دکتر چوبکی و خواهر بزرگه و مریضیشون

قبلا" گفته بودم که خواهر بزرگه دکتر چوبکی مریض شده و مجبور شده جراحی کنه. جدا از نگرانی و نارحتی دکتر نسبت به خواهرش، این دو تا خیلی رابطه جالبی با هم دارند. بعضی اوقات کسی که حرفاشونو گوش بده فکر می کنی دکتر چوبکی پسر خواهرشه، در صورتی که فقط 2 سال از خواهرش کوچکتره. بعضی اوقات هم برعکسه. مثلا" چند وقت پیش خواهر دکتر چوبکی نمی رفت یه آمپولی رو بزنه و دکتر چوبکی پشت تلفن یَک داد و بیدادی راه انداخت که ماها اینور سفید شده بودیم از ترس، شانس آوردم آذری نمی فهمم وگرنه غش کرده بودم. بعدش داماد خواهر دکتر زنگ زد که خواهر دکتر سریع رفته و آمپولشو زده!!!

انگار که بترسه و دوست داشته باشه کسی ترغیبش کنه.

خلاصه چند روزیه که دکتر می خواد برای تولد خواهرش یه مجسمه بسازه (نخندید، نه از اونایی که به معلمش داده!) کلی گشت اینور و اونور و بلاخره تونست چیزی رو که می خواست پیدا کنه. همگی بهش گفتند که چه کاریه و همین که به فکرش هستی یا کمک می کنی و چه و چه، کافیه. دکتر که نظر منو پرسید من گفتم که از چیزی که در مورد رابطه شما می دونم برعکس باید الان یه کادوی خاص به خواهرت بدی. الان اگر لوازم خونه یا لوازم دکوراسیون خونه بصورت چوبی بسازی و بدی دیگه اون حالت اختصاصی رو نداره و بعدش هم خواهر دکتر سن و سالی نداره که مادربزرگ شده و از الان به بعد باید به فکر خودش باشه.

دلیل دیگه ای که من با دکتر هم عقیده بودم که قدیما رو یادم میاد که الان می خوام براتون تعریف کنم.


 

 

نمی دونم گفته بودم یا نه؟ ما خانوادگی دکتر جوبکی اینا رو می شناسیم. مثلا" دایی دکتر با پدر من همکار بوده و پدر من از بابای دکتر چوب می خریده یا زن دایی دکتر پرستاری بوده که مادر من موقع بیماری ریه توی تبریز به طور اختصاصی داشته که با هم 1 ماه فرنطینه شده بودند(یعنی بجز همدیگه 1 ماه هیچ کس دیگه ای رو ندیدند!). خلاصه اینکه از دور آشنا بودیم با هم . سالهای دبیرستانی من بود که یه بار با بابام رفتیم بیمارستان مهر عیادت یه آقایی. خوب دوره تین ایجری بود و خیلی  چیزها برام مهم نبود. ما توی بیمارستان یه بابایی روی تخت دیدیم که به صورت افتاده بود، کچل و نحیف، شبیه ترین کاراکتر بهش دابی توی هری پاتره. والا راستش من خیلی توجه نکردم و تا سالها فکر می کردم اونی که روی تخته بابای دکتر چوبکی بوده. بنده خدای روی تخت اینقدر جون نداشت که خودشو تکون بده و صورتشو از روی بالش بلند کنه چه برسه به حرف زدن. ما هم ترسیدیم اگر به مریض دست بزنیم همون لحظه به لقاالله بپیونده! یه دفعه یه خانم سانتی مانتال اومد توی اتاق که همانا خواهر دکتر چوبکی بود، خوب دوره سی سالگیش بود و مثل اکثر خانمهای آذری به نظرم توی اوج زیبایی زنانه اش بود. خلاصه از دید من خیلی قشنگ اومد. با اون استیلش و خوش لباسیش اومد با حوصله و مهربونی دقیق مثل مامانها که آب دهن بچه هاشونو وقتی که دارن دندون درمیارن جمع می کنند و اصلا" چندششون نمی شه، اومد اون بابای روی تخت رو مرتب کرد و آب دهنشو که روون بود و روی بالش ریخته بود خشک کرد. در عین حال داشت با ما هم خوش و بش می کرد. چکیده اش اینکه ما سریع عیادتمونو کردیم و اومدیم بیرون. اینقدر هم برای من مهم نبود که بپرسم دقیق اونی که عیادت کردیم کی بوده. اون بابا، دکتر چوبکی بود که تیفویید بالکان گرفته بوده و دکترها نتونسته بودند تشخیص بدهند و شیمی درمانیش می کردند به شدت و داشته می مرده. کسی که مدام پیشش بوده خواهرش بوده و چیزی که ما دیدیم یکی از روزهایی بوده که در طی 9 ماهی که دکتر چوبکی توی بیمارستان بوده، اتفاق افتاده. دکتر چوبکی آدم قد بلند و هیکلی بود و بعد از مریضی فقط قدش باقی مونده ولی چیزی که من دیدم فقط یه ذره از دابی بلندتر بود و کلا" 20 کیلو هم نبود. سن وسالش هم که گفتم فکر می کردم بابای دکتر چوبکیه!

برای همین صحنه بود که من به دکتر گفتم باید یه چیز شخصی برای خواهرت بسازی چون کسی که توی جوونیش و با مسوولیت شوهر و بچه اونجوری مواظبت بوده، خواهرت بوده وگرنه الان که به میان سالی دارید می رسید، معلومه که باید هوای همو داشته باشید.


خلاصه اینکه دکتر عکس مورد نظرو پیدا کردند، هم اشاره به تخلیه سینه خواهر داره و هم اشاره به اینکه خواهر دکتر چوبکی ویولن می نوازند و هم خیلی شخصیه و در عین حال خیلی قشنگو ظریفه، من که خوشم اومد.


نتیجه گیری اخلاقی اینکه باید بریم چوب مورد نیاز رو پیدا کنیم در این سرما!


اینم امروز پیدا کردم، عکساش خیلی قشنگه.

نظرات 34 + ارسال نظر
سارای یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 13:22 http://damanekhali.blogfa.com

ولی من خوشم نیومد، بهتره سینه ها را کامل بذاره، مجسمه ای با جای خالی یه عضو از بدن بیشتر باعث عذاب روحیه.. به دکتر چوبکی بگو که اینکار را نکنه...

خود خواهرش که دوست داره. روحیه اش اینجوری نیست که اینو نقص بدونه. اتفاقا" همش پیگیری می کنه که کی می سازتش!
بعضی ها که من هم بهشون حسودیم می شه، به این مسایل مثل یه مرحله توی زندگیشون نگاه می کنند و روحیه شونو از دست نمی دهند، خواهر دکتر هم اینجوریه.
البته اگر نگاه کنی سمت راست مجسمه اصلا" حالت بدن نداره، نه قسمت سینه، نه سایر قوسهای بدن. یه جور حالت یکی شدن ساز و نوازنده رو داره!

پدرام یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 13:41

اصل حرکت قشنگه، ولی اگر من بودم این طرح رو انتخاب نمی کردم

سلیقه ها فرق می کنه. همینه که دنیا برای همه جا داره و رنگی پنگیه!

نارسیس یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 13:49

برعکس سارای من خوشم اومد به نظرم واقعا ترکیب خیلی خیلی خوبیه برا زنی که ویولون میزنه
ولی جدا پیدا کردن همچین چیزی که با شرایط یه نفر انقد همخونی داشته باشه کار سختی بوده هاااااااا

اینجا بحث سلیقه ست. نمی شه بگی کسی اشتباه می کنه، هر کسی یه جوری فکر می کنه و به نظرش چیزی قشنگه یا نیست.

بنفشه یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 14:45

چی بگم والا! آفرین چه خواهر خوبی! خب کلاً فامیل درجه یک واسه آدم موندگاره در آخر آخر! ولی من زیاد ازون عکسه خوشم نیومد! اون مجسمه یه جورایی همیشه یادآوربیه یه خاطره تلخه انگار! و کلاً یادآوریه چیزای تلخ همیشه تلخه خب! بهرحال موفق باشید چوب بازی خوش بگذره!


آره والا

تکتم یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 17:30 http://drashpaz.persisnblog.ir

حالا دیدمش. جالب و خیلی خاصه.
منم هرگز بیمارانی که سینه شون تخلیه میشه و خیلی بخاطرش داغون میشن غصه میخورن رو درک نکردم. خوب چیزی که با یه پروتز یا یه مشت پنبه جاش پر میشه که اینقدر غصه ندلره!!!
یعنی اینو که میگم یک مبحث حسابی تو پزشکیه که تا میشه تخلیه نکنن یا چجوری روحیه مریضو حفظ کنن! و برای من قابل درک نیست.

منم درک نمی کنم. البته خاله من یک هفته بعد از جراحی برای خواهر دکتر پروتز بیرونی فرستاد از سوئد. یه جعبه ای داشت شیککککککککککک. خیلی جالب بود.
شاید به مرور این مساله BOLD می شه و اصلا" خیلی مشکله برای یه عده ای!

پدرام یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 18:28

حذف عضویی از بدن که ارتباط مستقیم با هویت جنسی فرد دارد مثلا تاثیر روانی شدیدتری بر فرد می گذارد تا از دست دادن یک عضو معمولی مثل دست یا پا، کارکرد روانی این اعضا مسلما نقش پر رنگتری دارد. و در اصل این احساس از دست دادن هویت جنسی فرد است که موجب ناراحتی وی می گردد.

فکر می کنم اظهار نظر الانم مثل اینه که نشستم کنار گود بعد می گم لنگش کن. برای همینه که قابل استناد نیست.
در ضمن من به روحیه آبجی بزرگه حسودیم می شه عین خیالش نیست، اینش خیلی خوبه.

سارای یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 18:43 http://damanekhali.blogfa.com

آغا من نظرم عوض شد، قشنگ بود...

goli یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 18:50

من جونم رو هم خیلی به راحتی حاضرم بدم برای برادرم. تازه ما اصلا از این خواهر برادرهای جیک و پیکی نبودیم هیچ وقت. معمولا ماهی یک بار با هم حال و احوالی می کنیم. ولی برادر کوچیک تر یک حس خاصی داره برای آدم. مثل بچه ت می مونه.

مادر من هم همینو می گه!
در ضمن می گه بچه خواهر آدم مثل بچه خود آدم می مونه، آدم دعواش هم می کنه ولی بچه برادر یه چیز دیگه ست. شاید هم به دلیل روحیه پسر دوستش این حرفو زده.

زهرا دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 08:52

غربتی جان چقدر مجسمه زیباست و پر مفهوم.اصلا نقصی دیده نمیشه یکی شدن بدن زن با سازش نمود بیشتری داره.خدایی پیدا کردن این طرح خودش یه پروژه سنگین محسوب میشه.
خواهر من هم مشکل خواهر دکتر چوبکی رو دارن و 6 سال از یه پرتز خارجی استفاده میکنه که بجز دفعه اول که از بلاد کفر ابتیاع کردن دفعه دوم از سه راه جمهوری همون مارک رو خریدن دقیقا با یه بسته بندی بسیار شیک و محکم.
بحرحال دست دکتر چوبکی درد نکنه و همفکری شما هم قابل تحسینه

خدا به همه سلامتی بده ما بیایم پشت سرشون غیبت های خوب خوب بکنیم.
خود پروتز به کنار، دیدید چقدر جعبه هاشون قشنگه!؟

فاطمه دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 09:08 http://www.radepayegol.blogfa.com

چه خواهرخوبی
چه برادر خوش شانس وقدردانی
خداحفظشون کنه
همه آدما اینطوری نیستن.

آره آدم حسودیش می شه.

ققنوس دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 09:21 http://ghoghnooshope.blogfa.com/

سلام
چرا من نمی تونم پیام بزارم

دست از ما بهترون در کاره!

ستی دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 10:35 http://dokhtarmohajer.blogfa.com

راستش زیباتر از مجسمه به قول خودتون روحیه فوق العاده خواهر دکتر هست که این قدر خوب با مسئله کنار اومده و حتی به عنوان بخشی از زندگی و وجودش قبولش کرده
مجسمه فوق العاده است ، یه چیز خیلی خاص ، برای یه فرد خاص تر ! طرحی که نشون می ده پشتش فکر خوابیده ، اینکه برای سازنده فرد اهمیت زیادی داره
خوشا به حالشون که این قدر با هم ندارن!
حالا چی می گفتن ؟ شما بگو من ترجمه کنم دور همی یه لرزی بیاد به جونمون

آره والا.
طراحش خیلی با ذوق بوده.
آدم حسودیش می شه.
نمی دونم، صداشون خیلی بلند بود. آبجی خانم که صداش نمی آمد ولی معلوم بود لج کرده یا داره خودشو لوس می کنه که برادرش کشتش پشت تلفن. فکر کنم اگر اونجا بود، خواهرشو می پیچید توی فرش می برد اینقدر عصبانی بود.

سارای دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 10:44 http://damanekhali.blogfa.com

مهندس مامانت راست گفته، من پسر دوست نیستم ولی حرفش کاملا راسته، بچه برادر یه چیز دیگه است با اینکه هر چه بزرگتر بشن بیشتر از عمه فاصله میگیرن، تازه حال عمه هامو میفهمم وقتی که داداشام زن غریب میگرفتن و خواستگاری دخترای اونا نمیرفتن!!! اگه عمه داری دریابش...

الان هیتلر درونم بیدار شد، ازدواج با غریب باعث ارتقای ژنها می شه.
عمه های من خوبند کلا".

م؛ط دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 11:36

مامانت خوبند که عمه هات رو خوب می بینی شماره مادرت رو بده کارشون دارم؛ اون قسمت ارتقای ژن رو خیلی اعتقاد دارم از ازدواج فامیلی هم متنفرم

این که درسته ولی من یه عمه دارم مهربون ترین آدم روی زمینه اون مدیریت این موضوع رو به عهده داشته. همون که یه بار توی پارک صحبتش شده. هنوز هم که هنوزه برای خودش دافیه (واقعا" کلمه بهتری ندارم بگم) شاید خوشگل نباشه ولی از اونهاست که دخترخاله هام می گن وقتی حضور داره آدم تمرکزشو از دست می ده و جلب توجه می کنه. بنده خدا اونم مثل خواهر دکتر چوبکی جراحی داشت و بدتر از اون روحیه داره، تازه بعد از همه دردسرهاش الان رفته بلاد راقیه ساکن شده و داره بیزینس راه می اندازه!!!
والا در مورد ازدواج نمی شه کلی نظر داد، کلا" هرکی هرجور راحته همون خوبه!

زهرا دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 11:48

جعبه به غایت زیبایی دارن.یه اعترافی بکنم؟؟من کارتن جعبش با اون رنگ سبز بسیار لایت رو با هنرمندی تمام کلاژ کردم به عنوان جعبه هدیه تولد دادم برادر شوهرم هنوزم بعد دو سال میگه جعبه هدیه زیباتر بوده تا خوده هدیه خواهرم شانس اورد اون قسمت نگهداری پروتز رو دادم بش
اها غربتی جان من خیلی وقته شما رو خاموش میخونم اما فقط به دلیل اسم شما اولش خواننده وبلاگ شدم اخه عمه من و بسیاری از اطرافیانم به من میگن غربتی!!!! چون خدا نکنه چیزی منو عصبانی کنه یه غربتی بازی در میارم اون سرش ناپیدا!!!! اما الان به شدت از قلم شما خوشم میاد و پیگیر وبلاگت هستم
.قلمت مانا

آره والا، منظورم از جعبه، کیفش بود. من کیف های صورتی و سفید رو دیدم و هر دو مدل هم به نظرم خیلی قشنگ بود.

هیچ کس تا به حال به من غربتی نگفته راستشو بخواهید، اصلش من می خواستم پیش ساخته داشته باشه بعد هم یه صفت خنده دار داشته باشه، کلا" 20 ثانیه هم به اسمم فکر نکردم. شاید پس ذهنم چیزی بوده؟؟؟!!!
فامیل در اومدیم اینجوری، غربتین!

عفیفه خاتون دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 12:18 http://kenesmirza.persianblog.ir

من الان بشدت عصبانی ام. پستی که از صبح تا حالا تایپش طول کشیده بود در جیک ثانیه یهو غیب شد!

پس من می رم یه نون بخرم میام. این دور و بر نباشم بهتره.

عفیفه خاتون دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 13:13 http://kenesmirza.persianblog.ir

دوباره نوشتمش. یه چیزی تو اون پست اعتراف کرده بودم که حذفش کردم! شاید نباید مینوشتم
قسمت نبود ننه
راستی انشالله که هیچ کس درک نکنه اما حس اینکه به جرم یک نامزدی زن بیانگارندت و آزاد برای پست بودن خییییییییییییییییلی درد داره. خیلی!
یک بیوه چه گناهی داره جز یک انتخاب غلط که همونم گاها حاصل گول خوردن از یک دروغگوست؟

در مورد "او" درست می فرمایید ولی کلا" وقتی ازدواجی خراب می شه هر دو طرف یه جاهایی درگیرند دیگه.
غربتی، کارشناس خانواده!

شیرین چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 09:21

سلامممممممم
چرا من عکسو نمیتونم ببینم نه اینجا نه خونه!!؟
فضول دردم بد چیزیه ها!

ای بابا اینکه هنوز همون گلس!

سلام
اینجا کجاست؟

http://s5.picofile.com/file/8112609684/wood_schalpture.jpg

شیرین چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 12:35

سلام! خسته نباشین
اینجا اداره س قربان !

سلام، سلامت باشید، آهان از اون لحاظ.

-- I -- چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 12:59

اصلا اصلا اصلا خوشم نیومد ....
این چیه دیگه ؟ خواهر و برادرن اینا یا زن و شوهر ؟
از قدیم الایام مجسمه سازا اصلا در قید و بند مسائل اخلاقی نبودن و الانم نیستن
فقط منتظرن یه تیکه چوب یا سنگ دستشون بیاد اندام جنسی زنها رو روش بتراشن ...

یعنی واقعا خجالت نمیکشه اینو بده به خواهرش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شما یه Emailبذار، یه روانشناس خوب می شناسم برات تلفن و آدرسشو می ذارم. زود خوب می شی. نگران نباش!

م؛ط چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 13:59

سلام؛قربون دستت اگه ایمیل داد 2تا روانشناس معرفی کن یکی جواب نمیده

سلام
نه بابا، زود خوب می شه فقط باید قرصاشو به موقع بخوره.

میم چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 14:19

طرحش خیلی خاصه، من شخصا دوست ندارم یه همچین چیزی هدیه بگیرم
به رابطه عمیق بین دکتر چوبکی و خواهرشون حسودیم میشه، خیلی زیباست ، تو دنیای مادی امروز حتی خوندن در موردش هم حس خوبی القا میکنه
و اینکه فکر میکنم چون خواهر دکتر چوبکی خودشون دستی در دنیای پزشکی دارن (اگه اشتباه نکنم متوجه شدم پرستار بودن) کمک بزرگی بوده تا ایشون بتونن این شرایط رو راحتر تر مدیریت بکنن و بهتر بپذیرن


نه خواهر دکتر نوازنده هستند اونم برای دل خودشون. زن دایی دکتر، پرستارند.
ولی در اصل موضوع که رابطه خوبشون و روحیه بالای آبجی بزرگه هست تغییری ایجاد نمی شه.

میم چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 14:52

خوب حالا میشه دلیل انتخاب طرحو درک کرد، کاملا به جا و درسته

سلیقه هم مهمه. هر کی یه جوره و یه جور به دنیا نگاه می کنه. این دو تا هم اینجوری.

میم چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 15:12

هنرمندا نگاهشون خاصه، چیزایی رو میبینن و درک میکنن که یه انسان معمولی مثل من ازش چیزی نمیفهمه
من معمولی فقط از یه چیزی خوشم میاد یا نه، اما برای یه هنرمند این طور نیست

درست می فرمایید. شما رو نمی دونم ولی من تا چیزی خلق نشه نمی تونم بگم قشنگه یا نه ولی هنرمند کسیه که می تونه یه چیزی رو خلق کنه.

بنفشه چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 15:27

داداش جدیداً با سرچ مسائل ناموسی و جنسی و هزارتا حرف خاک برسریه دیگه میشه به وبلاگ شما رسیدااااا! من احساس خطر میکنم!

مثال بزن! چون من توی سرچ هام نمی بینم چیز ناجوری باشه.

بنفشه چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 15:53

ببین غربتی حالا به این داستانه این پستت کار ندارم ولی دقت کردی فقط کافیه یه مسئله یه کم ناموسی بذاری آقا خواننده های مرده و خاموشت یهویی همه زنده میشن و سر و کلشون پیدا میشه ؟! رستاخیزی میشـــه خلاصه!
بازم ازین مطالب بذار منم مطالب ناموسی خــــیلی دوست دارم!

پی نوشت: "در رابطه با کامنته اون دوسته جدیدت -- I -- گفتم ایناروها"

من نفهمیدم کجاش ناموسی بود. سرطان سینه کجاش ناموسیه، من نمی فهمم.
باقی چیزها هم اگر دهنمو باز کنم اینجا دعوا می شه برای همین بهترینش روانشناس و مرتب خوردن قرصهاست.

بنفشه چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 16:03

همینو میگم دیگه به ذهن برخی این مسائل ناموسی میاد لذا سر و کلشون یهو پیدا میشه خواننده هات یهو از خاموشی به روشنی میگرایند!

می فهمم چی می گی ولی نمی خوام وارد این بحثها بشم.
راستش کلاسمو خیلی بالاتر از این مدل فکر کردنها می دونم از طرف دیگه اصلا" نمی خوام وبلاگم به اون سمت بره. اصل وبلاگم راجع به پیش ساخته سازی هستش و برای اینکه حوصله خواننده ها سر نره، توش خاطره هم می نویسم. خلاصه اینکه نمی خوام به اون سمت برم.

بنفشه چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 16:12

حالا چرا منو دعوا میکنی؟ بچه سرراهی گیر آوردی؟!

نه بابا، تو که تازه معلوم شده از خطرات قفل کودک و پیچ سالم مونده بیشتر عزیز شدی!

بنفشه چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 16:18


الان میرم به بابام میگــــــــــــم!
بابـــــــــــــا!

بنفشه چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 16:30

بابام فردا سر فتح با تیزی منتظرته!

من همین الان استعفا دادم، دیگه سر کار نمیام.

-- I -- چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 20:37

غربتی !
بهت توهین نکردم پس یا مثل انسان منطقی بحث کن یا کلا کامنت رو پاک کن
کلا آدمهایی که تو دنیای مجازی قایم میشن و شعر و ور می نویسن احتیاج مبرم به روان شناس دارن .... اونم نه یکی دوتا ....

خواننده وبلاگت هم نیستم ، "کلا الاف نیستم !"، داشتم سرچ می کردم این وبلاگ اومد و من هم این عکس و این مطلب رو دیدم

خودتون رو زدید به اون راه ؟ من گفتم سرطان سینه غیر اخلاقیه ؟؟؟؟؟

من گفتم کجای فرهنگ ما یه برادر میاد اینو میده به خواهرش ؟؟؟؟

http://s5.picofile.com/file/8112609684/wood_schalpture.jpg

یعنی چی ؟ این هنره ؟!

الان جلوی بچه 8 ساله تا پیرمرد 80 ساله بزاری اینو یه چیز بهت میگه ....

اصلا کاری با عقاید دینی ندارم ولی واقعا ارزش خواهر دکتر نمی دونم چی چی به این انحناهای بدنشه ؟؟؟ که الان باید تراشیده بشه روی چوب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این توهین به زن نیست ؟؟؟؟

یا شاید این دوتا خواهر و برادر خیلی خاص باشن / مثلا تو اروپا بزرگ شده باشن یا تو خانواده خاصی بزرگ شده باشن
شاید خودتم خاص باشی و متوجه نباشی ولی وبلاگت می تونه این طرز تفکر خاص رو تو محیط ما پخش کنه

شما هم لطف کن اینجا تشریف نیار. از این به بعد هم در صورت سرچ به اینجا رسیدید، اینجا رو باز نکنید.
من نمی تونم به خواهری که زیر برادرش لگن می ذاشته و تمام کارهای بهداشتی شو انجام می داده طوری فکر کنم که اگر مجسمه انحنای بدنش که توسط برادرش ساخته بشه دید سکسی به هم داشته باشند.
توی فرهنگ شما شاید نباشه ولی توی فرهنگ ما خواهری که 9 ماه برادری که به اندازه یه گربه شده مثل بچه اش پوشک کرده و حموم کرده و اصلا" هم دید غیراخلاقی بهش نداشته و الان همون برادر داره به روش خودش ازش تشکر می کنه، وجود داره و برادره از ساختن تصویری از سینه خواهرش، احتیاج به غسل پیدا نمی کنه.
من خوشحال می شم دید غیر سک سی توسط وبلاگم منتشر بشه. هیچ چیز کثیف تر از این نیست که این دید بین اعضای خانواده باشه چه 8 ساله چه 89 ساله.

میم چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 21:30

عکس آخری چقدر جالب بود
تو خونمون یه گربه داشتیم اسمش مموش بود با همه اهل خونه جور بود، ولی از من میترسید نه اینکه اذیتش بکنم فقط یه جورایی میترسیدم تو دست و بالم باشه اونم اینو فهمیده بود، مامانم هر موقع میگفت مموش بدو میم اومد سریع حساب کار دستش میومد، خیلی گربه ناز و ملوسی بود، خیلی وقتا گوشتای تو یخچال غیب میشد و بعد میفهمیدیم خواهرم برده برای مموش

آره گربه ها خیلی باحالند.

تکتم پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 12:10 http://drashpaz.persisnblog.ir

میبینم که کفگیر من که گم شده بود اینجاست !!!

آره والا.

شیرین پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 15:13

سلامممممممم
بالاخره عکسودیدم!
یکم حسودیم شدا خوش بحالتون ! یعنی شما هم هرچی دلتون بخوادمیتونید درست کنین؟؟؟(چه سوالیه خب معلومه میتونید)
یه چیزدیگم بگم!؟ امان ازاین نگاه جنسیتی!یعنی کشتن مارو
آخه خواهربرادر ومادروپسر که این حرفاروباهم ندارن
ببخشید اینو نمیگفتم غمبادمیگرفتم

آره می تونیم ولی از قدیم گفتند کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد