نصیحت الغربیته فی اصول احساسیه

منو که می شناسید وقتی بهم رو بدند خیلی قار قار می کنم و سر و صدا راه میاندازم تا دلتون هم بخواد حرفای نیش دار با استفاده از کلماتی که طرف مکالمه به کار برده می زنم! خیلی اخلاق بدیه می دونم!


جوان و جاهل که بودم یکبار یک دوستی سرخوشانه رو شروع کردم که بنده خدا طرف مربوطه خیلی برام جذابیت نداشت، نه قیافه ای، نه کاراکتر، نه قد و هیکل، نه خانواده و نه .... اصلا" همیشه دوستان بهم می گفتند مرضت چی بوده با اینکارت؟؟؟ به قول فیلم سن پترزبورگ تو که به اون نمی خوررررررررررررررررری!

البته شاید دلیل اصلی که بنده خدا جذابیتشو برام از دست داد این بود که متوجه شدم من دقیقا" با criteria ایده آل ترسیم شده در ذهنش تطابق دارم!! ببینید بنده خدا چقدر سطح توقعشو پایین آورده بود.

یک دلیل قلمبه سلمبه دیگه اش هم این بود که می خواست به همه ثابت کنه چیزی که در ذهنش ترسیم کرده بود واقعیت پیدا کرده و می خواست با من بزنه تو دهن بقیه!!!! آخه غربتی چیه که کله پاچه اش چی باشه؟ والا.

این موضوع خیلی منو ترسوند و به دلیل عدم جذابیت اولیه بنده خدا و عدم تلاش دو طرفه ما برای ایجاد جذبه، یک روز بعد از 3-4 بار ملاقات و تیک زدن تصمیم گرفتیم که موضوع رو از اول ندیده بگیریم و هر کی بره سی خودش. راستش بعدش کلی تلاش مذبوحانه انجام داد ولی خوب من دیدم بیشتر از این درگیر شدن بجز بی احترامی به اون بنده خدا نتیجه ای نداره و من هم سن و سالم اجازه نمی ده مردمو آزار بدم. خلاصه با مدیریت بالای خودم موضوع فیصله پیدا کرد.

یکی از کارهای بدی که من در ارتباط با این بنده خدا انجام می دادم، خندیدن به هر چیزی بود. چون از مجاورت با ایشون لذتی نمی بردم همه چیز رو به fun می گرفتم و از هر چیزی خنده ام می گرفت. به نظر خودم ایشون هم لذت می برده ولی امروز فهمیدم که نمی برده!


 

 


امروز توی یک جلسه ای بودم. طبق عادت بدی که دارم افراد رو توی یک کنج می گذاشتم و با استفاده از کلمات خودشون، خودشون رو گیر می انداختم و لبخند می زدم.

شیرین یک ساعتی عرض اندام کردم که یک بابایی وسط جلسه اومد که مدیر فنی طرف مذاکره بود و معذرت خواست که دیر اومده و طبق معمول من خیلی جدی نگرفتم و نفهمیدم کیه. یک کمی که گذشت طرف بلند برگشت به همه گفت من به این رفتار غربتی آشنایی قبلی دارم و وقتی ایشون در این مود هستند یعنی نمی خواد موضوع به سرانجام برسه و می خواد وقت گذرونی کنه و خوش بگذرونه!!!!!!!!!!!!! بعدش خودشو معرفی کرد.

شما اگر صدایی از من می شنوید، بقیه هم تا آخر جلسه از من صدایی شنیدند. یعنی شتک شدم به دیوار. انتظار دیدن هر کسی رو داشتم به غیر از ایشون!

خوب بعد از جلسه به خوش و بش و حال و احوال گذشت. به نام ما به کام بقیه شد، ناهار مهمون مدیر فنی شدیم به دلیل ملاقات دوباره!!!


از من به شما نصیحت خیلی موضوعات احساسی بقیه رو به طنز نگیرید.



حیف قول دادم رمزی ننویسم وگرنه داستان اصلی این بنده خدا از اون داستانهای خنده دار بود که حرفی رو که توی جلسه زد فقط من و خودش فهمیدیم و تاثیر بسیار خنده داری روی من داشت.

نظرات 18 + ارسال نظر
asghari یکشنبه 2 شهریور 1393 ساعت 17:58

خوشحالم که دوباره سر ذوق اومدی و نوشتی...جالب بود


از وقتی از جلسه اومدم دارم می خندم. کاش می تونستم اصل قضیه رو بنویسم.

پدرام یکشنبه 2 شهریور 1393 ساعت 18:45

ما اصل قضیه رو مبخواااااااااااایم

اگر بنویسم باید رمزی باشه

آسمانه یکشنبه 2 شهریور 1393 ساعت 19:04 http://asemaneh2007.blogfa.com

الان با حس کنجکاویمون چه کنیم خب قشنگ موضوع رو تعریف میکردین طرف چی گفته بوده دیگه
اما جالب بود اینکه میگن کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه صحت داره

نمی شه.
خیلی راسته این موضوع

آویسا یکشنبه 2 شهریور 1393 ساعت 19:43


خوشحالم ک بازم نوشتی
امیدوارم ادامه بدی و نری تا 3ماه بعد

مرسی

مهتاب یکشنبه 2 شهریور 1393 ساعت 21:59

نوشته ات دوباره با انرژی شد،بیشتر بنویس!رمزی هم ننویس اصن خوشم نمیاد

م؛ط دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 07:01

سلام عزیزم؛ آخیش دلم باز شد دوباره جون گرفتیا‏!‏ اصل موضوع رو هم بنویس برای خودم ایمیل کن

مریم دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 10:44 http://marmaraneh.blogfa.com

خیلی خیلی خوش آمدین، صفا آوردین، منزل خودتونه و...والا چشمهای ما خسته شد از بس اومدیم و این تیتر بچه فامیل دکتر چوبکی بود .خوب الان با اعلام این موضوع که نمیشه موضوع اصلی را بنویسید که کلی بخش کنجکاو مارا فعال کردین، بنویسین اما رمزی نه

راستش نمی شه. کلیت همون بود که من جا خوردم ایشون رو دیدم و ایشون از این وضعیت نهایت استفاده رو کرد و هرچی توی دلش مونده بود بهم گفت

ناهید دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 10:54

با سلام غربتی جان
ممنون که باز هم می نویسید. رفتم تمام آرشیو وبلاگ رو خوندم. برای دو تا از پست ها تون باید دستتون رو ببوسم. هر قدر بگم که عالی بود کم گفتم. بسیار بسیار سپاسگزارم.

سلام
ممنون
کدوما منظورتونه؟ خودم پست شکستن پامو خیلی دوست دارم.
راستی شما چرا خریدتون رو تکمیل نمیفرمایید. نمی شه که پرداخت کنید ولی نه خریدتونو ببینید نه ببریدش!
البته تا باشه خریدارانی مثل شما

asghari دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 12:05

حالا تو سر ذوق باش دلت خواست اصل ماجرا رو واسمون تعریف کن دلت نخواست تعریف نکن. فقط حالت خوب باشه همین!!!

وایییییییییییییی آبجی خانم چقدر آدمو تحویل می گیری!

سارای دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 13:17 http://damanekhali.blogfa.com

سلام
خوش اومدی غربتی...
برام جالبه بدونم خانواده که نه، ولی قیافه و قد و هیکلش بهتر شده بود؟؟؟
خیلی دوست داشتم قیافه اون لحظه تو میدیدم.. یکی هم زورش به تو رسید...

داشتم میخندیدم همکارم اومده بالای سرم میگه به چی میخندی... هیچی دیگه کل ماجرارو براش تعریف کردم//

سلام
ممنون. بنده خدا هیچ به معنای واقعی هیچ مشکلی نداره و نداشت فقط من مدل اون بنده خدا نیستم. خیلی دنبال تشکیل خانواده و باقی قضیه هابود. جوری که دیروز آخرش پروند که اگر من اون سالی که می خواستم ازدواج کنم، ازدواج می کردم الان بچه ام قد چنار بود!

موضوع این بود که حمله غیرمنتظره بود.

ناهید دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 13:34

اون پست که معرکه بود. انقدر سرکار خنده ام رو قورت داده بودم قرمز شده بودم. دو تا پستتون که یکیش یک سری نصیحت در جلسات مذاکره بود و یکی دیگه هم اون پستی که برای یک مخاطب خاص بود.(اون نتیجه آخرش معرکه بود.)
در مورد سفارش هم شما دستور بفرمایید. ما میرسیم خدمتتون. من نمیدونستم کار تموم شده یا نه. گفتم مردم آزاری نکنم(غربتی بازی در نیارم). حتما هر وقت انجامش بدید خبرم می کنید.
فقط جسارتا شما کار ساخت و نصب و طراحی کابینت آشپزخونه هم انجام می دید؟ و اگر انجام میدید شرایطش رو بیزحمت برام میل می کنید؟

آهان.

با دکتر چوبکی صحبت کنید در مورد کابینت، شاید الان توی مود کابینت نباشه ولی شاید کمک بکنه.

تکتم (دکتر آشپز) دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 13:58

سلام
ببین یک عکس یه زمانی توی نت دیدم تخت دوطبقه بچه بود به این شکل که دوتا تخت عمود برهم یکی بالا و یکی پایین قرار می گرفت. بعد زیر تخت بالایی میز تحریر و کتابخونه بود. از پایین پای تخت بالایی هم راه پله میخورد به بالا.
اصلا دلم نمیخواد این طرحو به بچه جاریم بدم اما از دهنم پرید و قول دادم عکسشو براش پیدا کنم. حالا تو دیدی اینو؟ اگر عکسو داری برام میل کن که بخدا وقت سرچ ندارم

ّرو به http://www.houzz.com/photos/kids قسمت اتاق بچه ها بیشتر از دو میلیون عکس داره در این مورد می تونی شبیهشو پیدا کنی

م؛ط دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 16:09

چرا جواب منو ندادی حالا بشینم گریه کنم؟

راستش ترجیح می دم نگم.

م؛ط دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 23:11

نگو عزیزم راحت باش

ناهید سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 08:39

سلام غربتی جان
خواب دیدم خواهرم میخواد ویلا بسازه، نمیدونی با چه تلاشی داشتم براش توضیح می دادم ویلای پیش ساخته بساز!!!!بعد جالبه که داشتم بهش نرخ و شرایط رو هم می گفتم. مرتب هم تاکید می کردم که غربتی اینا میگن خیلی با صرفه تره،‌کثیف کاری نداره، سریع تره و از این چیزا!!!!
خلاصه که الان داشتن یه زمین که توش خونه پیش ساخته بسازم شده آرزوعین کارت پستال ها می شه آخه...

یک حسنا بانو هستم چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 16:14

حالا اصل قضیه رو به هردلیلی که داری، نگو ولی این که یکی بتونه تو رو به سکوت در جلسه وادار کنه خیلیه ها خیلی

والا به خدا

تکتم (دکتر آشپز) شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 22:37

یعنی ارادت تو به این HOZZ مثال زدنیه. اما من چون زبونش آلمانیه ( یا یه چیز نفهمیدنی دیگه ) خیلی باهاش حال نمی کنم.

آلمانی نیست که!
حرف نداره سایتش.

تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 00:45

من حرفمو پس می گیرم!

اهم
hozz حرف نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد