فکر کردید بی خیال می شم؟


یک نظرسنجی سمت چپ اضافه کردم، حتما" شرکت کنید، هرگونه شباهت به نظرسنجی های بعضی جاها قویا" تکذیب می شه!



الان که کم کم دارید لو می دیدو داستانهای گانگستریتونو توی دستشویی می نویسید، واقعا" فکر می کنید من بی خیال می شم و می رم یه خاطره پدرمادردار تعریف می کنم؟

واقعا" منو همچین آدمی تصور کردید؟


این خاطره ام جز خاطرات شرم آوره و تا به حال برای کسی تعریف نکردم. ببینید چقدر با شما ندارم یا اینکه خون به مغزم نمی رسه دارم خودزنی می کنم؟ نمی دونم والا.


 

 


یادتونه از شرکت اولی کارم نوشته بودم که پام توش شکسته بود یا طرف بهم گفت "همراه" سوتی دادم یا اینکه میوه کش رفته بودم؟ برعکس اون چیزی که اینجا به نظر اومد اونجا یکی از مزخرفترین جاهای روی زمین برای کار کردن بود . غربتی تازه کار و آدم ندیده کلی اونجا عذاب کشید. یکی از چیزهایی که بعد از 2 سال برام اونجا پیش اومد، خراب شدن وضعیت مزاجیم بود. اولش مثل تانک چاق شدم بعدش لاغر شدم مثل جسد. روده هام که دیگه یک سره شده بودند و من هر لحظه باید به دستشویی سر می زدم. به نظر راحت میاد ولی وقتی 9 ماه تا یکسال درگیر این موضوع باشی و مشکلت به محض اینکه از شرکت خارج بشی حل بشه خوب یه جای کار اشکال داره دیگه.

خلاصه ما همش درگیر این موضوع بودیم و از این دکتر به اون دکتر. راستش من خیلی آدم سختگیری هستم و برای مسایل احساسی یا روحی خیلی حساب باز نمی کنم. حتی توی اون حالت هم اصلا" فکر نمی کردم از بس سرکار عذاب می کشم بدنم داره عکس العمل نشون می ده و همش دنبال دلیل فیزیکی بودم. خلاصه یه دکتر خنگی بهم گفت شاید مشکل اینه که من نمی تونم گندم و محصولات حاصل از گندم رو هضم کنم. الان دکترها می فهمند طرف چقدر سواد داشته، چون این بیماری اگر وجود داشته باشه از روز اولی که اولین نونو سق بزنی خودشو نشون می ده نه بعد از 24 سال نون خوردن! من هم اون موقع کمالات الانو نداشتم، اینترنت مینترنت هم چند من بود اونموقع. فکر کردم حتما" چیزی می دونه که می گه. خلاصه طبق تجویز ایشون مجبور شدم به مدت یک هفته هیچ گندم و محصول گندمی نخورم. نمی دونید چقدر سخته. ما ملت برنجی هستیم ولی وقتی نون حذف بشه تازه می فهمیم که برنج چند منه، نونو بچسب. یک هفته تمام بی گندم سر کردم و باید آزمایش شماره 2 می دادم. اون روز صبح هر کاری کردم من که کلا" یک سره بودم شماره 2 نیومد که نیومد.

منم لوازم آزمایشگاهو با خودم بردم سرکار تا اگر موفق بشم از همونجا نمونه بگیرم چون دیگه نمی تونستم یک روز دیگه بدون گندم سر کنم.

خلاصه شماره 2 طبق رویه معمول سر کار نزول اجلال کردند و من هم نمونه رو برداشتم و با کلی بسته بدی و مخفی کاری آماده اش کردم. خوب دسته گلو که نمی تونستم پیش خودم نگه دارم، زنگ زدم آزمایشگاه گفتند ما تا ساعت 4 هستیم بفرست نمونه رو. منم با پَستی تموم زنگ زدم پیک اومد و بسته رو دادم بهش کلی هم سفارش کردم تا ساعت 4 برسیها آزمایشگاه می بنده و از این حرفا. سریع هم رفتم یک بیسکویت زدم بر بدن تا از فراغ گندم جوونمرگ نشم. ساعت شد 2 زنگ زدم هنوز پیک نرسیده بود، شد 2:30 پیک نرسیده بود. زنگ زدم دفتر پیک، طرف دلداریم می داد که پیک می رسه. ساعت شد 3:45 پیک هنوز نرسیده بود آزمایشگاه. منم سر عالم و آدم داد می زدم که بسته من گم شده می خواهید چی کار کنید. صاحب پیک می گفت خسارت می دم، اصلا" فردا صبح بدون هزینه می فرستم بستتو، طرف هم فکر می کرد بسته دفترچه بیمه هستش، هی راه حل مشتری مدارانه می داد! من چی می خواستم بگم؟

بگم تا فردا صبح، بسته ام می گنده، یا خودت یه بسته آماده کن؟ بگم با پیکت گُ ه فرستادم؟

می زد لهم می کرد.

از اون طرف بیسکویت خورده بودم نمی تونستم دوباره تا 1 هفته نمونه بدم.

از اونور فکر می کردم اگر طرف بستمو اشتباهی بره بده به یکی دیگه چه آبروریزی می شه؟ اگر تصادف کرده باشه و کیفشو برده باشند بیمارستان چی؟ اگر کیفشو زده باشند چی؟ اگر تا آخر شب نره بعد بره بده به رییسش چه خاکی به سرم کنم؟

یعنی مشکلم یکی دو تا نبود که.


همین دیگه، آخرش شازده بسته مارو 4:05 رسوند آزمایشگاه و بعد از 4 ساعت منو خلاص کرد.


درس اخلاقی این پست اینه که مسوولیت نمونه هاتونو خودتون برعهده بگیرید.


آهان آخرش یک دکتری تشخیص داد سندرم روده تحریک پذیر دارم و همیشه هم اینجوری بوده ولی چون خیلی با خودم مهربون نبودم نمی ذاشتم معلوم بشه. الان هم بسته به موقعیت روانیم، همون مشکلاتو دارم ولی یاد گرفتم چه جوری غدا بخورم تا مشکلاتم در دوره تنش کمتر بشه. دکتر خوبی بود بنده خدا!

نظرات 38 + ارسال نظر
میم یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 21:12 http://i-am-mim.blogsky.com/

ناری یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 21:54 http://nariaa.blogsky.com

من که یه درصدم از این فکرا نکردم اما خوب جنست خرده شیشه داره .
من اولین فکرم این بود که یارو پیک موتوریه از این پیک های دزد باشه که هرچی بهشون میدن یکم ازش میدزدن فک کن وقتی در محموله رو باز کرده

فکرشو بکن! پوفففففففففففففف

somi یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 22:04

خخخخخخخخخخخخخخخ.سرذوق اومدم از خاطرت .مجبور شدم منم اعترافات کنم.راستش پارسال تابستون در اتاق بنده مشکل پیدا کرده بود و کسیم بفکرنبود.منم معمولا روزی یک و نیم لیتر آب تناول میکنم و زیادم میرم دستشویی.مخصوصا تا صبح دو سه بارمیرم.خلاصه ساعت 3 صبح بلندشدم برم دستشویی.دیدم در اتاقم باز نمیشه.عیبش این بود که از داخل باز نمیشد از بیرون باز میشدوانقد تلاش کردم باز نشدووودستام سرخ شده بودن از بس زور زده بودم ازونورم مثانم داشت میترکید..... کم کم حس کسیو پیداکردم که تو معدن زغال سنگ گیرکرده و همه جا ریزش کرده.اونموقعم نمیشد کسیو بیدار کرد...کم کمک داشتم از زندگی نومید میشدم و میگفتم خدایا چرا من؟؟؟؟؟؟ چشممب یه یه چیزی افتاد که ازون موقع برام خیلی عزیز شد........سطل آشغال اتاقم!

جدا"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

somi یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 22:11

یکی دیگه هم دارم ولی حال ندارم.....

نه شما خلافت سنگینه، بگو.

شیرین یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 23:41

ایییییی بمیرییییییییییییی تو!!
نشد یباربیایم حالمونوبهم نزنی
چطوری به کارات میرسیدی؟ چه دوران سختی داشتی
میگم ادرس اون شرکتو بده به کسایی که میخوان لاغربشن
وجدانا پست آخره سالویه خاطره باحال وبیادماندنی بزاریادش میفتیم حال کنیم ومهمتراینکه رومون بشه واسه یکی تعریفش کنیم!
خداروشکر روده محترم از یسرگی دراومدن
شب خوش


شاید هم معکوس عمل کنه و مثل تانک بشن، اعتباری به اونجا نیست..

dr SEP دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 00:50 http://www.pezeshkejavan.blogfa.com

متشکرم متشکرم متشکرم. از اینکه باعثشدید از خنده دل درد بگیرم.مخصوصا که نصف شبه باید قهقهه سایلنت بزنم

اِ یه دکتر دیگه؟
دیگه باید ساختمان پزشکان بزنم. حیف دکتر چوبکی دکتر چوباست نه آدما.
برای بقیه اش هم ممنون.

فاطمه دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 08:09

خیلی به مغزم فشار آوردم ولی من خاطره ای از دستشویی ندارم.
حالا شب عیدی نمی خواید مثل آقا مهرداد دست به روشنگری بزنید و اعلام جنسیت کنید؟؟آخه تصور ذهنی ازتون داره هر روز عجیب تر میشه. مسئولیتش با خودتون

جالبی دنیای مجازی به همینه. من از اون آدما هستم که اصلا" اسم مجری های رادیو رو سرچ نمی کنم چون دوست ندارم قیافه ای که ازشون ساختم عوض بشه.

سارای دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 09:45 http://damanekhali.blogfa.com


یعنیییییییی آخرشی مهندس...

asghari دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 10:51

حیف قیافه شبیه چشمای براق گرد شده نداره این بلاگ اسکای...الان من همون شکلیم!!! بسی جالب بود

باز اومدی به بلاگ اسکای گیر دادی؟
کم کم میای اینجا عکس خدا رو هم پاره می کنی ها.

م؛ط دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 12:40

به به آبجی خانم کم پیدا!
اهل و عیال خوبند؟

نارسیس دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 12:48

می گم دکتر چوبکی چطورن
خیلی وقته چیزی ازش تعریف نکردیاااااااا
نکنه سرشو زیر آب کردی!!!!!!

نه دکتر چوبکی و این حرفا، تا حلوای ما رو نخوره ول کن نیست!

م؛ط دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 13:07

سلام عزیزم؛همه خوبیم الحمدلله؛عیال که آخرسالی حسابی سرش شلوغه؛ اهل رو هم امروزبردم واکسن زد الان بخاطر استامینوفن خوابش برده؛ میام مطالبت رو میخونم یه جند روز کوشیم خراب بود نمیشد بیام الان هم عربیه باهاش حال نمیکنم درستش کنم باز هم فعال میشم؛ این خونه تکونی هم وقت ما رو کرفته

به سلامتی پس خوبی ولی مشغول.

جرم شناس دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 16:06

واى واى واى تصوز کن پیک مثلا با نمرنه ت رفت جایى غذا زد بر بدن...هووووووغ( ایکن تهوع)
تکتمو کسى ندیده؟؟؟:-(

راست می گیا!!!
نه اینجا که نیست.

asghari دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 16:25

تو عکسشو بگیر، پاره کردنش با من!!! ما که با اوستا از این حرفا نداریم...

چند وقتیه من و اوس کریم با هم درگیریم. رفته تعطیلات داره با مایو توی ساحل قلعه درست می کنه. دنیارو کنترات داده دست شیطون.
باشه سعیمو می کنم.

تکتم (دکتر آشپز) دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 17:28 http://drashpaz.persianblog.ir

کامنت من کو؟

این اولین کامنت امروز شماست به جان ابولفضل

تکتم (دکتر آشپز) دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 18:54 http://drashpaz.persianblog.ir

واست افاضات کردم که منم از این کار متنفرم و تنها قسمت پزشکی که مشکل من باهاش حل نشده S/E هست! در این حد که تمام سال گذشته جواب این آزمایش جزو الزامات پرونده بهداشتی آرش بود و من نتونستم خودمو راضی به گرفتن نمونه کنم و مهد رو پیچوندم

مادری همینه دیگه، بدو برو نمونه بگیر!

پدرام دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 20:25

خدایـــــــــــــا، هیچکسی رو با غربتی طرف نکن خواهشا

والا به خدا، جالبه که توی نر سنجی شرکت هم می کنید. همش یه چیزه!

نارسیس دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 23:34

دکتر کادوی تولد خواهرشونو تموم کردن عایا

اگه جواب مثبته میشه عکسشو بذاری

نه درگیر کارهای دیگه شده، خواهر بنده خداش هم صبر ایوب دارند.

عطیه سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 09:48

من خاطرات گ. هی زیاد دارم. چندسال پیش 1جا رفته بودیم برا آزمایش. هم شماره 1 هم شماره 2. و بسته به نوع آزمایش، طبیعتا ظرفاش فرق میکرد دیگه. چندنفر بودیم. 1بنده خدایی بود 1کم زیاد ساده بود. ما کارامونو کردیم و اومدیم بیرون اما هر چی صداش کردیم میگفت سخته. شما چجوری اینو جا کردید و از این حرفا. بعد از نیم ساعت لای در باز شد و اون لوله هرو داد دست یکی و گفت الان میام. آغو چشمت روز بد نبینه. تو لوله شماره 1، شماره 2رو جا کرده بود.
آآآآآآآآآآی، 1بارم داداشم به مدت 1ساعت گم شد. بعد دیدیم صدای آوازش از دستشویی میاد. رفتیم دیدیم بلههههه، دیوارهای دستشویی رو مزین کردن به شماره 2

بیچاره آزمایش چیه!!!!
برادرتون کار هنری انجام داده بودند یا مبارزه منفی کرده بودند؟

تکتم (دکتر آشپز) سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 12:18 http://drashpaz.persianblog.ir

در راستای کامنت عطیه جان : مادرشوهر من میگفت قدیما میگفتن هر بچه ای گ.هش رو بخوره باهوش میشه!!! و احتمالا این مثل مال این بوده که بچه ای که مثل برادر عطیه جان تنها موندو یه شاهکاری خلق کرد زجر مادرش در پاک کردن شاهکار کمتر بشه.
البته مادرشوهر من نم پس نداد که کدوم بچه اش از همه باهوشتر شده

اَیییییییییییی، با این نظرت!

تکتم (دکتر آشپز) سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 12:22 http://drashpaz.persianblog.ir

پست جدیدتو دوست ندارم. نظر گذاشتن رو بستی اما اینجا میگم که دوستش ندارم. چیزی رو که بشدت دارم میبینم وسعی دارم خودمو به کوچه علی چپ بزنم تو چشمم فرو میکنه و این حالتو دوست ندارم. چون خیلی احساس ناتوانی می کنم.
این مسئله فقط یه راه داره که اونم من پای رفتنشو ندارم. در واقع بهمون حالی کردن که هیچکدام نداریم و اوضاع برای همین اینجوره

گفتم برداشت نداره اون پست.
برای همین جواب هم نداره.

عطیه سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 12:22

البته که کار هنری

سارای سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 12:38 http://damanekhali.blogfa.com

من خاطرات توپ از نمونه واسه ازمایش زیاد دارم اما ازمایش های غیر گٍی ای... ولی چون جنسیتت نا مشخصه یه ذره روم نمیشه بگم.. هر چند مربوط به خودم نیست... تکتم میدونه چی میگم....

اینجا من فقط مشکل دارم مابقی خواننده ها که آقا یا خانم هستند اشکال نداره؟

شیرین سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 13:23

سلاممممم
اولا کامنت من که اول صبح گذاشتم کو؟؟؟
دوما نظرسنجیتون گزینه ی همه مواردو نداره تکلیف من چیه الان؟؟
سوما من هیچ برداشتی نمیکنم ازپست آخرت بروحالشوببررر!

سلام

نگاه کنید هستش.
مرسی.

nari سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 16:07 http://nariaa.blogsky.com/

امسال مردم خیلی ساکتن. خیلی هم کم خرید کردن.
ولی بازارا شلوغه ها

میم چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 09:04 http://i-am-mim.blogsky.com/

سلام، روزتون بخیر و سلامتی
جناب مهندس عادت کرده بودیم وقتی به وبتون سر میزنیم حتی اگه خودمون گرفته و ناراحت و غمگین هستیم حتی شده یه لبخند گوشه لبمون بشینه و الان این مطلب آخرتون چقدر تلخ بود و البته که واقعیتو گفتید و دیگه اینکه به قول مهندس غربتی حرف حق جواب نداره شامل پست آخرتون هم میشه

سارای چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 12:31

غربتی جان پیشاپیش سال 1393 را بهت تبریک میگم و به سایر دوستانی که اینجا پاتوقشونه و دور همی میگیرن... امیدوارم تو لباس عیدی خریده باشی و مث من نباشی که وقت کم آوردم.
و مث من درست همین روزای آخر یه غم بزرگ ته دلت نباشه که نمیدونم مال چیه؟
برات آرزوی متأهل شدن در سال جدید دارم.
سرعت نرو، سبقت بیجا و غیره هم حواست باشه که پلیس را توی تعطیلات نقره داغت نکنه، هر چند حق با اوناست و شیرنی زیاد نخور دندونات خراب میشه.

گفتی دندون و کردی کبابم.
بعدا" می نویسم دیشب چی شد. یکی از بدترین و احمقانه ترین و بیشعورترین کارهای زندگیمو انجام دادم!

م؛ط چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 14:43

سلام عزیزم؛سال نو بیشابیش مبارک؛امیدوارم سال جدید برات بر از موفقیت باشه؛ موقع تحویل سال هم برو خونه ات یا خونه ی مادرت نیام ببینم توی کارکاه موندیا

الان پیش مامانم هستم، یه اتفاق خرکی دیروز برام افتاد. بعدا" تعریف می کنم.
سال نو برای تو خانواده ات مبارک باشه. امیدورام دل همه خوش باشه در سالی که میاد.

nari چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 22:40 http://nariaa.blogsky.com/

غربتی جون عید شما مبارک دمب شما سه چارک.
ماشینتون قارقارک تو کارگاتون مارمولک

دیدی حالا؟
عیدت مبارک یه سال دیگه پیر شدی جنست معلوم نشد

ما سال به سال جوونتر می شیم
سال نو مبارک

dr SEP چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 23:17 http://www.pezeshkejavan.blogfa.com

بیا ببین چه جوابیه هایی برای این پست های دششویی مالت گذاشتم.بیا از این به بعد ایده بده همه با هم پست بذاریم. متشکرم واسه جور کردن موضوع دو تا پست
سال نو مبارک.

سال نو مبارک
اومدم

سما پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 00:09

فرخنده باد بر همگان مقدم بهار / نوروز، جاودانه ترین جشن روزگار

نوروز مبارک::

نوروز شما هم خجسته

مریم پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 00:13

سلاممممممممممم
آقامنم یه خاطره دارم ازعموم که داشت واسه آقایون تعریف میکرد:بیچاره چندسال پیش داشته بااتوبوس ازتهران میرفته دیدن بابابزرگم تبریزازاونجایی که سنگ کلیه توخانواده ماارثیه بیچاره درروزچندشیشه آب معدنی میخوره میگف آقانصف شب من شماره1داشتم هرکارکردم نشدنگه دارم ازطرفی ام روم نشدبه راننده اصرارکنم اتوبوسو نگه داره درنتیجه مخشوبه کارمیاندازه وکارشومیکنه توبطری آب معدنی خالی،بعلههههههه!

میم پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 11:11 http://i-am-mim.blogsky.com/

جناب مهندس پیش ساخته ساز غربتی
پیشاپیش سال نو رو خدمت شما و خانواده محترمتون تبریک عرض میکنم. امیدوارم سالی پر از نور و شادی پیش رو داشته باشید
چه دعایی کنمت بهتر از این
خنده ات از ته دل
گریه ات از سر شوق روزگارت همه شاد
سفره ات رنگارنگ و
تنی سالم و شاد .....
که بخندی همه عمر. ...

ممنون از لطف زیاد شما، سال نو مبارک.

یک حسنا بانو هستم پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 13:54

عجب نمونه پر ماجرایی شده بود حالا تا اینحا اومدم عید رو هم تبریک بگم دیگه امیدوارم سال نو برات پر باشه از خوبیها و امسال برات سالی بهتر متفاوت تر شاد تر همراه با آرامش و خوشبختی و موفقیت بیشتر باشه

همچنین برای شما و خانواده. امیدوارم سالی با دل خوش باشه برای همه.

شیرین پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 21:40

سلاممممم
سال نوتون مبارکککککککک
نگرانت شدم چه دسته گلی اب دادی!!؟
امیدوارم سال جدید پراز خوشی وسلامتی وموفقیت باشه
مراقب خودت باش ازکناربرو پسرم!!!

همین از کنار نرفتم که اونجوری شد که نباید بشه.
از قدیم گفتند حرف مادرت(در این مورد حرف پدرت) را بشنو.
سال نو شما مبارک

مهتاب پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 22:03

سلام غربتی عزیز سال نو مبارک@-}--امیدوارم سال پر از شادی،موفقیت و پیشرفت داشته باشی.آرزوی بهترینها رو برای شما دارم.

سلام
نوروز شما هم مبارک

تکتم (دکتر آشپز) شنبه 2 فروردین 1393 ساعت 22:46 http://drashpaz.persianblog.ir

سلام عزیز
عیدت مبارک
اتفاقات خوب سال گذشته خیلی معدود بودند. تو یکی از آن خوبهایی. همانطور که بارها لبم را به خنده شکفتی , شکوفه خنده در دلت جاوید باد.

سلام
نوروز شما هم مبارک.
همه اینایی که نوشتی، امیدورام کمونه کنه و به خودتون برگرده که دورهمی خوش باشیم

آسمانه جمعه 15 فروردین 1393 ساعت 00:24 http://asemaneh2007.blogfa.com


اما معلوم نشد پیک با نمونه شما 4 ساعت چیکار میکرده ها

حتما" باهاش تمرکز کرده بوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد