غربتی سوپرمن می شود-دعوای توی پارک

از اونجایی که وقتی داشتند جنبه تقسیم می کردند من سر صف بودم و از این نظر لطف خدا شامل حال من و بعد هم خواننده های وبلاگ شده. همین که پدرام عزیز گفت از خاطرات آموزنده خودم بگم، افتادم توی تله. یعنی شما تصور کنید یه ذره بخوام پز بدم یا بگم اهم اینجوریاست و از این حرفا، اصلا"، ابدا. پدرام عزیز منو نمی شناسه، شما که منو می شناسید. اگر هم قبلا" خاکی نبودم، از وقتی نجار شدم، نه تنها خاکی بلکه خُلی هم شدم.
دارم می رم بالای منبر، مرتب بشینید. صفوف مومنین رو به هم بفشارید. شما که اون ته تکیه دادی، پاتو دراز کردی، همون با شمام، مگه متروست که ولو شدی روی زمین، پاشو مرتب بشین برای بقیه هم جا باشه.

  

اولش یه مقدمه برم.
آقا ما از کودکی با مشکلی موجه بودیم به نام دنبال مقصر بودن پدر گرامی. پدر  گرامی همیشه در هر موردی دنبال مقصر می گشت. یعنی از اینکه کفشش توی جاکفشی جابه جا شده بود تا مساله چرنویل دنبال این بود که کی این کارو کرده، دریغ از یه برنامه برای راه حل. این شد که ما از اونور بوم افتادیم. غربتی شد، آدمی که دنبال مقصر نبود. به همه چیز با دید اینکه خوب این اینجوریه دیگه چی کار کنم دیگه تکرار نشه یا گیر نیوفتم و از این به قول کفار approach  به مسایل نگاه می کرد و می کنه.
توی کارهام هم اینجوریه، طبق معمول یه نطقی برای هر کسی که جدید میومد می کردم که از دید من ایرادی نداره اشتباه کنید، حتی اگر اشکال یا اشتباه جدید انجام بدید برای سازمان بهتر هم هست. می گرده راه حل جدید پیدا می کنه و مقاوم تر می شه. اگر اشتباهو تکرار کنید یکبار قابل تحمله چون می شه گفت داره تجربه می شه. اگر بار سوم تکرار کنید دو تا دلیل داره یا مریضی داری و از قصد تکرار می کنی که من نمی تونم تحملت کنم یا خنگی که برای کاری که می کنی مناسب نیستی و باید بری. برای همین بچه ها می دونستند اگر سوتی دادند باید بیان بگن تا همگی دنبال راه حل براش بگردیم و از همه مهمتر راه حلشو مکتوب کنیم تا بره جز آرشیو و وای به حالشون اگر کارشونو مخفی کنند و بعدا" کس دیگه ای بفهمه.
سیستم کاری هم جوری بود که علاوه بر دوربین و سایر مخلفات هر حرکتی توی کامپیوترشون می کردند قابل track کردن بود و می دونستند قابل اثباته و نمی تونند زیرش بزنند.
نزدیک خونه پدرم یه پارک هست که ملت و به خصوص جماعت پیرزن و پیرمرد همیشه اونجا کنفرانس دارند. خیلی دار و درخت پر و پیمونی داره و شهرداری هم خوب تغییرش داده و برای همه مدل کاربری مناسب شده هم می شه ورزش کرد توش هم میشه خوابید هم کنفرانس داد، همه جوره خوبه. نزدیک این پارک یه بقالی هست که یه بار من داشتم می رفتم ازش هله هوله بخرم که این اتفاقی که تعریف می کنم افتاد.
موقع رفتن به مغازه دیدم، دو تا دختر کوچولو، مثلا" 12-13 ساله با دو تا پسر 14-15 ساله یه گوشه ای دارن به هم نخ می دن و چشم و ابرو میان. از این مدل بچه ها که خیلی لاغر هم هستند، آدم فکر می کنه الانه که بشکنند. پسرها هم شلوارشون داره از پاشون میوفته. از اونا بودند. من اینجور چیزارو خیره نگاه نمی کنم. اون نا امنی که موقع نگاه کردن برای اون دو نفر پیش میادو دوست ندارم. رفتم و موقع برگشتن که حدود 7-8 دقیقه می شد. دیدم یه خانم سن دار، از اونا که فقط یه چشمشون معلومه به این چهارتا گیر داده و یه حرفای بی ریختی بهشون می زنه که اصلا" به گوش من جالب نبود. هیچی دیگه غربتی یه دفعه تبدیل به سوپرمن شد. پریدم وسط دعوا که چی کارشون داری؟ اینا که می گی رو از کجا دیدی؟ توی چشم باشن بهتره یا برن توی صدتا سوراخ که معلوم نیست بعدش چی می شه؟ اینجا توی پارک 100 نفر داره نگاهشون می کنه. آخرش یه دست و ماچ تموم می شه میره. برن جایی که کسی نیست معلوم نیست چی می شه توی این سن و سال.پیرزنه بنده خدا ساکت شده بود، هرچی هم می خواست حرف بزنه که اینجا نزدیک مسجده و این حرفا من می پریدم وسط حرفش که حرف بی خود می زنی، حرف من درسته. پسرها وسط دعوا جیم شدند، دخترها ترسیده بودند و یکیشون گریه می کرد که توروخدا ول کن، ما می ریم الان، دعوا نکنید به خاطر ما. منم گیر داده بودم که کجا؟ همینجا باشید هرکاری می خواید بکنید. این پیرمردا که نشستند هواتونو دارند. فردا معلوم نیست از ترس این پیرزن گیر کی میفتید، پیرزنه هم جیم شد. منم سوزنم گیر کرده بود که هر کاری می کنید توی خیابون باشید. خطرش کمتره.
اوضاع آروم شد و من رفتم. چند روز بعدش پدرم تعریف می کرد که توی پارک نشسته بوده با دوستاش که یکی بهش می گه پاشید بریم اونور، این دختر پسره که روبرو نشستند بیان توی آفتاب بشینند گرم بشن، گناه دارند. پدر من که دلیلشو می پرسه، آقا پیره جریان دعوا رو تعریف می کنه و می گه آره والا، ما اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودیم. حالا که نمی شه جلوشو گرفت بذار، ضررش کمتر بشه. منم دیگه برای بابام رو نکردم که اون بابایی که غربتی بازی درآورده، من بودم تا مثل قضیه عمه ام، خجالت نکشه.

نظرات 34 + ارسال نظر
elena شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 11:22 http://elen.blogsky.com

تورو خدا تا از پست اول شروع به خوندن پىدا کردن قضیه عمه نکردم بگین داستان چى بوددد
اخى چه کار درستى کردى من دوره ى اول دانشجوىى دقىقا هفت سال پیش یک کار زشتى کردم هنوز خودمو نمى بخشم گرچه بخدا واسه خود دختره این کارو کردم:-(

لینکشو گذاشتم، پاراگراف آخرشه.
البته من که نمی دونم چی بوده ولی وقتی خودت قبول داری کار بدی بوده، توجیهش نکن. راه حل اینه که دنبال مقصر نگرد، کاری کن که دیگه تکرار نشه(این منبر منو ول نمی کنه)

آویسا شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 11:31

واقعا ک خوب غربتی ای هستی، خووووووب


اینقدر خوبه از ادم تعریف می کنند!!!!!!!!!!!
برای همینه که منبرو ول نمی کنم.

فاطمه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 11:42

چون جنبه دارید میگم:
اگه طرز فکرتون یکم همه گیر می شد،چی می شد. خداییش با اینکه اینهمه منطقی فکر کردن برا نزدکان گاهی غیرقابل تحمله ولی خیلی خیلی از حالت مقابلش بهتره. ولی ساختار ذهنتون خلیلی خوب شکل گرفته.

آهان تازه فهمیدم چی گفتید. نمی تونم توضیح بدم به دلایل شخصی ولی این تنها راهی بوده که جلوی پام بوده. اینکه منطقی باشم.
اون آخری رو هم که دوست داشتم، اصلا" دیگه پست فنی نمی ذارم، همش ازم تعریف کنید.

elena شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 11:50

اخى من اون پست رو در روزگارى که خواننده خاموش بودمو هنوز روشن نشده بودم خونده بودم

خوب چراغ روشن نمی کنید همین می شه.

پدرام شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 12:10

داری دیگه رقیب قدری برای "اندالمومنین" میشی
خوب بود آورین، آورین
البته شما تو شرکت، اون مشکل پدرجان رو با انواع واقسام تجهیزات دیجیتالی پشت سر گذاشتید و وارد فاز دوم یعنی حل مسئله شدید

تفضل برادر، تفضل.

یاس شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 12:19

آفرین آفرین، مهندس روشنفکر غربتی پیش ساخته ساز...
ولی مهندس جان ارتباطات توی خونه های سوت و کور و خلوت، از همین پارک ها و جلوی همین پیرمرد ها شکل می گیره ها ... کاش به یک دست و ماچ ختم می شد

هرچه زمان بیشتری در پارک صرف بشه، زمان کمتری در خفا صرف می شه!
البته معاشرت در رده های سنی مشابه رو من عیب نمی دونم.
در ضمن منتظر راه حل پیشنهادی شما هم هستم!

یاس شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 12:32

خب البته برای این مورد یک روانشناس بهتر میتونه راه حل و پیشنهاد بده تا یه منهدس کشاورزی فلک زده مث من.
اما و اما ، اینکه خیلی راحت پدر مادر ها برای بچه هاشون خط قرمز مشخص کنند و البته جوری تربیتشون کنن که اون خط قرمز ها را جدی بگیرن و بدانند و خر فهم شوند که ارتباط شدید با جنس مخالف را زیر یک سن مشخص نداشته باشند.
متاسفانه در ایران عزیز ما صحبت کردن با بچه ها در این مورد، بی حیایی است.
اصلا بی خیال یه ذره اروپایی فکر کردم/ خاک بر سرشون ارتباط با جنس مخالف می خوان که چی، بشینن درسشون بخونن تا به یه جایی برسن و اگر نتونستن عقده هاشون خالی کنن و برای جبران کمبود های عاطفی شون، خاک بریزن تو سرشون...
به من چه ربطی داره، سازمان گفته هر چی توی شش سال قبل تافتید حالا باز کنید، 6 سال به کشاورزا توصیه یکسری سم و کود کردیم حالا باید بگیم اشتباه کردیم این ها یک سری غده سرطانی به خورد هموطنامون داده بیایید مهربون باشید و دیگه از این سم ها استفاده نکنید.

اینایی که فرمودید، حالت آرمانی داره. پدر مادر باسواد، با حوصله، با مطالعه که بتونه توی سن بلوغ با فرزندش ارتباط برقرار کنه و براش وقت بذاره. بچه ها تحت تاثیر فیلم و دوستان و اینترنت نباشند و کلی چیز دیگه. پدر مادر 2 شیفت کار نکنند.
متاسفانه یا خوشبختانه من توی حالت ایده آل دنبال راه حل نمی گردم.
بقیه اش هم ...

اون یکی فاطمه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 12:37

طرز تفکرتونو قبول دارم

ممنون.

یاس شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 12:46

ایول خوشم اومد از این قسمت پاسخت( بقیه اش هم ...)

بقیه اش هم ..
مربوط به صحبت شما در مورد کارتون بود.
email تون رو چک کنید.

شیرین شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 12:46

تقبل الله حاج آقاااااا!!

من یه پسر12 ساله دارم یباراومد محل کارم بادختر همکارم دوست شد !
دختره دوسال ازش بزرگتره
بیاببین چه اس ام اسایی واسه هم میدن ودختره چه نازوعشوه ای واسه پسرمامیاد
یه شب پسرم اومد پرسید مامان شبت شیککککک یعنی چی!!؟
یعنی ازصبح تاشب پسرماروکنترل میکنه کجارفته باکی رفته چرا زنگ نزده
پسر زن ذلیل ماهم هی قسم وآیه میاره که بابا باشگاه بودم مدرسه بودم خونه بودم خواب بودم...بماند که انقد قشنگ باقربون صدقه رفتن میپیجونه دختره رو که من انگشت به دهن میمونم !
حالا منم خانوم جلسه ای شدم که درتایید حرفاتون بگم من پیامکاشونو میخونم
ولی هیچوقت به پسرم نگفتم چرا ؟؟چون میترسم دیگه این باکسشو پاک کنه ومن نفهمم درچه حالن وچیکارمیکنن هروقت پسرم ازش تعریف میکنه فقط گوش میکنم بعضی وقتا بهش میگم حواست باشه خیلی دخترا روتحویل نگیری بزار همشون حسرت اینوداشته باشن که یبار نگاشون کنی!!!!!!دخترا پسرای سنگینو خیلی دوس دارن!

روم سیا حاج اقا چقد حرف زدم وقتتونوگرفتم ببخشید

جواب نداره نظرتون. با مزه است رابطشون. نمی خندید دور از چشمشون با پدرش؟

بنفشه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 13:55

آخی چه جالب! به چه چیزایی گیر میدی! ملت هم چه حرف گوش کنن !
یکی از دوستای منم تو پارک یه دختره و پسره دعواشون شده بوده اون رفته بوده وسط و طرف دختره رو گرفته بوده!
ولی گاهی اوقات اون پشس پسلا اتفاقات خفنی ممکنه روی بده محیط پارک از حالت خانوادگی درمیاد واسه بچه کوچیکای تاب سوار بدآموزی میشه خب!

تین ایجر ها هم جز خانواده هستند.
این چیزها هم جز زندگیه، بد نیست اصلا".

م؛ط شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 14:31

ننه من پام در میکنه پام رو دراز کردم؛حالا یه سوال پیش میاد که آیا غربتی سوپرمن است یا سوپرومن یا سوپرمارکت یا...؟

نه اصلا" هایپراستارم.
شما جدیدا" خیلی کمرنگ ظاهر می شید!
مشکلی که نیست؟

م؛ط شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 14:49

خودمم نمیدونم چم شده میام میخونم ولی خیلی نظرم نمیاد بعضی وقتها هم میام نظر بدم وسطش حوصله ام سر میره بی خیال میشم؛کلا کم حوصله شدم بچه ام خیلی وروجک شده حرص میده انرژیم رو تحلیل میده مدام دارم دنبالش میدوم؛همینه دیگه بیخود که بهشت زیر پای مادران نیست

اوگی، همین که حال خودت و بقیه خوبه، کافیه. بقیش جز قازوراته

آرزو شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 15:33

سلام.غربتی جان من راجع به این پستت که نظری ندارم اما یه خواهشی ازت داشتم:
شوهرم چندوقته میخواد یه باغی رو بخره و داخلش هم یه ساختمون کوچیک و خوشگل بسازه.در حد 70-80 متر.من بهش پیشنهاد خونه های پیش ساخته ی شما رو دادم.از ایده ی اولم خوشش اومد اما ازم اطلاعات کامل خواسته.در مورد مدل ها،قیمت ها،زمان و شرایط مناسب برای ساخت و نصب و خلاصه خودت میدونی دیگه هرچی که مردا بهش گیر میدن.
حالا یه لطفی کنی بهم و لینک پستای فنی مرتبط رو برام بذاری و یا هرچیز دیگه که فکر میکنی مناسبه خوندنش واسه شوهرم،ممنون میشم

یه emailبرام بذار.
در مورد مدل که هر چی بخواهید می شه تا 4 طبقه. قیمت بستگی به خیلی چیزها داره که تا خودتون مشخص نکنید نمی شه قیمت نهایی داد. مثلا" می خواهید توی چه مرحله ای تحویل بگیرید و یا چقدر لوکس یاشه. نمونه کارهایی که انجام دادیم رو با tagفنی یا cms و یا lsfتوی وبلاگ نگاه کنید. در مورد زمان هم اگر بیشتر از 60 روز طول بکشه دیگه برای ما هم زیاد صرف نمی کنه برای همین برنامه ریزی ما برای زیر 60 روزه. در مورد مدل کار، پیشنهاد من ترکیبیه. یعنی گزینه قابل حمل رو حذف کنید و روی خشک ساختن و صنعتی سازی تمرکز کنید.
والا، دروغ چرا، هیچ مرجع فارسی رو نمی شناسم که مثل خودم توضیح داده باشه. سایر سایت ها هست اگر روی پیش ساخته searchکنید ولی همش عکس فانتزی و یه سری کلی گوییه.
از من به شما نصیحت خیلی پافشاری نکنید، آقایون در این موارد خودشون باید نتیجه گیری کنند. براتون emailمی فرستم که با اصول آشنا بشید ولی دخالتی نکنید در تصمیم نهایی.
در مورد شرایط ساخت، چون ما با آب کار نداریم و سریع هم اسکلت شکل می گیره به آب و هوا ربطی نداریم و در هر شرایطی می تونیم کار کنیم. حتی برف و بارون. عکسها رو هم نگاه کنید اکثرا" هوا سرده موقع کار ما.
از همه چیز مهمتر، اگر برنامه ریزی مالی شما جوری هست که باید در مدت زمان هزینه ساخت ساختمان را تهیه کنید، سراغ گزینه صنعتی یا پیش ساخته نرید، دوستانه بگم، اگر کسی هم قبول کنه با شما کار کنه یعنی نمی خواد کارتونو تحویل بده.

رها شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 16:23 /http://khoshbakhtkhan.blogfa.com/

ای ول غربتی
دمت گرم
پ.ن: باز خیلی خویشتن دار و با جنبه ای ، من اگه بودم حتماً با کلی بزرگنمایی رو می کردم که اون من بودم

شما ریز می بینی وگرنه خیلی هم برجسته بودم در این پست.

elena شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 16:56

چقد از کامنت شیرین و نحوه رفتار با پسرش لذت بردم.باریکلا شیرین واقعا یک مادر روشن فکر هستى

منم خوشم اومد ولی من می گم این دیگه ربطی به روشن فکری و این حرفا نداره. الان باید برای این رفتارها یه راه حلی پیدا کرد وگرنه با امر و نهی اگر می شد رفتاری رو حذف کرد تا به حال شده بود.

تکتم (دکتر آشپز) شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 17:22 http://drashpaz2.persianblog.ir

یعنی خدا روحت رو شاد کنه هم با این پست هم با یادآوری برادر عزب بیوتکنولوژیست کلی حال کردم.

میم شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 17:32

مهندس چند باری میخواستم خواهش کنم چند تا عکس هم از داخل ویلاها یا ساختمانهایی که ساختید بذارید یادم میره الان مطلب بالا رو که دیدم یادم افتاد، اگه براتون مقدوره از نما و طراحی داخلیشون هم برامون عکس یذارید لطفا، پیشاپیش ممنون
(یه چیزی تو پرانتز بگم، خیلی خوشم میاد که اصراری برای انجام کارتون ندارید برعکس جاها و افراد دیگه و فقط اطلاعات کامل میدید تا مشتری با ذهن باز خودش تصمیم بگیره)

ببین توی کار ما بلافاصله بعد از ساختن و یا حتی در حین ساخت مردم لوازمشونو میارن. برای همین مثلا" توی قراردادشون می نویسند که آیا می تونیم عکس از داخل خونه بیاندازیم یا نه. توی یه سری از کارها توضیح دادم که طرف خودش معمار بوده و می خواسته توشو خودش بسازه برای همین ما کار نکردیم. توی بقیه هم گیر اون بند قرارداد بودم که نمی تونستم عکسشو به کسی نشون بدم. کارهای دیگه ای هم توی رزومه داریم چون مالک اکید خواسته که حتی عکس نما یا مراحل ساخت نشون داده نشه، من نتونستم به کسی عکسارو نشون بدم. یه پست می ذارم الان در مورد داخل ساختمون.
پی نوشت : والا اگر می شد، همینجا پشت کامپیوتر از مشتری پولو می گرفتم ولی خونه یا ویلا جوریه که طرف تا مطمئن نشه نمی خره. حالا یا باید خودش به این نتیجه برسه یا از دوست و رفیق به اطمینان برسه. یه چیز دیگه هم که توی کار یاد گرفتم اینه که " خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی" اگر مشتری نخواد از من بخره، پوستم کنده می شه و آخرش هم نمی شه.

م؛ط شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 17:59

قازورات چیه؟

اشتباه نوشتم: قاذورات.
در فرهنگ عمید: نجس، ناپاک. در محاوره یعنی چیزی که مهم نباشه.

میم شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 18:06

راستش نمای بیرونی بعضی از کاراتون منو یاد کلبه های روستایی و ییلاقی اروپایی میندازه که خیلی دلم میخواست توی یکی از اونا زندگی کنم. چه حیف که نمیشه داخلشونو دید. منتظر پستی که گفتید هستم .

والا راستش خیلیهاش با بدسلیقگی تمام چیده شده. یعنی هر زنگوله ای رو به خونه آویزون کردند(البته به عقیده من)
پستو نوشتم.

مریم شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 19:30

سلام غربتی جون
ایول مهندس جان منم باطرزفکرت موافقم دمت گرم

سلام
مرسی

بنفشه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 19:32

اون یکی نظر من کو؟؟!! من دونه به دونه نظرایی که میذارمو تو ذهنم میسپارماااااااااااااا! کامنت منو پس بده وگرنه عربده میزنم الان عصبانیم!

سانسورش کردم.
اشکال نداره، عربده بزن. الان اینجا خلوته مزاحم کسی هم نمی شی.

بنفشه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 20:18

اَاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اَاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اَااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

اون زبون کوچیکه ته گلوت داره می لرزه!

بنفشه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 20:24

اَااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اَااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اَاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
باد فتخ نگیرم یه وقت!؟

امکانش هست ولی می شه از توی گلوت عملش کرد.

بهار(spring) یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:03

چه بابایی بشید شما :-D بسی مامانی و توپ !!!

در این موضوع شک بسیاری وجود داره

elena یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:04 http://elen.blogsky.com

شغل سختى دارید ها

شغلش آسونه، پولش سخته.

تکتم (دکتر آشپز) یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 12:38 http://drashpaz2.persianblog.ir

سلام
چرا عصبانی میشی؟ خوب یه کم از خودت خلاقیت خرج کن. ببین اون مغزو آکبند نگه داری قیمتش زیاد نمیشه هان! ازش استفاده کن

از آکبند گذشته، دیگه کار نمی کنه. دلیل نمی شه شما دکتری بیای رو بچه مردم عیب بذاری.

عفیفه خاتون یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 12:40 http://kenesmirza.blogsky.com

کنسی خودتی! به شوهر من چکار داری؟ اسم وبلاگ من کنس میرزاست و نویسنده اش هم عفیفه خاتونه! حالا با هرکی کار داری صداش کن تا من چادرمو دور گردنم محکم کنم ببینم اینجا دنیا دست کیه؟!!!

واه، واه چه خبرته.
همین اخلاقو داشتی همساده هات از blogfa انداختنت بیرون اومدی blogsky.
اینجا کنکوری داریم، ساکت باش بذار درسشو بخونه.

فرشته یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 19:53

رفتم تو وبلاگه بیوتکنولوژیسته! کامنتای کدوم پست باحال بود؟ راستش پست آخری رو با کامنتاش نگاه کردم و ته دلم نزدیک بود چن تا فحش بهت بدم که آخر عمری پای مارو به چه جایی باز کردی

معلومه تو مدرسه از اون تنبلا بودیا.پست165 و 166

سارااا2 دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 10:24

آرزو دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 13:53

سلام.ممنونم از توضیحاتت.این چندروزه نتونستم بیام نت.اگه لطف کنی و جزییات بیشتری رو اگر نیاز هست برام میل کنی ممنون میشم. اون روز که سوالمو پرسیدم فراموش کردم ایمیلم رو بذارم
در مورد پافشاری نکردن هم کاملا حق باشماس.منم گفتم که شرایط رو براش توضیح بدم تا خودش تصمیم نهایی رو بگیره.راستش کار ما احتمالا برای اوایل سال دیگه باشه.اما خوب از حالا شوهرم میخواد جنبه های مختلف رو بررسی کنه

به نظرم خوب مطالعه کنید و سیستم های دیگر رو هم ببینید.
در ضمن شرایط رو اصلا" توضیح ندید، فقط email بدید بهشون و بعدش هم پیگیری نکنید که خوندن یا نه. اینارو برای خودم می گم. چون دیدم پیگیری خانمها در این موارد چه feed back توی کار ما داره.

آرزو دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 14:37


نه من اصلا از این اخلاقای گیر دادنی ندارم که بعدا بخواد غرش رو سر شما بزنه.
بازم ممنون از راهنماییت

نه من نگران خودم بودم که یه وقت معامله سر نگیره. شما خرید بکنید، غر بزنید.

فرشته دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 15:21

:)))
آخه از اون وبلاگا نبود که آدم دلش بخواد تووش بگرده

پ ن:مرسی

آسمانه یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 10:24 http://asemaneh2007.blogfa.com

به به چه تاثیری هم رو پیرمرد پیرزن ها گذاشتید آفرین
من یه بار تو مسیر جنگل پیاده روی میکردم یه دختر15 -16 ساله ای با دوچرخه میومد که از همون خانومای یه چشم بیرون دوچرخه شو گرفته بود و باهاش دعوا میکرد که دختر چشم امام زمان رو گریون کردی چرا دوچرخه سواری میکنی حالا دختره هم فقط التماس میکرد دوچرخه ش رو پس بده اونقده حرص خوردم خواستم برم جلو مث شما سوپر وُمن بازی دربیارم که خدارو شکر یه خانوم دیگه که اون هم یه محجبه از نوع فهمیده اش بود اومد و خانومه رو قانع کرد که اشتباه فکر میکنه
این داستان مال پنج شش سال پیش بود الان خودم همون مسیر رو دوچرخه سوار میشم کسی هم کاری نداره

بازم به به.

حتما" امام زمان مراوده خاصی با ایشون داشته که ناراحتی یاخوشحالیش راه دست خانمه بوده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد