پست هویجوری

اولا" اعتراف می کنم کپی رایت "هویجوری" به نام لیشام عزیز است. لینکشون هم اون کنار هست.


 

 


آقا امروز که سوار تاکسی شدم یه خانمه قبل از من سوار شده بود یه یک ربعی سر اینکه کی اول بشینه یا من اول پیاده می شم کجا پیاده می شم و از این حرفا صحبت کرد. راستش چون هنوز از خواب بیدار نشده بودم خیلی نفهمیدم چی می گه. آخرش گفتم خانم هر کاری می گی بگو انجام بدم الان خوابم حالیم نیست. خلاصه اهالی تاکسی طبق نظم خانمه نشستند تا اینکه رسیدیم به جایی که خانمه می خواست پیاده بشه. من دیگه داشتم بیدار می شدم و دیدم یه آقایی وایساده و همه تاکسی هارو نگاه می کنه یک دفعه خانمه خم شد توی دامن من و به راننده تاکسی گفت که برو، برو، اینجا نگه ندار. راننده بنده خدا، بدتر از من هنوز خواب بود. خانمه داد می زد که برو، آقای بیرونی هم دستگیره درو گرفته بود و می خواست درو باز کنه راننده بنده خدا هم گه گیجه گرفته بود چی کار کنه. آخرش گاز داد و آقای بیرونی درو ول کرد و نه تنها حسابی اول صبحی خواب از کله ما پرید بلکه کلی هم آدرنالین وارد خونمون شد. من اون موقع عکس العملی نشون ندادم ولی بعدش تا برسم سرِ کار همش می خندیدم از جیمزباند بازی سر صبحمون.


یک اعتراف دیگه هم بکنم؟

دیروز توی مترو خیلی شلوغ بود اصلا" نمی شد تکون خورد، نمی تونستم دستمو بیرم بالا چه برسه حرکت دیگه ای بکنم. این دست فروشها هستند لواشک و اینجور چیزا می فروشند. یکیشون بود ظرف نمونه شو گرفته بود بالا و داشت بازاریابی می کرد. ظرفه صاف جلوی صورت من بود. توی اون وانفسا یک دفعه یککککککککککک عطسه مبسوطی کردم. هرچی تف بود ریخت روی لواشکا. من که به روی خودم نیاوردم، فروشنده هم از من بدتر.

خلاصه هرکی مرضی، ایدزی، جذامی، تراخمی، زوال عقلی چیزی جدیدا" بگیره و دیروز هم سوار مترو بوده، مسوولیتش با منه.

نظرات 12 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 09:58 http://www.radepayegol.blogfa.com

شما هم مثل من توروزای آخراسفند ازماشین شخصی استفاده نمی کنی؟

نمی شد روتو بکنی اون ور عطسه کنی؟

نه برای کاری باید هر روز برم توی طرح، صرف نمی کنه ماشین ببرم. تازه مترو سریعتره، هی پشت چراغ نمی مونم.

راستش به عقلم نرسید.

سارای چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 10:13

حالا چرا نذاشت مرده سوار شه؟ مشکلی داشت باهاش؟
من عمراَ دیگه لواشک بخورم!

ماشین پر بود، جایی نبود سوار بشه. من همینو دیدم و تعریف کردم.

من بودم دیگه سوار مترو نمی شدم.

تکتم ( دکتر آشپز) چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 12:53

هویجوری رو اولین بار سال 77 در برنامه هفت (7/7/77) بکار بردند. اون آقا بانمکه با صدای تو دماغی می گفت هویجوری! همونکه هی می گفت هــــــــــــــــــــــــــپت!!!

یادمه یکی هم باهاش بازی می کرد بهش می گفت "مو قشنگ"
اون پستم بود راجع به پریا که مدل شده بود. پریا خیلی برنامه های رفیعی رو دوست داشت.

عطیه چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 14:13

جدی نپرسیدید برا چی این کارو کرد؟ از ذهن کنجکاو شما بعیده

کنجکاوی با آمادگی برای درگیر شدن فرق می کنه. آدما به طور غریزی از دخالت در مواردی که بوی شر می ده پرهیز می کنند. اول صبحی اگر هم می فهمیدم قضیه چیه چه فرقی برام می کرد؟
ترجیح می دادم با چشمای باز بخوابم.

تکتم (دکتر آشپز) چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 14:43 http://drashpaz.persianblog.ir

هان حسین رفیعی !!!! وقتی کامنت اول رو میذاشتم هرچیفکر کردم اسم کوچیکش یادم بوداما فامیلش یادم نیومد.

آهان، منم هرچی فکر کردم اسمش یادم نیومد.

نسترن چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 14:59

سلام وقتشو دارین یه مشکلی واستون تعریف کنم راهنمایی بخوام؟
من راستش یه خواننده ام که تازه با وبلاگتون آشنا شدم الان راجع به این مشکل نمی دونم واقعا چه کار کنم مربوط به دانشگاست ولی خیلی خسته ام اصلا نمی فهمم چکار کنم
ببخشید وقت شما رو هم گرفتم

سلام
هر جور راحتید. برام عجیبه فکر کردید می تونم کمک کنم.
بنویسید شاید بشه کمک کنم.

nari چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 15:18 http://nariaa.blogsky.com/

با سلام خدمت دکتر و بنفشه جون .اوا غربتی جون شمام اینجایی؟
بابا درو باز میکردی خانمه رو هول میدادی بیرون بعد هم داستان با نمک تری داشتی هم ادرنالین خونت بالاتر میرفت .
یه بار وقتی مترو رسید به ایستگاه اقاهه خیلی رفت جلو واگن ما اول تونل ایستاد تا بخوایم به راهبر خبر بدیم که برگرده عقب یه خانمه درو زد که پیاده شه . مترو هم از جمعیت در حال انفجار بود یه حس بدی بود تاریکی تونل در باز البته با یه قدم بلند میرسیدی به ایستگاه ولی من همش دلم میخواست نفر جلویی رو هول بدم بیرون ببینم چی میشه؟

ما غربتی هستیم ولی محشی نیستیما.
اونم ماجراجویی بوده برای خودش.

شیرین چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 15:39

سلامممممم
ای بابا غربتی جان ازشمابعیده اینکارا!!
چه بااب وتابم تعریف میکنه اقا نکنه جایزه میخوای!؟؟
خودت تنها این همه مریضی داشتی وما نمیدونستیم!؟

خانومه خم شد تو دامن شما!!؟ مگه شما دامن میپوشی

این هویجوری یه مدت افتاده بود سرزبون خیلیا
حتی تواداره ارباب رجوع ازش سوال میکردم چرا؟ ج میداد هویجوری!!
آدم دلش میخواس جف پابره توصورت طرف

راستی کارگر خوب سراغ ندارین معرفی کنین این روز ا از دکترفوق تخصص
راحتتر میشه وقت گرفت تایه کارگر !

چرا بعیده؟
تازه یه سریشو روم نشد بنویسم.
دامن نه دومن
خودم هستم ولی همه وقتام book شده، اینجوریاست.

لیشام چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 23:59 http://www.lisham.com

عرض ارادت حضور شمای عزیز :)

شمای عزیز

نسترن جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 20:46

سلام کامنت من نرسیده؟

تا ترم دوم رسید و اینکه دیر رسیدید.
توی پیغام بنویسید تا کد امینیتی نخواد.

somi جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 21:26

havijuri salha pish ekhteraaa shodeh va ma be karrat estefadeh mikonim ba baro bachemun......bayad beram copy right shekayat!!!

حالا که اینجوریه، لیشام هم جز بر و بچه های ما حساب می شه.
البته شان ایشون اجل این حرفاست.

فرشته جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 22:22

دقت کردین وقتی توو مترو لواشک نمونه تعارف می کنن فقط بچه ها برمیدارن هیچکیم نمیخره معمولا؟!

من تا قبل از این اقدام شنیع می خوردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد