پست تندکی

پست تخم مرغی دکتر تکتم رو خوندم یاد یه داستان از خودم افتادم:

  


یه بار کوچیک که بودم توی مرداد یا شهریورماه بود که با مامان و بابام رفتیم بازار تهران. قدیم هم بازار اینجور نبود که باید کلی راه می رفتیم و اتوبوس و تاکسی و این حرفا داشت. وقتی برگشته بودیم سه تایی مثل سه تا لبو قرمز شده بودیم. باز مادرم یه ذره گندمی تره، من و بابام که عین لبو شده بودیم و صورتهامون هم سوخته بود.

اومدیم خونه و دیدم مامان و بابام رفتند لوازمی که از دیروز آماده کرده بودند رو آوردند و شروع کردند آب دوغ خیار درست کردن. منو می گید یه ثانیه صبر کردم، دو ثانیه صبر کردم یه دفعه چنان ونگی زدم که ته نداشت. نمی دونید چقدر ناراحت شده بودم از اینکه باید ناهار آب دوغ خیار بخوریم. من تا قبل از اون هیچ خاطره ای از ناهار سرد توی زندگیم نداشتم و از اون بدتر فکر می کردم آب دوغ خیارو فقط بی پولها می خورند و از اینکه یه دفعه فهمیدم که ما بی پولیم خیلی ناراحت شدم.

مادر و پدرم با دهن باز مونده بودند من دردم چیه؟ بعد از کلی ناز کشیدن بلاخره اعتراف کردم که من از بی پولیمون و اینکه غذای گرم نداریم دارم غصه می حورم. بعدش مامانم برام از این تخم مرغ ربی ها درست کرد و من غذای گرم خوردم تا مطمئن بشم ما پول داریم.

الان هر وقت جایی آب دوغ خیار باشه توی فامیل با توضیح اضافه " البته ما پول داریم مثل غربتی فکر نکنی یه وقت" صرف می شه که همه بدونند الان زمان آب دوغ خیاره یا هوا خیلی گرمه یا هوس آب دوغ خیار کردیم و مشکل مالی نداریم. بگذریم از اینکه همین آب دوغ خیار با کمک مدیریت جهانی جز غذاهای اعیونی حساب می شه اگر بخوایم گردو و کشمش و این حرفاشو هم بهش بزنیم.



پی نوشت بی ربط : دیدید توی مترو آدم به حرفای مردم گوش می ده چه مزه ای می ده؟ دیروز حرف دو تا خانمو گوش می دادم تهش دیگه بی رودربایسی باهاشون خندیدم. یکی تعریف می کرد یکی از دوستاش تازه پروتز لب کرده بوده و با لبای خوشگل و جدیدش داشته میومده خونه اینا. دم در خونه اینا که همدیگرو می بینند میان رو بوسی کنند آفتاب میفته تو صورت خانمی که تعریف می کرد، یه دفعه لبهای جدید دوستشو ماچ می کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه کلی به معذرتخواهی می کشه که نور بود و تو یه دفعه اومدی جلو وگرنه من هدفگذاریم لپت بود.

نظرات 35 + ارسال نظر
پدرام چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 13:51

باشه متوجه شدیم شما رنگ پوستت مثل پدرجان روشنه

پ.ن: عجب آدمهای حسودی پیدا میشن

تازه دماغمون مثل اون یارو بود خر پرینو خرید، بنفش بنفش شده بود.
خوبه شما برداشتت این نبود که ما فقیریم!

نارسیس چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 15:48

چند سالت بوده که فکر میکردی غذای فقیرهاست?

پ ن : خیلی خندیدم بلند بلند

دقیق یادم نیست، مدرسه نمی رفتم.

آبی چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 15:52

اوه اوه ... من هم از این دست گل ها به آب دادم ... مامانم شاغل بود و اینکه وقتی گیر اورده بود خونه رو کامل تمیز کنه از نهار غافل شده بود و از بد ماجرا یادش هم رفته بوده من به غذا خوردن افتادم .... یهو که یادش میاد فکر می کنه خب برا بچه چارتا لقمه نون پنیر بگیرم و چایی شیرین ته دلش رو میگیره دیگه! .... که بنده کولی بازی در اوردم که من گذاااااا می خوام این صبونست بنده خدا مادرم دست پاچه شد هر کاریم میکرده من رو از برق بکشه مثل اینکه کوتاه بیا نبودم دیگه هیچی دیگه همسایه آه و فغان من رو شنیده بود برامون یه کاسه آش اورد ولی آبروی مادر جان رو بردم و این موند جزو افتخاراتم.

تکتم ( دکتر آشپز) چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 19:08

اتفاقا اون روز که ما تخم مرغ داشتیم هم آوین می گفت این که شامه نهار نیست! ببین هوا روشنه!!!!

راست می گفته بچه!

nari چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 22:05 http://nariaa.blogsky.com

من فقط یادمه یه بار که مامانم حالش خوب نبود حس وظیفه شناسی بابام گل کرد و واسمون نیمرو درست کرد و تو گرمای تابستون بهمون دو سه تا نیمرو داد با روغن فراوان . نمیدونم مشکل از تخم مرغا بود یا از روغن که
پشت سرش چنان مسموم شدیم که اگه بابا دست به اجاق گاز میزد ما از ترس غذا نمیخوردیم

وایییییییییییی.

سما چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 23:21

خیلی وقت پیش یه سری از کاریکلماتورهای مرحوم پرویز شاپور رو میخوندم(شوهر مطلقه ی !!!!!!!!!!فروغ فرخزاد)مربوط به دوره ی قبل از انقلاب توی یکیشون ایشون نوشته بود تابستونی به یه رستوران اعیونی رفته بودن با دوستاشون که طبیعتاًمثل خودشون طناز بودن میگفتن تو منوی رستوران نوشته بود سوپ سرد تابستانی !!!!!!!!!اونا هم سفارش میدن وقتی میارن میبینن همین آبدوغ خیار خودمونه که به این لقب مفتخر شده

چه جالبببببببببببببببببببب

سارای پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 08:45

درکت می کنم چقد دلت می خواست مث ما جنوبی ها و مامانت گندمگون باشی ...
بابا پولدار...
داداش من یه قصاب آشنا داره که گوسفند میکشه و لاشه را میاره خونه تحویل میده، 10 سال پیش یکی از شب ها که برای دیدن داداش و البته گرفتن پول میاد و پررو پرور سرک میکشه تو حال ، زن داداش و سه تا بچه شون پس از نهار چرب و چاق مهمونی ظهر نان و پنیر و هندوانه می خوردن ، پیرمرده این صحنه را میبینه به زن داداشم میگه شما نون پنیر میخورین!!!! !!!!( با تعجب فراوان و همراه با دلسوزی هایی که از طرز نگاهش معلوم بوده) بچه های من شام از این چیزا نمیخورن ، چیزی هم حاضر نباشه فقط پیتزا می خوان...بعدش هم اصلا در مورد پول حرف نمیزنه و میگه، یه گوسفند میکشم به همسرت بگو بیاد بیاره بذار تو یخچال برای بچه ها...

سمر با رژ لب سکوت پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 12:00 http://samar-samar.blogfa.com

چه جالب :)

تکتم ( دکتر آشپز) پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 12:08

هرچی دلت میخواد دعوام کن میخوام در ادامه خاطره "سارای" عزیز یه چی بگم :
از این قپی های روستایی ها من یه خاطره دارم . کارگری داشتیم که زن باغبان باغمون بود. این زن بی نهایت پرحرف و خالی بند بود. معروفترین خالی ای که بست این بود که یه روز حرف زعفران در غذا بود اینم برگشت و گفت : آره زعفران غذا رو خیلی خوشمزه می کنه من تو همه غذاهام زعفران میزنم . من همیشه اول سال ( فصل زعفران پاییزه !) چند کیلو زعفران میخرم برای تا اخر سال

دیگه دعوا بهت کارگر نیست. باید یه قرار بذاریم همدیگرو مورد ضرب و شتم قرار بدیم.

سما پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 12:50

مهندس!!!!!!!!!!!!!!!!دکتر جان یه ارتش پشت سرشه ها!!!!!!!!!!!!!!!!امروز ناهار ما هم قیمه داریم دستور طبخ از وبلاگ دکتر عزیزمون:

خوب پس من در رفتم.

تکتم ( دکتر آشپز) پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 13:10

با قرار موافقم! قیمه بپزم ؟!

باشه بپز، منم کفشای کتونی مو می پوشم، اولین اصل دعوا، آمادگی برای فراره!

آویسا جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 02:48

منم چهار پنج سالم بود و صبحانه ب صرف کله پاچه "نن جون پز" خونه پدربزرگم مهمان بودیم و از اونجا ک من صبحانه فقط چای شیرین میخوردم، موقع خوردن کله پاچه ب من یادآوری شد ک این صبحانه ست و دوباره صبحانه نخای از ما!
خلاصه ک کله پاچه رو خوردیم و هنوز سفره جمع نشده من زدم زیر گریه ک چرا ب من صبحانه ندادید و میخاید سفره رو جمع کنید؟ هر کسیم توضیح میداد ک اینی ک الان خوردی همون صبحانه بود ب خرجم نرفت! و ناچار شدن ک برای من پنیر و کره و چای شیرین بیارن ک صدام بیوفته!!!

فقط ماهاییم که به سنتها اهمیت می دیم. بقیه اصلا" نسبت به سنتها بی تفاوتند!

ماهی جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 13:14

دکتر تکتم که درباره آوین گفتن یاد بچگیام افتادم، منو برادرم هم مامانم وقتی غذای سبک رو ناهار میداد ما هی میگفتیم این شامه ناهار نیست که! اصلا مهمون و آشنا و غیر آشنا سرمون نمیشد مثلا خونه داییم یه بار همه با هم بیرون بودیم وقتی اومدیم خونه زندایی و مامانم سریع یه غذا حاضری آماده کردن حالا هی ما میگفتیم این ناهار نیست! دکتر جان مواظب باشید، از ما گفتن بود

یعنی بچه ها اسکار آبرو بری دارند!

بنفشه جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 15:30

منم از آب دوغ خیار بدم میاد! ببین بازم تفاهم داریم!

من بدم نمیاد، اون موقع دوست نداشتم.

م؛ط شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 01:06

سلام

و رحمت الله آبجی خانم. کم پیدایی؟!

تکتم یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 01:56 http://drashpaz.persisnblog.ir

بنفشه بی سلیقه! من عاشق ابدوغ خیارم. منو شوهرم اگر بخاطر سو تغذیه بچه ها نباشه هرروز نهار تابستون مون ابدوغ خیاره.
حالا البته تو بیا مشهد لازانیا میپزم با قیمه برات

باز جمع شدید با هم معاشرت کردید؟

شیرین یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 10:39

سلامممممم
روزتون بخیر جناب قربتی!
من الانم ابدوغ خیارو بانیم کیلو مغزگردو حتی تو مردادماه غذا نمیدونم !
چه کاریه خب یساعت بعدش آدم گشنه میشه دوباره
حالا حواستون باشه واسه اقازادتون آبدوغ خیاردرست نکنین
یوقت زبونم لال بچه دپرس میشه

چندوقت پیش تواتوبوس دوتاخانوم مسن داشتن راجب تناسخ باهم حرف
میزدن کلی کیف کردمم واسه اولین بار بود که می دیدم موضوع بحث دوتا خانوم
عروس وداماد وگرونی واین چیزانیس
قربتی جان دلبندم ! گوش نمیدیم میشنویم چون مخاطبشون مانیستیم

مرسی بابت پست تندکیت

سلام
من الان سیب رو هم غذا می دونم از صدقه سر مدیریت جهانی. بچه ما مثل خودمون غربتی می شه.
سلامت باشید.

ناری یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 13:54

ببینم غربتی حکومت نظامی اعلام کردی که اجتماع بیش از دو نفر ممنوعه خوب بدار مردم دو کلوم حرف با هم بزنن ثواب داره . هی این دکترو میتارونی
خوب دکتر جون میگفتی اوین جون خوبه؟ مانتو خریدی؟

اصلا" به خودم بمب می بندم وسط وبلاگ می ترکونم ببینید چقدر جدیم

تکتم (دکتر آشپز) دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 01:27 http://drashpaz.persianblog.ir

ناری جون محلش نده خواهر. راستش ما خوبیم مانتو عید هم هنوز پیدا نگردم ولی امروز یه رژ لب جگری تیره خریدم که به بنفش میزنه . از اون رنگهای جیغ که نمیدونم کجا میخوام بزنمش !!!!
راستی ناری جون فردا به نظرت خورش قیمه درست کنم یا لازانیا؟!!!

بومببببببببببببببببببببببببببببببببببب
من ترکیدم.

عطیه دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 09:21

خواهر من کوچیک که بود هر جا هرچی میدیدو خوشش میومد میگفت: من تا حالا تو ععععععمرم(با عین غلیظ) از اینا نخوردم. نه تنها آبروی بابا و مامان، که آبروی هفت نسلمونم برد و ما دیگه الان آبرو نداریم

پس شما "هم مامان، مامان، سیببببببببببب داشتید"!!!!

asghari دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 11:19

سلام
چرا کامنتا و جواب کامنتا گزینه لایک نداره...من امتیاز دهی دوست ندارم... غربتی چه وضعیه؟؟؟ رسیدگی کن خب...

رسیدگی نمی کنم

سارای دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 13:44

غربتی جان سلام، سر تو هم مث سر من داره میترکه از حجم کار عایا؟؟؟؟؟؟؟
همسر برادر من برای دختر سومش ویار شدید داشت که تا چند ماه هیچ گوشتی طبخ نمیشد توی خونشون و اینا هم توی شهر غربت زندگی می کردن توی سه ماهگی حاملگیش دعوت میشن عروسی و دو تا دختر ش کلن ابروشونٌ به باد میدن ، تعریف میکرد با یک ولع و به به و چه چهی گوشتارو به دندون می کشیدن و حتی از ظرف منو و کناریاشون نیز قاپ میزدن ، طوریکه عروسمون بعد از اون عروسی کذایی عطای غربت را به لقایش بخشید و اومد ور دل مامانش که برای بچه هاش گوشت بپزن، آخه جایی هم بودن که اعتماد به رستورانهاش نداشتن و برادرم همه اش مدموریت بود و اینا دیگه...تمام شد امضاء

آبرو بری به این می گنا!!!!!!!!!!

نسترن دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 17:38

سلام .خاطراتتون بانمکن اماصفحه ی نظراتتونم خیلی میچسبه احساس بودن تویه جمع دوستانه به آدم میده...وحالایه خاطره نسبتا مرتبط:اون قدیما مادربزرگم به خاطر کارومسولیتهای زیادش همیشه از مادرم میخواست که خریداشو انجام بده واصولا هرچی ماتوخونمون داشتیم لنگه اش خونه پدربزرگم هم بودیه بار مامانم یه سری مهمون داشت که خیلی باهاشون رودربایستی داشت محض اینکه چایی روگذاشت جلوشون منم که بعنوان مثلا یه بچه ی نازتوبغل یکی از مهمونانشسته بودم بلند گفتم ا مامان چرانعلبکی مامان بزرگ اینا رو آوردی خونه....داشته باشیدقیافه مامانمو.وبعدیه ساعت وقتی سفره انداختن باگریه گفتم مامان چرا سفره خوشکله ی مامان بزرگ آوردی.‌..‌فکرکنم هنوز بابت اون شب مادرم منو نبخشیده باشه.توروخدابه خاطر ابنهمه حرف فحش ندید قول میدم تکرار نشه درضمن وبلاگم ندارم....

بعضی اوقات می خوام وبلاگو ملی اعلام کنم بره

nari دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 21:17 /http://nariaa.blogsky.com

دکتر جان بذا نهار باشه حالا قیمه یا لازانیا . مهم سلیقه غربتی جانه
دکتر بیا وب منو ببین این غربتی رو هم بیار خوب؟
الهی کد وبلاگتم بترکه

به کد وبلاگ من فحش می دی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

النا سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 00:00 http://sabinaaa.blogfa.com

دعوا کجاست؟ منم ببرین

همین جا، بشین کم کم شروع می شه.

asghari سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 08:59

ببین همین جوابت به النا لایک داره، امتیاز فایده نداره خب. رسیدگی کن...

شما آخر سالی کار نداری؟
بسا کسا که به نیروی تمیز کننده شیشه شما نیازمندند.

در ضمن رسیدگی نمی کنم.

شیرین سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 10:13

سلاممممممم
منم تماشای دعوا دوس دارم بخصوص خانوادگیشو!!! اونم ازیه جای مرتفع که به همه جامسلط باشم خطریم منو تهدیدنکنه!
غربتی تودوقدم از کمیته جلوتریا حدداقل اونا به معاشرت زن با زن کاری نداشتن

سلام

من دید امنیتی دارم. یه وقت جمعیت در حال معاشرت زیاد می شه می زنند کاسه کوزه وبلاگو به هم می ریزند. از اون لحاظ.

تکتم ( دکتر آشپز) سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 11:16

............پاسخ:
بعضی اوقات می خوام وبلاگو ملی اعلام کنم بره

بالا غیرتا اینکارو نکنی! رستم قاسمی بیکار شده میارنش اینجا سرپرستش می کنن

نخیر خودم به طور خودجوش بیکارم

بهار(spring) سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 12:44

دل به کار نمیدی مهندس

نه اصلا"

nari سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 17:53 http://nariaa.blogsky.com

ما داریم مشتری شرکتتون میشیم هوامو داشته باش واست چندتا مشتری مشتی دارم .
ها پس چی بعدم این کد وبلاگت منهدم شه ایشالله انگار با من لجه
اصلا این روانی چیه گذاشتی اینجا ؟هی منو میپیچونه
سلام دکتر چطوری؟ بچه ها خوبن؟

به وبلاگ من فحش می دی؟ عکس خدا رو پاره می کنی؟
خدا روزی رسونه، شما بفرست ما سرشونو گول می مالیم!
باز جمع شدید اینجا با هم معاشرت کردید؟

النا سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 18:54

اینجا چرا دعوا نشد
دچار حس سر خوردگى شدم

کم کاری می کنند دوستان

تکتم (دکتر آشپز) سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 21:17 http://drashpaz.persianblog.ir

مرسی ناری جون خوبم. یه کم سرم درد میکنه

غربتی جون شما خوبی؟ این صدای بوم چی بود از این ورا اومد؟ نگو ترکیدم ما این اصطلاح ترکیدن رو برای نشون دادن اوج حسادت یه نفر به کار می بریم

من اصلا" این نظرو نخوندم.
منظور منفجر شدن بود نه ترکیدن.

asghari چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 09:40

والا خونه رو تازه 10 روزه تحویل گرفتم...خب تمیز کردن خونه خالی هم راحتتره... 2 تا پنجره فکسنی هم بیشتر نداشت، اونم کار 2 ساعت بود. تموم شد. اگه پول خوب بدن شیشه هم پاک میکنیم...آب حوض هم میکشیم... شنیدم در برخی محلات ساعتی 15تومن درآمد داره...قراره با دوستان بریم تی و پارو و الباقی استاف رو ببریم کار ساعتی انجام بدیم. به نظر میرسه دم عیدی درآمد این کار از مهندسی بیشتره. اگه خواستی اسم شما رو هم تو لیست متقاضیان بنویسیم. البته شان شما اجل از این صحبتاس. ولی پول توشه!!! زندگی هم خرج داره

ما رو یه سمت سر بیگاری کننده فامیل ارتقا دادند نمی تونم قولی به کسی بدم. همه وقتام از قبل book شده. اینقدر با کلاسم من!

محدثه پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 12:27

جالبه هر خاطره شما ی تیکه شده واسه فامیل
به قول همون کاشونیا چسش نزن انقد
صرفا جهت انتقاد بود نه بی ادبی

من این اصطلاحو بلد نیستم باید از بابام بپرسم.
توضیح دیگه اینکه آدم خاطرات bold رو تعریف می کنه. بقیه شو که اصلا" یادم نمیاد که حالا بخوام بگم یا نه یا اصطلاح شده باشه یا نه

سمانه پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 14:02 http://Asemanedeit.blogfa.com

غربتی جان منم یه بار مهمونی گرفتم سالاد ماکارونیش موند برا ظهر فردا دیگه این اقا پسر ما اون موقع 2 ساله بود موقع ناهار بهش گفت مامانی به این میگه غذا گول نخوری این سالاده؟؟؟؟؟!!!!!!

خدا رو شکر همه یه آبروبر توی خونه دارند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد