نسترن نامه

نوی پست قبلی چند جایی از یکی از همکارها به نام نسترن اسم بردم. گفتم یه غیبتی در اینجا ازش داشته باشیم دلمون باز بشه.


  

نسترن از اون کاراکترها بود که شنونده خوبیند. یعنی پرت ترین آدم شرکت رو می دیدی که اومده داره براش درددل می کنه. ما دیگه به شوخی بهش می گفتیم " مشاوره". مهربون نبودا ولی خوب گوش می داد. مثلا" ماها گوشی دستمون اومده بود که روزایی که نسترن پرت و پلا لباس می پوشه دم پرش نریم و اصلا" مشاوره که هیچی یه سلام بکنیم و بریم رد کار خودمون. اون روزا مثلا" مانتوی طوسی می پوشید با جین و مقنعه بنفش جوراب زرد و کفش صورتی. معلوم می شد که از صبح اخلاقش گه مرغی بوده و اصلا" نگاه نکرده چی می پوشه، اولین چیزی که به دستش اومده تنش کرده اومده سرکار. برای همین ما آسه می رفتیم، آسه میومدیم که گیر نده. به غیر از این مورد، همیشه با حوصله گوش می داد و تقریبا" همیشه "مریض" داشت.

یکی از کارهایی که نسترن به عهده اش بود کنترل لوازم التحریر بچه ها بود. باید خورده فرمایش 100-150 نفرو توی 7 تا نقطه مختلف گوش می داد و براشون چیز میز می فرستاد. برای همین اگر می رفتیم سراغ کمد لوازم التحریر حتما" باید بهش می گفتیم چی برداشتیم و اگر بجز چیزی که گفته بودیم چیزی برمی داشتیم. تکه بزرگه، گوشمون بود. برای همین این دیالوگ برامون عادی شده بود که : نسترن کلید بده روان نویس بردارم. بعدش یه صدای داد هم میومد که نسترن ماژیک صورتی هم بردارم؟ عین بچه ها که میرن سراغ کمد مثلا" بیسکویت بردارند بعد یه دفعه پاستیل می بینند، هوس پاستیل می کنند، داد می زنند : مامان، پاستیل هم بردارم؟

یکی از چیزهایی که توی نسترن گل درشت بود، توجهش به مابعدالطبیعه و انرژی و اینجور چیزا بود. دروغ چرا؟ برادر غربتی یا کتاب علمی مطالعه می کنه یا همینجور چیزا که نسترن می خونه. یعنی بعضی اوقات برادر غربتی یه نظراتی در مورد متافیزیک و قدرت ماه ها یا سنگها یا تفاوت مکتب چین با هند با مایاها در طالع بینی می ده که من ترجیح می دم نگم با هم آشناییم چه برسه به فامیل! اولا که عروس غربتی اینا، هنوز نامزد برادر غربتی اینا بود. از اینکه من توی خونه تعریف می کردم که نسترن نسخه زنانه برادر غربتیه و کتابخونه اش دقیقا" عین کتابخونه برادر غربتی می مونه، خوشش نمیومده و یه بار اعتراض کرده که غربتی با ازدواج برادرش و عروس غربتی اینا مخالف بوده که با توضیح برادر غربتی که اینا همش حرفه. غربتی تا به حال کسی از همکاراش یا دوستاشو خونه نیاورده و بجز حرفای غربتی هیچ نقطه مشترکی بین برادر غربتی و نسترن وجود نداره، عروس غربتی اینا راضی می شه. البته بعدا" که عیاق شدیم همینو برام تعریف کردند و یه کاراکتر در خانواده ما اختراع شد به نام دختر فروغ سادات که ما مایل بودیم برادر غربتی با اون ازدواج کنه ولی بعد رفت برخلاف میل خانواده با عروس غربتی اینا ازدواج کرد. خلاصه ما الان هی سرکوفت دختر فروغ سادات رو به عروس غربتی اینا می زنیم!

داستان آخر نسترن رو هم بگم. نسترن یه زمانی یه دوست پسر هنرمندی داشت که برای همکارا خیلی عجیب بود که چه جوری با هم جور شدند! آقای دوست پسر یه ماده سگ داشت که سه تا توله زاییده بود و با این 4 تا سگ کلی سرگرم بود. یه روز نسترن برامون تعریف کرد که آقای دوست پسر، رفته توی فاز نوازندگی و بین همه پیغمبرها رفته سراغ جرجیس و داره دف زدن یاد می گیره. جالبی قضیه اینه که وقتی آقای دوست پسر دف می زنه، مامان سگها و 2 تا از توله ها، فرار می کنند و می رن توی آشپزخونه، زیر کابینت قایم می شوند ولی یکی از توله ها می شینه و با حوصله نوازنده تازه کارو نگاه می کنه. توله علاقه مند، تبدیل به توله مورد علاقه آقای دوست پسر می شه و همش تعریف می کرده که تنها موجودی که حس منو موقع نواختن دف می فهمه همین توله ست و شماها همگی عاجزید از رابطه ای که صدای ساز من بین روح ما دو تا ایجاد کرده. موضوع خنده دار قضیه وقتی رو می شه که آقای دوست پسر توله ها رو برای معاینه می بره پیش دکتر و معلوم می شه توله علاقه مند به نوازندگی کَره!!!!

نظرات 33 + ارسال نظر
رها یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 12:40 /http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

وااااااااااااااای
یعنی این پستت معرکه بود! اصلاً انتظار همچین پایان بندی رو نداشتم
پ.ن: تفاوت مکتب چین و هند و مایاها...

از اصل غافلگیری استفاده کردم.

سارای یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 12:43 http://damanekhali.blogfa.com

جالب بود.
میشه نسترن هم موقع شنیدن درد دل های دیگران کر بوده

نه اتفاقا" شنونده فوق العاده ای بود.

میم یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 12:49

چه خوبه همه یه مامان نسترن تو محل کار داشته باشن
عجیب نبوده با توجه به شخصیت و نوع مطالعات و علاقمندی های مامان نسترن ، دوست یا نامزدی هنرمند که از قضا دفم بزنه داشته باشه.
از تیکه ای که در مورد برداشتن لوازم التحریر بود خیلی خوشم اومد بامزه نوشتید
اهاین این یادم رفت آخه چرا انقدر ارزو خانومو اذیت میکنی کم از داداش غربتی میکشه این چی چیو السلطنه از کجا اومد

آره خیلی خوبه.
تکه لوازم التحریر، رقیقا" لفظ اختراعی نسترن بود.
اینا که چیزی نیست تازه بعضی اوقات عروس غربتی اینا دیالوگ هم داره با دختر فروغ سادات!

سارای یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 12:49 http://damanekhali.blogfa.com

غربتی جان، فیلم یکی از ما دو نفر را ببین، دو بار این فیلمو دیدم نه اینکه خیلی فیلم خوبی باشه ها، برای همراهی با همسر دوبار شد، کاراکتر مهندس زمان منو یاد تو مینداخت، البته به غیر از ظاهرش...

مهندس زمان کدومه؟
بهرام رادان، السا فیروز‌آذر، همایون ارشادی، دانیال عبادی، آنا نعمتی، الناز فیروزآذر، پیام صالحی ، سارا خوئینی‌ها، سمانه پاکدل؟
کدوم؟

میم یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 13:02

الهی، با این عروس غربتی اینا چیکار کردید اینجوری نبود دخترک طفل معصوم

کلی سوژه خنده جور می شه. تازه دختر فروغ سادات تابستونا رب درست می کنه!

سارای یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 13:05 http://damanekhali.blogfa.com

چه زود سرچ کردی اسم بازیگراشو ، رادان

نه، من قیافه ام اونجوریه،

ستی یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 13:14 http://dokhtarmohajer.blogfa.com

سلام غربتی جان ، خوبی ؟؟
من یه اعترافی بکنم ، منم چند ورژن این ور تر یا اون ور تر نسترن جان می باشم
البته اینکه بتونی سموده خوبی باشی لازم نیست همیشه چیسان فیسان بکنی و لباسات ست باشه
گاهی که پریود مغزی اتفاق میوفته ، و آدم ها خود درگیری درونی پیدا می کنن ، خوش شون میاد حلق آویز بشن چه برسه لباس ست کنن
راستی چرا این قدر به برادرت گیر می دی ؟؟؟ البته کلا بچه دومی ها گیرن !!!!
خوش به سعادتش که این قدر خوب علائق و سلایق رو پیدا کرده و داره باهاش حال می کنه !!!!

اولش که خیلی خوبه.
در مورد برادرم، خوب من اگر به این و اون گیر ندم دیگه راجع به چی بنویسم؟ سوژه از کجا بیارم؟

ستی یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 14:00 http://dokhtarmohajer.blogfa.com

آره خوب اینم حرفیه از این جهت به موضوع فک نکرده بودم
آره شنونده بودن خوبه ولی وقتی خودتم نیاز به درد و دل پیدا می کنی ، اون وقته که کسی رو پیدا نمی کنی، می دونی همه درد دارن و نمی خوایی نمک رو زخمشون بپا شی و خودت از درون منفجر می شی !
وقتی خودت شنونده ای ، درد همه رو می دونی و فکر می کنی نباید با کسی درد دل کنی تا اعتماد بقیه ازت سلب بشه و دیگه پیشت نیان چون تو هم مشکل داری
البته به طور کلی بچه های کوچیکتر شیطون تر می شن

شما رو نمی دونم ولی نسترن کسی رو داشت که درددل بکنه پیشش.

میم یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 14:21

احتمالا اون کسی غربتی نبود آیا؟؟؟؟؟؟
با دوست بالایی موافقم وقتی قراره شنونده خوبی برای درد دل های بقیه باشی نمیشه برای همونا درد دل کنی چون اون حسابی که روی تو کردن بهم میریزه و دیگه ابهت و کمال رو نداری، کافیه دو بار پیش همون ادما درد دل کنی تا بهت بگن توقع نداشتم انقدر ضعیف باشی !!!
دختر فروغ السلطنه هر کاری هم بکنه و هر کمالاتی داشته باشه ناخن انگشت کوچیکه عروس غربتی اینا نمیشه (ستاد حمایت از عروس غربتی اینا)

نه من نبودم. من بیشتر آدم منطقی هستم تا احساسی. نسترن بیشتر وقتی مشکل منطقی داشت سراغ منو می گرفت. هر وقت هم می خواست طرفشو خوب فحش بده میومد من بهش آموزش می دادم.
اوفففففففف چه خبره اینجا.

elena یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 14:51 http://elen.blogsky.com

به ماهم اموزش بده چه طوز کسى زو فحش منطقى بدیم غربتى؟ فک کن مام نسترن

اتفاقا" فحش اصلا" منطقی نیست، خیلی هم دلیه.

میم یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 15:57

خوب چی میشه از این آموزشا به ما هم بدین مهندس
راستی هنوز یادمه قرار بود یه چیزایی از خصوصیات رفتاری قرمزا بگید بهمون ها

نمی شه اینجا خانواده رد می شه.
دروغ گفتم اون موقع.

پدرام یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 15:58

داداشتون کتابهاشو امانت میده

اینطور که معلومه کنترل و توجبه داداشتون کوچکترین مشکل عروس قربتی اینها محسوب میشه

نخیر نمی ده.
نمی دونم والا.

بنفشه یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 21:22

آاااااخی! کر بوده!
انقدر خاطره داری آدم فکر میکنه پونصدتا لباس بیشتر از ما پاره کردی شما!!!!!

خوب توی دعوا و موقع دست به یقه شدن، پیرهن آدم زود جر می خوره.

بنفشه یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 22:19

ما هم چند روز پیش سر ناهارمون تو شرکت این ماجراهای ماورا اومد وسط! انگار واقعاً وجود دارن البته شاید باید معتقد باشی که هست تا بهت تلقین بشه که هست! یه سوالی واسم پیشامد کرده این برادر جان مظلوم و متفکر و سر به زیر شما عروس جان رو کجا کشف فرمودن؟! ماهم داداشمونو بفرستیم همونجاها!

عروس غربتی اینا، کارآموز شرکت دوست برادر غربتی بوده.

بنفشه یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 22:21

چقدر تند تند مینویسی من وقت نمیکنم بیام بخونم! تازه دونه دونه کامنتا و برخی حرفای خاله زنکی رو بخونم خب! آقا شرکت خرکاری اعلام کردن، منم میخوام بیام بازی؟!

خوب نگه دار، توی تعطیلات عید بخون.

میم دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 09:40

هیننننننننننننن دروغ، نه دروغ بده جیزه عیبه، غربتیا که دروغ نمیگن اونم از نوع پیش ساخته سازش

اتفاقا" غربتی ها دروغ می گن. تازه از پیش فکر می کنند که دروغشون با جزییات باشه!

سارای دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 11:14 http://damanekhali.blogfa.com

سلام

علیکم.

شیرین دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 11:43

سلاممممم
ای جان!چه سگ باحال وکنجکاوی بوده !

اگه فقط گوش شنواباشی ودیگه ازت راهکارنخوان خوبه
راهکاربدی و طرف بره یکاردیگه کنه و بجای درست کردن ابرو بزنه کلا چش یارو رو دربیاره بعددوباره بیاد بپرسه حالاچیکاررررکنم؟؟؟ فاجعه س!
ماهم واسه خودمون نسترنی هستیما ولی یکی دوسالی میشه که تصمیم کبری گرفتیم که هرچقد دوستامون زنجه موره کردن و راهکارخواسن فقط حکیمانه! نگاشون کنیم و بگیم آروم باشششششش درست میشه!!

چنتا ازبچه هاگفتن اونی که شنونده خوبیه خودش نمیتونه واسه کسی دردل کنه و...
بقیه رو نمیدونم اما من مواردی که دوستام میان ودردل میکنن موردیایی هس که خودم هیچ مشکلی تواون زمینه نداشتم وندارم خب بخاطر همینم هس که میان مشورت.اگرم مشکلی پیش بیاد که بادرایت!!! حلش میکنم نیازی به درددل کردن نیست

روز خوبی داشته باشین
بابا قربتی جان یه گل قرمز بزارین توشکلکا این گلا خیلی بی حالن

سلام
اینا که فرمودید که خوب صحیح.
در مورد گلها، منعکس می کنم.

میم دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 12:02

جناب مهندس پیش ساخته ساز غربتی یا قربتی نیستی؟؟؟؟ نکنه تا برسین کارخونه چون بخاری ماشین خرابه یخ زدین؟؟؟؟؟؟؟؟ واییییییییییی نکنه باز کلاه کشیده بودین رو سرتون و آقای برادر پلیس جلوتونو گرفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا آیکوناتون انقدر کمه (آیکون یه آدم نگران که داره ناخوناشو میخوره)

دوشنبه رفته بودم جایی کار داشتم. شاید نوشتم قضیه رو. باید بهش فکر کنم بشه خنده دارش کرد.

سارای دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 13:49 http://damanekhali.blogfa.com

خداحافظ... نیومدی

اصلا" دوشنبه سر کار نیومدم.

آبی دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 17:26

امروز یکی در حقم یه لطفی کرد و یه نامه ای به دستم رسوند که برای آخرین واحدام خیلی لازم داشتم وقتی آدرس سایتشون رو چک کردم که ببینم وقتی استاد سایت رو ببینه متوجه میشه شرکت مربوط به ساخت و سازه (من رشتم معماریه و خارج از ایرانم) در کمال تعجب دیدم این شرکت هم سازه های سبک آلومینیومیه و یهو یاد وبلاگت افتادم :)) اول اسم شرکتتون با پ شروع میشه؟ بیست سوالی فقط برای این تصادف با مزه بود.

سازه سبک آلومینیومی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
برو قاشق داغ کن بذار روی دستت. کجای کار ما آلومینیوم داره؟
نه اولش با سی شروع می شه.

بنفشه دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 18:52

کجاااااااااااااااااااااااااایی!؟

رفته بودم گل بچینم!

میم سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 10:11

روز برفیتون بخیر، خدا رو شکر که سلامتید

همچنین، ولی عجب سرده.

میم سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 11:36

دیروز خیلی بیشتر سرد بود، کلا هر کس از بیرون میومد تو خونه یه ساعتی چسبیده به بخاری بود تا یخش باز شه

من دیروز در سطح شهر بودم. مردم از سرما. باعث شد برم توی میدون انقلاب فلافل بخورم. یَک حالی داد. تا به حال توی میدون انقلاب فلافل نخورده بودم اونم ایستاده!
ظرف سسم هم با یه سربازی مشترک بود، لامصب خیلی دستش تندبود. همه سس رو خورد تا ساندویچم تموم بشه!

میم سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 11:36

ببین باز می بارد آرام برف
فریبا و رقصنده و رام برف
عروسانه می آید از آسمان
در این حجله، آرام و پدرام برف
جهان را سراسر سپیدی گرفت
به هر شاخه، هر شانه، هر بام، برف
نشسته به اندوه انبوه دشت
به بی‌برگی باغ ایام، برف
خزان هم به دامان مرگی خزید
کنون فصل سرد سرانجام برف
فرو بسته یک شهر چشمان خویش
و می بـــارد؛ آرام آرام بــرف…

(استاد اسفندیار قره باغی )

میم سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 12:11

نوش جون، سربازه یا حرفه ای بوده یا جنوبی که دستش انقدر تند بوده ، اصلا یه وقتایی همچین میچسبه این مدل غذاها حتی بیشتر از بهترین غذاهای دنیا، از کنار این اغذیه فروشی های انقلاب که رد میشی بوش که بهت میخوره حتی اگه سیر سیر هم باشی گرسنه ات میشه

اون که بعععععععععععله! خوبیه انقلاب اینه که اینقدر مشتری دارند که آدم نگران موندگی غذاهاشون نیست. اگر آدم نگران بهداشت نباشه یا شکمش خیلی قوی باشه، خیلی مزه می ده.

میم سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 12:41

موافقم باهاتون
یه اسم مخصوص داره این مدل اغذیه فروشی بین آقایون خانواده میم
بعد یه مدل غذاهایی داره که تو فست فودا و اینجور جاها نمیشه پیداش کرد و فقط باید تو همون میدون انقلاب مثلا پیداش کرد مثل ساندویچ ماکارونی یا جغول بغول و ... نخوردیم نون گندم دیدیم دست مردم
محل کار سابقم باید میومد میدون انقلاب برای انتخاب مسیر برای همین زیاد از جلوشون رد میشدم


فکر کنم جغور بغور باشه

فاطمه سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 16:46 http://www.radepayegol.blogfa.com

سلام پیش ساخته ساز
ازخاطرات عاشق شدن خودت بنویس

وا، چه صحبتا!!!
غربتی ها که عاشق نمی شن، همه عاشق غربتی ها می شن.
اَه، اَه، اَه، حالم بد شد، خیلی بی مزه خودمو لوس کردم!

تکتم سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 16:49

مردای خانواده میم احتمالا بهش نمیگن ساندویچ کثیف؟
برادر این اسم بین المللیه!

فکر کنم بهش می گن سگ پز (البته این برای کله پزیه) یا فری کثیف (خوب اینم که یه برند ساندورچ معروف توی تهران که چه سیب زمینی هایی داره)
اسم دیگه ای من بلد نیستم.

آبی سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 17:20

=)))))) من عذر خواهی میکنم اشتباه لپی که نه نوشتاری بود در فضای دیگه ای بود ذهنم شما ببخشید .... خب پس یه تصادف خیلی جالب بود که منجر شد یه گل به خودم بزنم با اشتباهم .... تا خشن تر نشده جریمه من با اجازتون برم خودمو گم و گور کنم.

شما چون اعتراف کردید در مجازات شما تخفیف قایل می شویمم

میم سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 18:12

دکتر تکتم نزدیک گفتن اسمشو با عرض معذرت میگن ساندویچ کصافت و فکر کنم همه مزش هم به کر و کثیف بودنشه

من زیاد برام مهم نیست چی صداش می کنند!

فاطمه سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 19:45 http://www.radepayegol.blogfa.com

عاشق شدن تو با این همه باید ونباید که داری باید جالب باشه
زودباش اعتراف کن.

اعتراف نمی کنم!
اینجور که شما می فرمایید، معشوق ما بدبختی بوده برای خودش؟

آسمانه پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 00:06 http://asemaneh2007.blogfa.com

من اگه جای آقای دوست پسر بودم دیگه اصلاً سراغ نوازندگی نمیرفتم البته میشد نوازنده ی کر و لال ها هم شد ها

آره والا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد