خاطرات چند خطی23

من بعد از 3 بار امتحان رانندگی قبول شدم. دفعه اول پشت چراغ قرمز اینقدر سرعتم زیاد بود که دیدم نمی تونم ترمز کنم و از چراغ قرمز رد شدم! افسر بنده خدا از عصبانیت می خواست با لگد منو از ماشین پرت کنه بیرون. می گفت باورم نمی شه کسی توی امتحان اونم توی شهر از چراغ قرمز رد بشه. اینقدر کارت بعید بود که اصلا" عکس العمل نشون ندادم. دیوانه اگر زنی، بچه ای توی چهارراه بود که لهشون کرده بودی، گور بابای گواهینامه. یالا پیاده شو، مگه مغز خر خوردم قاتل توی شهر ول کنم؟!

  


توی دانشگاه ما، انتهای کلاسها یه روشویی بود که وقتی گچ بازی می کردیم همونجا دستمونو بشوریم و مجبور نباشیم بریم بیرون. یه بار با یکی از بچه ها قرار گذاشتیم وقتی من کنفرانس داشتم بیاد و دستاشو با سر وصدا بشوره وسط حرفای من که یه ذره قضیه fun داشته باشه. اونم نامردی نکرد و درو باز کرد جلوی همه جماعت کلاس اومد دستاشو شست و یه فین پر سر وصدا هم انداخت تنگش. هیچی دیگه استاد محترم منو انداخت بیرون چون نمی تونست سر اون هم کلاسیم حرصشو خالی کنه و درسی رو که همه 19-20 می گرفتند و نمره بیار اختیاری بود من با 11 پاس کردم!



یه بار یه بنده خدایی رو زن عموم به من معرفی کرده بود که بریم با هم ازدواج کنیم و خوشبخت بشیم (همینجا بگم از نظر من، کاری از این عجیب تر وجود نداره و در تمامی تجربه های من یا به من بی احترامی شده یا من به اون بنده خدا بی احترامی کردم) خلاصه ما با هم قرار گذاشتیم و رفتیم هتل استقلال، رستوران تایلندی. بنده خدا اصلا" با سلیقه من جور نبود و لحظه، لحظه داشتم عذاب می کشیدم. یه دفعه یه فکری به کله ام زد. به بهانه دستشویی رفتم بیرون و تاکسی گرفتم، رفتم خونه!!!! البته واضح و مبرهن است که شری به پا شد ولی الان برای هرکی تعریف می کنم می خنده!



یه بار طبق سنت گربه پروری یه گربه خیلی کوچولو داشتیم هنوز شیر می خورد. یه بسته شیر خشک گربه خریده بودم و برای اینکه مجبور نباشم هی جعبه اصلی رو جا به جا کنم ریخته بودمش توی یه ظرف شیشه ای. یه دفعه دیدم عروس غربتی اینا داره از پودر شیر خشک می خوره وقتی قیافه منو دید گفت که از شیرخشک خوشش میاد منم که اینجوری دیدم دیگه صداشو درنیاوردم که شیر خشک آدمیزاد نمی خوره و گذاشتم کیفشو بکنه.(فامیل شوهر، آخرش فامیل شوهره بهش اعتماد نکنید!)



یه بار دیگه زن دایی ام آمده بود ایران و یه دفعه به ذهنش رسیده بود اوضاع ساکنین ایران رو در همون مدت زمان سر و سامان بده و من و برادرزاده اش با هم ازدواج کنیم و باز هم خوشبخت بشیم. هرچی پیچوندمش نشد. مجبور شدم به برادرزاده مبارک تماس بگیرم. دیدم بنده خدا هم گیر افتاده و هرچی تلاش می کنه از زیر قضیه شونه خالی کنه نمی شده، خلاصه قرار گذاشتیم اون زمانی که اینا فکر می کنند ما با هم قرار گذاشتیم بریم برای خودمون بچرخیم بعد هم اون قبول کرد یه بهانه بیاره و بگه که منو نپسندیده! خدا پدرشو بیامرزه. خوب من رفتم با دوستام پینت بال و خیلی خوش گذشت ولی دستم و سرم باد کرده بود از ضرب گلوله ها و مونده بودم به مادرم بگم چی پیش اومده که بعد از مذاکرات مربوط به سر و سامان گرفتن، من اینقدر کَلَم باد کرده و دستم کبود شده؟ البته برادرزاده محترم فرموده بودند که من خیلی پولکی بودم و حرف پول زده بودم. راستش خوشم نیومد که چرا این عیبو روی من گذاشته، آخه من خیلی فرهیخته و وارسته هستم!



توی شرکت قبلی روز های عید بعضی از ماها on call بودیم. این وضعیت اعصاب آدمو خورد می کنه و من خودم به شخصه می رفتم شرکت و اون وضعیت منتظرو نمی تونستم تحمل کنم. یک دوتا دیگه از بچه ها هم میومدند و چون کاری نداشتیم، وبگردی می کردیم یا کتاب می خوندیم و یکی از بچه ها به اسم کیهان هم فیلم می دید. 2-3 باری که خانمش زنگ زد، کلی بهانه آورد که عصر نمی ره عیددیدنی و از صبح سرکار بوده و خسته شده و حوصله مهمون بازی نداره. یه بار که رفت دستشویی من و یکی دیگه از بچه ها با گوشی خودش به عیالش زنگ زدیم و گفتیم که کیهان دروغ می گه و از صبح فیلم دیده و چایی خورده و داره فیلم میاد، ببرش عیددیدنی. شانس آوردیم فرداش من و همدستم on call نبودیم و بر حسب اتفاق هم گوشیهای هر دومون شارژ نداشتو بعدا" هم عصبانیت کیهان خوابید دیگه!



من روی کسایی که روی اعصابم هستند اسم می ذارم و اعتراف می کنم خیلی اخلاق بدیه. یه مدیر پروژه بی سوادی هست که با ما کار می کنه. بی سواد که می گم برای 2 دقیقه ست. بی سواد و پرمدعا و خنگگگگگگگگگگگگگگگگ و بدون کوچکترین عزت نفسی. به دلیل حضور زنش در شهرداری یک منظقه تهران در سمت خاصیه که باعث می شه خلاف سازها اینو به عنوان مدیر پروژه انتخاب کنند تا بتونند از دست پلیس ساختمان از طریق عیالش در بروند. اسم این بنده خدا رو در محاوره بین خودم و دکتر چوبکی گذاشتم ع.ن آقا. یه بار دیدم در جلسه بین دکتر چوبکی و صاحب پروژه، دوتایی دارن بحث می کنند و هی می گن ع.ن آقا اینکارو کرد، ع.ن آقا اون کارو کرد. با اشاره من دکتر چوبکی گفت که صاحب پروژه کلی تعریف کرده از انتخاب اسمم و گفته خیلی نکته سنج هستم و خستگیشو درآوردم با این اسم گذاری! الان با پسر همین صاحب پروژه برای پروژه روشنایی پردیس کار می کنم(همون بابایی که 106 تا سوال جواب داد) خیلی می ترسه وقتی خنگ بازی درمیاره. به دکتر چوبکی گفته تو رو خدا بهم بگو غربتی چه اسمی روم گذاشته. دکتر چوبکی هم بهش گفته چون خنگ بازی درنیاوردی هنوز هیچی که دروغ گفته چون اسمش آقاگِرده هستش چون چاقه! دلچسب ترین اسمی هم گذاشتم خر پیره بود، خیلی به طرف میومد!!!!


نظرات 22 + ارسال نظر
م؛ط یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 09:46

سلام؛آهان ببین خاطرات خودت رو مینویسی چقدر قشنگه سر صبح آدم از خنده روده بر میشه راستی ایمیل رو شنیدی؟

سلام
باوشه ولی کلی باید فکر کنم این چیزا به ذهنم برسه تازه مگر چندتا خاطره اینجوری هر کسی داره. باید برم خونه، صدای دستگاه خیلی بلنده. فردا بهت می گم.

پدرام یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 10:06

مهندس جــان، "صورتی" رو که دیدی یهو چشمه خاطراتت فوران کرد
جریان چیه؟

نه دیروز حالم خوب نبود، توی خونه خاطراتو نوشتم یک مقداری اعصابم راحت بشه. اگر دقت کنی فونتها درست درنیومده.از word کپی کردم.

پدرام یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 10:15

حالا برای اون کبودی و باد کردگی چه بهانه ایی اوردی
گفتی با راننده تاکسی دعوا کردی

ابناش دیگه بماند!

رها یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 11:33 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com

خییییییییییلی خوب بود غربتی جان
پ.ن:
- چراغ قرمزو رد کرده!!!!
- آخه به چه بهانه ای 11 داد؟؟؟؟
- یعنی وایسادی نیگاش کردی غذای گربه بخوره!!! برم خاندان مفخم رو بذارم رو سرم!
- من تو عمرم از این قرار ازدواجی ها نرفتم! چرا هیچ کس فکر نکرد من ممکنه مناسب کسی باشم؟
- من اگه جای کیهان بودم بعد از یه هفته هم یادم نمی رفت!
- آقا گرده


می تونست، داد.
غذای گربه نبود، شیر خشک گربه بود. فرقی نمی کرد قیافه اش. وبلاگ نویسی همین مزایا رو هم داره. آدم به داشته های خودش واقف می شه.
بعد از اینکه اون روی فجیع من بر خاص و عام معلوم شد، دیگه کسی از ترس آبروش منو به کسی معرفی نکرد.
خوب راستش هنوز هم یادشه!
خر پیره رو باید ببینی، خودت می گی آفرین به این انتخاب.

بهارک یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 12:59

خوب شد حالتون خوب نبود وگرنه حوصله ام سر میرفت.
خیلی پولکی هستین این که معلومه راست گفته اون برادر زاده. منم فهمیدم اینو تا الان هاهاهاهاها. اصلا ازدواج خوب نیست فقط فرشته ها به درد آدمایی مثل شما میخورن . نه فرشته وبلاگ ها فرشته آسمان. اخه میگن فرشته آقا هم وجو داره .خخخخخخ
نمره 17 رو دوست ندارم 16 بهتره.
وبلاگ بنفشه رو پیدا کردم خیلی باحاله این دختر. حالا شما لطف کنید ادرس وبلاگ آقاپدرام رو بدین در راستای عمل به فرموده اتون در مورد وبلاگ خونی.

شما همون 15 هم با ارفاق گرفتید.

پدرام وبلاگ نداره یا اینکه رو نمی کنه.

م؛ط یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 13:20

غربتی جان فکر کنم اگه مطلب رو توی note pad کپی کنی بعد بیای توی وبلاگ پیست کنی فونت درست میشه

باوشه، از این به بعد اینکارو می کنم.

م؛ط یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 13:46

چیه حوصله نداری؟ناهار خوردی مامان؟چی خوردی؟نخوردی بیا پیش مامان خودم ناهارت رو بدم

ته تهار نخوردم. فعلا" هیچی نداریم. بعدا" یه چیزی جور می کنیم می خوریم.

م؛ط یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 14:11

راستی چند روزه میخوام ازت بپرسم کاله هنوز نیرو میخواد؟میتونی کسی رو معرفی کنی؟فوق لیسانس شیمی آلیه؛جواب رو ایمیل کن نمیخوام برات دردسر بشه از فردا هی همه مثل من پررو بازی دربیارن دنبال کار بگردند؛ممنون عزیزم

والا نمی دونم.
اصلا" رابطه ام اونجوری نیست که کسی رو که نمی شناسم معرفی کنم. طرف دقیقا" توضیح می ده چی می خواد و فقط از کسایی که باهاشون کار کردم کسی رو می خواد معرفی کنم(آخه من ید طولایی در این زمینه دارم)
بنفشه هم توی دوره ای بود که کاله استخدام می کرد، من بهش پیشنهاد دادم.

بنفشه یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 20:43

:))))))))))))
منم همونقدر رد شدم بار اول محکم کوبیدم به سطل آشغال کنار خیابون!
حال استاده بد گرفته شده ها! همکلاسیت پسر بوده دیگه؟ پسرا معمولاً قدرت فینشون بالاست آخه!
زن عمو هم زن عموی مردم والاااااا! حالا چرا رستوران تایلندی؟!!!! خیلی بدی طرفو ول کردی رفتی؟!! یکی اینکارو با خودت میکرد ناراحت نمیشدی نامرد؟!
منم شیرخشک آدمیزاد دوست دارم
زن دائیه ما هم یه بار یه چپر چلاغی رو بما معرفی کرد نکه بابام میخواست با اون زندگی کنه تو نطفه خفش کرد! چه ورزشای خفنی میری! من خفن ترین ورزشی که داشتم تماشای فوتبال بوده!
کار خوبی کردید آدم متأهل نباید به خونواده دروغ بگه!
در مورد آخری نظری ندارم!
اینجوری ننویس دونه دونه نظر گذاشتن سخته! خب منم متعهدم که باید واسه همش کامنت بذارم!


معلومه پسر بود. فکر کردی دخترا حاضرند از این کارا بکنن؟ البته زمان ما اینجوری بود. در حال حاضر فکر کنم توی جیب استادا فین می کنند.
اوف، اون که هچ. چس کلاس شنیدی؟ قضیه همون بود.
شوور که کردی مراقب فامیلاشون باش از ظرف ناشناس شیرخشک نخور!
پینت بال که ورزش نیست، بازیه، البته برای ما. خیلی درد داره، من به کسی پیشنهاد نمی کنم. البته گفتم ما توی خانواده نظامی گری زیاد داریم برای همین تیراندازی اولین سرگرمی که شوهرها به زنها و بچه هاشون یاد می دن توی فامیل. میرن بیابون با تفنگ سرگرمی به قوطی نوشابه شلیک می کنند. هیچ کس حریف مادرم نیست توی پینت بال! اینجوریاست.
مرسی.
منم نظری ندارم.
منم متعهد با همش جواب دادم.

م؛ط دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 11:35

سلام؛نیستی؟

آهان یه چیزی، به دوستت بگو بره irantalent.com شرکت های خوب معمولا" از اونجا نیرو می گیرند. هر روز هم به روز می شه. من خودم دو تا از کارهامو از این طریق معرفی شدم.

باز نظرای من تایید نشده که!
اصلا میخواستم بهت نگم ولی مجبورم کردی: ما نهار قیمه داریم

کدوم نظر؟
همش همینا بود!
ما سالاد داریم که برای تقویت یه عالمه لبو توش داره. معلوم نیست با چه جونی می خوایم کار کنیم.

م؛ط دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 13:58

ممنون عزیزم لطف داری حتما بهش میگم؛صدا رو شنیدی؟؛ چرا از خونه غذا نمیاری؟آخه با این طرز غذا خوردن که تا چندسال دیگه همه معده درد میگیرین

نه راستش اینجا که نمی شه. خونه هم اصلا" یادم نبود فقط یادم بود بخوابم.
نخیر، غذا که فقط پختنی نیست. فکر کن خام خوار شدیم!

م؛ط دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 14:09

لبو رو خام نخوری یه وقت

نه، شلغم خام ولی از پختش خوشمزه تره.

پدرام دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 17:00

اینهایی که سرظهر میان غذاهاشون رو به رخ ملت گرسنه می کشند
اینها همون هایند که ظهر تابستان زنگ خوته ها رو می زدنند فرار می کردند
بله، اینها همونهایند

روایت داریم از کفار هم بدترند!

سودی دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 17:01 http://peyghamesoroush.persianblog.ir

تکتم سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 02:10

پدرام ار کجا منو شناختی؟ اون زمان هنوز ایفون تصویری اختراع نشده بود. البته خوشبختانه الانم که تصویری اختراع شده آدامسقبلش اختراع شده !!!

باز جمع شدید تو وبلاگ من شلوع بازی درآوردید؟

بنفشه سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 18:09

چاکر فین فینی! روز تعطیلی کجایی؟!

رفتم تو صف نذری

سما پنج‌شنبه 12 دی 1392 ساعت 00:28

من دفعه اول گواهینامه گرفتم البته افسره رفیق شوهرجان بود آخر سر هم ماشین پیشم خاموش شد افسره که تذکر داد منم گفتم خوب تقصیر خودتونه پاتونه زود از رو کلاج برداشتین منم هول کردین همه ی اینا رو در حال امضا کردن گواهینامه بهش گفتم.

می خواستید افسرو دو جلسه بفرستید آموزش!

سما پنج‌شنبه 12 دی 1392 ساعت 14:40

انتقامش رو گرفت نمیدونم چی به شوهرم گفت که هنوز که هنوزه نزاشته پشت فرمون بشینم میگه آقای. ..(همون افسره).گفته دست فرمون خانمت زیاد جالب نیست هنوز باید آموزش ببینه میزنی یه نفرو میکشی خون دارمون میکنی..

پلیستونو عوض کنید.
یعنی چی؟ حتما" خودتون نمی خواید رانندگی کنید که به حرف اون گوش می دید وگرنه محض ساکت کردنش هم 1-2 جلسه معلم می گرفتید و بعدش می نشستید پشت ماشین.

sohay پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 09:40

سلام ودرود
قلم بسیار زیبا ودلنشینی دارید
خستگی از تن آدم به در میشه
موفق باشید

ممنون. راستش چون ادیت نمی کنم و مثل حرف زدن روزمره شده به نظر یه ذره فرق می کنه. بقیه چون در نوشتن اصول را رعایت می کنند کمی متفاوت به نظر می رسم. ولی بازم ممنون.

بنفشه شنبه 28 دی 1392 ساعت 18:49

واسه سم پاشی یه سم هست به اسم آیکون پودریه اون خوبه واسه سم پاشی زنده هم میمونید ما هم واسه خونمون همینو زدیم نسلشون کنده شد. ولی اگه نداشت هر سمی که لامبداسایهالوترین داشته باشه خوبه واسه سوسکا
سوراخ سمبه ها رو سم پاشی کردید یه کم هم تو راه آب بریزید بمونه ثواب داره!
حق المشاوره: 50000 تومان

این اسمارو بگم خودشون بهم می فروشند؟ اسم تجاری نداره که این سمها؟
نرم عین منگلاها نگاهم کنند!

آسمانه دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 16:15 http://asemaneh2007.blogfa.com

امتحان رانندگی واسه همین چیزاس دیگه تا چراغ قرمزو رد کنی یا بزنی به تیر چراغ برقی یا یکی رو له کنی تا وقتی گواهینامه گرفتی دیگه عقده ای نمونه

یکی دیگه فین کرد اونوقت شما 11 شدی ؟؟؟
بیچاره ببین چقد تو رستوران چشم به راه موند بعدش چه فحشهایی پشت سرت شلیک شد
شیرخشک گربه!!! حتماً خوشمزه بوده دیگه
آخری از همه باحالتر بود خر پیر ما هم یه همچین اسمی رو یکی گذاشته بودیم البته جغد پیر بود خدا مارو ببخشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد