یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر تو مشتی ملخک و غربتی اینا

جدیدا" با شرکتی کار می کنم که تهههههههههههههه، ادب اجتماعی هستند. یک چیزی می گم یک چیزی می شنوید.

یعنی در طول روز 10 بار وارد اتاق کسی بشی عین 10 بارو برای آدم بلند می شن و حال و احوال توپی می کنند. حال خانم والده و پدرجان و خانواده و اهل و عیال هر 10 بار پرسیده می شود.

خوب غربتی باشی، همیشه هم در حال اضطراب و عجله. برزخی می شه برات.

من سریع می خوام برم سر اصل موضوع و به نتیجه برسم، هر دفعه 5 دقیقه حال و احوال طول می کشه. حالا بماند که وسط مذاکره هی باید حواسم باشه که طرف می گه "عرض کردم"، من بگم "خواهش می کنم فرمودید" یا بجای حرف بگم صحبت و هزار درگیری ذهنی. اونم با دامنه محدود کلمات من و تجربه کار کردن در محیط های فوق العاده غیر رسمی و صمیمی!!!!

جونم براتون بگه که زجری می کشم خواهران و برادران عزیز، زججججججججججججججر.


  


اون روزای اول یه داستانی پیش اومد که کم کم باعث شد اهالی شرکت دستشون بیاد با چه غربتی طرف هستند و یه ذره یخشون باز بشه. توی دو هفته ای که باهاشون در تماسم، مقدار زیادی آلوده شدند. مثلا" لفظ "فدات شم" اونم با تلفظ شین صدادار خیلی عادی شده اینجا

برگردم سر داستانم. روزهای اول جایی که داشتم برای کار کردن بین باقی اهالی شرکت بود و خوب صدای زنگ تلفن و صحبت منو اذیت می کرد. برای همین درخواست کردم در طی پروژه برم توی طبقه دیگری که برای موارد خاص ازش استفاده می کنند. موافقت کردند و رفتم اونجا. روز دوم که اونجا تنها بودم رفتم دستشویی و همون اولش متوجه شدم در دستشویی یه ایرادی داره و صدای قفل شدنش عادی نبود. بعد که خواستم بیام بیرون مگه در دستشویی باز می شد. کلی اینور اونور کردم. مهندس بازی درآوردم، در باز نشد که نشد. شانسم موبایلم همراهم بود و طبق معمول که موقع شکار، ش ا ش دارم، موبایلم شارژ نداشت. شماره شرکتو گشتم پیدا نکردم. یه دفعه به ذهنم رسید که زنگ بزنم به دکتر چوبکی بگم گیر افتادم بهشون بگه بیان منو بیرون بیارن. زنگ زدم و طبق معمول دکتر رفت روی منبر که چرا شمارشونو نداری و من نمی رم توی سایتشون که موبایلم خاموش شد.

بقیه داستانو بعد از رهایی از خلا فهمیدم. دکتر افتاده روی دنده لج و زنگ نزده. بعد از یه ربع که می فهمه موبایلم خاموشه، زنگ می زنه به برادر غربتی که غربتی فلان جا گیر کرده بگردید شماره شرکتو پیدا کنید زنگ بزنید برن نجاتش بدن. برادر من هم توی مترو بوده، زنگ می زنه به عروس غربتی اینا که برو سایت فلان شرکتو. پیدا کن زنگ بزن غربتی رو نجات بدن. خلاصه عروس غربتی اینا به عنوان ناجی زنگ می زنه به شرکت و به منشی می گه قضیه چیه. حالا منشی نفهمیده عروس غربتی اینا چی می گه، عروس غربتی اینا خوب نگفته. یک دفعه وصل می کنند به مدیرعامل شرکت تا با عروس غربتی اینا صحبت کنه.

شما با توضیحاتی که دادم تصور کنید مکالمه چه جوری بوده. آقای ادب اجتماعی داشته با کلی احترام با فامیل غربتی اینا حرف می زده و عروس غربتی اینا به سمعش می رسونه که اینقدر لفتش نده، غربتی یک ساعتی هست توی خلا گیر افتاده!!!!!

هیچی دیگه تیم امداد و نجات اومد و منو نجات داد. کلی معذرتخواهی کردند. منم طبق معمول خنده ام به راه بود که حوصله ام اون تو سر رفت ولی کلی ایده جدید به ذهنم رسید اون تو. الحق که اتاق فکره!!!


حالا نه که همیشه secret بازی درمیارم و هیچ کس نمی دونه الا دارم چی کار می کنم یا با کیا کار می کنم. الان همه می دونند دارم چی کار می کنم و با چه خطراتی در کار مواجه هستم.

نظرات 27 + ارسال نظر
ریحانه پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 13:04

تکتم ( دکتر آشپز) پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 14:11

گفتم که آدم حالش گرفته است باید یا به تو سر بزنه یا بنفشه!!!
ولی خداییش چقدر شما دوتا به خ ل ا علاقه دارید. ببین چندتا پست تو یه ماه اخیر در این مورد داشتین. تو سرچ گوگل فکر کنم حداکثر گزینه دو یا سه بشید با این کلمه

درست صحبت کن "اتاق فکر"

پدرام پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 14:28

یحتمل این پست رو هم همونجا تنظیم فرمودید، میگم یه بوهایی میده ها

دقیق نه یکی دو متر فاصله دارم

nari پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 15:28 http://nariaa.blogsky.com/

غربتی جان ایندفعه اثاثیه مهندسیتم با خودت ببر یهو دیدی خواستی همونجا اختراعاتتو به مرحله اجرا برسونی.
دکترجان خوب چرا به من الارم نمیدی مگه نمیبینی من تازه کارم . من چه میدونستم با همه تیر و طایفت میای تو اینترنت والا

حتما" مد نظر قرار می دم.
آقا من نفهمیدم این جمله یعنی چی؟ شفاف سازی بکنید.

هلیا پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 16:46

فک کن تا شب اون تو میموندی!!!!!!
شبم نگهبان در همه اتاقا رو قفل میکررررد و چراغا رو خامووش میکرد و میرفت!!!
فک کن 10 ساال مگذشت تو اون تو گیر کرده بودیو هیششکی نمیومد نجاتت بده!!
فاااااااااااز و حااااال کردی جون داداش؟!!!
جیغ میکشیدی خوب....چه کاریه 1 ساعت تو خلا...اخه!!
پ.ن: باز خوبه ایندفعه کیفت لا در گیر نکرده بود!!

در مورد قسمت اول : شما چی می زنی؟؟؟؟؟؟؟؟
اولش که با من فاصله داشتند بعدش می خوام ازشون پول بگیرم، برم توی شرکت آقای ادب اجتماعی توی خلا داد و هوار راه بندازم، اونوقت چکم رو هم می ذارن توی پاکت معطر بهم می دن؟

سما پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 23:30

بیا !!بیبین!به به!به به!چه عروس دسته گلی پیشنهاد میکنم یکی از این تخته گوشتاتو به عنوان کادو براش هدیه ببری من هی میگم این عروس غربتی اینا لنگه نداره.ببین الان به خودت هم ثابت شد.
به برادر عزیز دکتر چوبکی هم لطفاًبفرمایید اینقد لجبازی نکنن کار خوبی نیست جیزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اولین تخته گوشتو عروس غربتی اینا گرفته. عروس غربتی اینا بودن همش که اعمال شاقه نیست، یک سری مزایا هم داره!

آبی جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 14:25

یعنی الان شماره شرکت رو دیگه داری دیگه؟

نه، الان که گفتی یادم افتاد save کنم.

nari جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 20:14 http://nariaa.blogsky.com

مگه ما چندتا دکتر اینجا داریم قسمت دومشو با دکتر تکتمم . سلام بنفشه جان خوبی ؟

آخر تو مشتی ملخک فقط برای غربتی ها مصداق نداره ها.
برای بقیه هم هست حالا هی بیاید اینجا معاشرت کنید.

somi جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 21:31

manam ye khatreyeh bahal az khalla darm....vali ki hal dareh taarif koneh

اونم مساله ایه.
تازه امروز یه خاطره دیگه اینجوری یادم اومد می خوام بنویسم!

سارای شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 08:14 http://damanekhali.blogfa.com

واااااااااااای چقد خندیدم ، این پست را روز پنجشنبه، آخر وقت خوندم و بلافاصله سیستمو خاموش کردم و رفتم و ادامه خنده هام مث دیوونه ها توی راه بود... خدا اجداد گرامیت را بیمرزد ... من همکارت بودم حداقل تا ده روز بهت می خندیدم..

هر کی هست تا 10 روز می خنده. الان همه به هم می گن اعلام عمومی کنید تا تمام فامیلتون نفهمیدن توی خلا گیر کردید.

شیرین شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 08:36

سلاممممممم
خداروشکر بالاخره نجات پیداکردی!
اگه عروس غربتیا دردسترس نبود تکلیف شما چی میشد؟
ازین به بعد خواستین برین دسشویی به همه اعلام کنین

نمی دونم. باید آواز می خوندم. به نظرم دنبالم می گشتند.
آره والا

سارای شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 09:24 http://damanekhali.blogfa.com

شوهر من میره پشت بوم بدون گوشی .. باد میزنه در بسته میشه، با اینکه ما توی یه ساختمان نیمه تمام بدون در و پیکر زندگی میکنیم که فقط سه واحد ازش ساخته شده و هر کی میتونه در حیاط و پله ها را باز کنه بیاد بالا حداقل یه نفر از تو خیابون را صدا نزده بیاد براش در و بازکنه، آقا مرد عنکبوتی میشه از ساختمون میاد پایین.. حالا چه جوری همون نمای جلو ی ساختمون که شیشه ای هست و البته میله هم داره که نما و نورگیر پله هاست بهش چی میگنه مهندس؟؟؟ از همونجا میاد پایین فاصله هر میله که جای پاش بوده خیلی زیاده و اون هم از طبقه دوم ... و از یه جایی دیگه بیش از سه متر سقوط آزاد داشته یعنی به وزش بادی بند بوده که بخوره زمین... خدائیش چرا مردها راهکارهاشون خطرناکه؟؟؟؟

داشتید از دامن خالی نبدیل می شدید به خانه خالی.
ایشان فامیلاشون نینجا نیستند؟

تکتم ( دکتر آشپز) شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 10:39

توضیح در مورد سوتی ناری:
یه کامنت براش گذاشتم که با این جمله شروع شده: کامنت خصوصی...
بعد شازده خانم تایید کرده! رفتم دیدمش سکته کردم! یعنی فک کن اونی که ازش حرف زده بودم میومد میدید مطلبو!

ناری جان : ببخشید ولی یه الماسی خوب یه الماسی آدم فروشه ! این مثلیه که ما تو فامیل وقتی اینجوری سوتی یه نفرو رو می کنیم میزنیم!

شما که به راه راست هدایت نمی شوید.
می خواید پس وورد وبلاگو بدم بهتون دیگه با پیژامه که هیچی با لنگ بگردید اینجا!

وحید شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 11:16 http://WWW.LAHAZATAM.BLOGFA.COM

دیدی یه وسیله ریز از دستت میوفته میره یه گوشه ای که در اوردنش میشه کار حضرت فیل؟ حالا قضیه در دستشوییهاست که اولین و شاید تنها دری که تو هر خونه و مکانی مشکل دار میشه همین در دستشوییه

اون قوانین مرفی هستش، قضیه همونه

تکتم (دکتر آشپز) شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 17:26 http://drashpaz.persianblog.ir

خوب نتیجه میگیریم غربتیا از الماسی ها هم آدم فروش ترند!!!

کلا" غربتی ها در هر زمینه ای "ترند"
کم الکی نیست که.

شفق شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 19:08

وااااای این قضیه یکی از کابوسای منه فکر کن تو محیطی که همه همکارات اقا هستن چه ابرویی از ادم میره عمرا اگه واسه من همچین اتفاقی بیافته بتونم بخندم خوشم میاد کلا کم نمیاری

کابوس چیه؟
آبرویی که با خلا بره، آبرو نیست، آبِ رو ست. اینم جز سختگیری های ما ایرانی هاست. یه ذره غربتی بازی زندگی رو خیلی راحت می کنه.

nari شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 21:37 http://nariaa.blogsky.com/

اوا دکتر جان تازه خبر ندتری حالا من تا با این وبلاگ نویسی خو بگیرم مونده برو خداتو شکر کن بقیه شو نذاشتم

من دیگه جواب نمی دم!

asghari یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 08:56

یعنی عاشقتم غربتی جان... خیلی با حالی... کلی خندیدم...

به من اسیر توی خلا خندیدی؟!!!!!!!
دوستای مارو باش!

asghari یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 09:33

تازه چی فکر کردی؟؟؟یاد اون دفعه ای افتادم که در خلا رو کوبیدی تو ملاج نگهبان شرکتتون دوبله خندیدم...ماجراهای غربتی و خلا!!!

یه خاطره خلایی دیگه دارم، تا به حال برای هیچ کس تعریف نکردم. روم بشه می نویسم. اون خیلی آبرو بره.
خودم الان یادم افتاد خندم گرفت. چقدر هنرمندم، خودم میگم، خودم می خندم!

فاطمه یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 09:40 http://www.radepayegol.blogfa.com

خیلی ازخاطراتت بادستشویی درپیونده

یاد اون جکه افتادم که طرف به راننده تاکسی می گه : کریم خان می رید؟ راننده هم می گه : معلومه که می ر ی د، اگر نمی ر ی د که می ترکید.
ما هم عین کریم خان هستیم گلاب به روتون. تو روز 3-4 باری به دستشویی سر می زنیم برای همین امکان بروز اتفاق توش بالا می ره.

asghari یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 11:36

ببین حالا که لو دادیش مدیونی اگه کامل تعریفش نکنی...با اسم مستعار و شطرنجی تعریفش کن که مجهول باشه

باشه، شب می نویسم.
خیلی به location ربط نداره فقط در همون راستاست!

تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 13:29 http://drashpaz.persianblog.ir

منم ازت ایده گرفتم. خوندیش؟

ببین همه درگیر خلا بودند، ادا در میارند که با کلاسند. همه لگد زدند، گیر کردند، لیز خوردند، افتادند، شلنگ در رفته و کلی موضوع دیگه.

ناری یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 14:33 http://nariaa.blogsky.com/

وای جناب غربتی من کل ارشیوتونو خوندم واقعا عاشق وبتون شدم . این اولین باره که میام اینجا.
اصلا هم اهل معاشرت با غیر نیستم بهتون تبریک میگم شما فوق العاده اید.

این جدی بود یا شوخی؟

asghari یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 16:01

خصوصی
پیرو صحبت خانوم دکتر، ما یه اصطلاحی داریم که میگه "ادای تنگا رو در میارن" همین...حالا هی بگن ما ارتباطی با ماجراهای خلا نداریم و کلا همه یجوری درگیرن. آره دیگه...

شما خیلی با کارگرا گشتی ها، اینجا خانواده رد می شه از این اصطلاح ها ننویسید!

تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 16:36 http://drashpaz.persianblog.ir

ناری یه خواهر داره . احتمالا اون کامنت بالا مال ایشون باشه

شبیه خانواده بوش می مونند همه اسمشون جرج بوشه. لااقل جونیور، سینیورشو بنویسند آدم بفهمه با کی معاشرت می کنه.

ناری یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 17:04 http://http://nariaa.blogsky.com/

الهی بگردمت دکتر جان دیدک غربتی داره عصبانی میشه گفتم تیر و ترکشاش به من نخوره واسه همین تصمیم گرفتم یه دوستی پاکو باهاش شروع کنم.
اوا سلام غربتی جان

شیرین سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 08:28

سلامممممممم صبح عالی متعالی!
نظرسنجیتون گزینه ی همه مواردو کم داره الان تکلیف من چیه!!؟

خوب همش یکیه، هر کدومو انتخاب کنید منظور من حاصل می شه که من خیلی کارم درسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد