوش آمدی غربتی جان

مرسی

عفیفه خاتون سه‌شنبه 24 بهمن 1396 ساعت 23:48

بازکه نطقت کور شد غربتی جان؟ کی تو حیاط شما دعوا کرده؟ برم بزنمش؟
پدرام ؟ بنفشه؟ کار شماها بوده؟

تو و پدرام با هم هماهنگ می کنید برای دعوا تو محل ما؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد